تاملی بر یادداشتی از محمد قوچانی
نویسندهی مهمان: شاهرخ تندرو صالح
آقای قوچانی از پُرنویسان مطبوعات ایرانی ست. نوشتارهای درازنفسانهشان در پوست انداختن ساختار قدرت سیاسی رنگ و بویی دیگر گرفته است. در تک مضراب پایانی یادداشت «آسمان» شمارهی ۶۱ فرمودهاند که “عصر اپوزیسیون بودن پایان یافته است.”
یادم به این تکبیت جاودانیاد، اخوان ثالث افتاد که میگوید:
زمانهای ست شتر گربه عقل گُر گیرد
که گربه دام فکنده ست تا شتر گیرد!
ظاهراً روی صحبتهای چندپهلو و بیمختصات ایشان و افاضه فضلهای هانتینگتونوارشان هشدار به کسانی ست که احتمالاً قرار است پیرامون تلاشهای دولت یازدهم برای آزاد ساختن کشور از انسدادهای مختلف اقتصادی فرهنگی اجتماعی و سیاسی نقشهایی چکشی و بازدارنده را ایفا کنند.
سرمقالهی ایشان با ذکر مصیبت هشت سال تجربهی جانانهی پوپولیسم سیاسی و تراز کردن کفههای عوامفریبی احمدینژادی و آرمانگرایی خاتمی آغاز شده و در صحرای کربلای روحانی رحل اقامت میافکند و با نگاهی هگلی بر این پرسش متوقف میماند که: واقعیت چیست؟ [ادامــه]
به راستی واقعیت چیست؟
واقعیت از نظر آقای محمد قوچانی مهمترین مسئلهی ملی یا همان سیاست خارجی ست که (به تعبیر ایشان و دیگران، منهای اپوزیسیون!)سیاست داخلی نیز حول آن صورتبندی میشود. واقعیتهای زندگی جاری دور وُ برمان اما ماندابی ست که همه در آن غوطهوریم: تورم، فقر و فلاکت، فساد اداری و مالی دولتیان، فرو ریختن قبح فحشا و دروغ و دزدی و اختلاس سیستماتیک دولتی، ناکارآمدی بروکراسی لکنته و سرکوبگر، بیپناهی فلکزدهها در مطالبهی پیش پا افتادهترین نیازهای روزمرهشان و بالاتر از همهی اینها، نبودِ روزنهی انتقاد از مجمع عمومی مهندسان ویرانی!
آیا گمان میکنید اگر مفتشان و خفیهنویسان حقی برای نفس کشیدن اندیشمندان و منتقدان کشورمان قائل بودند و یا روزنهای برای پرسش و دادخواهی عمومی باز میگذاشتند، … زندگی عمومی و تاریخ ما اینچنین گره در گره میشد؟
من از لحن یادداشت این آقا که در آن حکم پایان یافتن عصر اپوزیسیون را صادر کرده میترسم و ترسزده میپرسم:
• کدام عصر؛ چه آغازی؟ چه پایانی؟
• اپوزیسیون بودن جرم است؟!
• اپوزیسیون شدن نیاز به اراده دارد؟!
• آیا کسی یا کسانی میتوانند به میل خود اپوزیسیون بشوند یا نشوند؟!
• مشخصهی اپوزیسیون بودن و اپوزیسیون ماندن چیست؟!
• بر آمدن اپوزیسیون تابع چه شرایطی است؟!
ضدیت، مخالفت و مقابله سه ویژگی رفتار اپوزیسیونی ست که نهادِ بیقرار این واژه را میسازد و در سرزمین ما به دلایل فراوان حالا حالاها نمی توان سراغش را گرفت. در دایرهی واژگانی و ادبیات عمومیمان کم نیستند کلمات و صفاتی که در مصرف بیرویه و نابهجا سلاخی شدهاند. واژهی اپوزیسیون یکی از این واژگان است، مانند واژهی شریف روشنفکری، که هنر ذائقهگردانی اهل سیاست و تماشا، از آن یک فحش کوبنده و آبدار ساخته است.
در عمل اما نهاد اپوزیسیون میتواند همسو با نهاد روشنفکری به قلمرو گفتمانی مطلوب خود برسد. این قلمرو گفتمانی در رفتارهای احزاب مستقل، گروههای هماندیش و عموم کسانی قابل درک خواهد بود که اهدافشان به نوعی در تعارض با هدفگذاریهای سیاسی فرهنگی اجتماعی و ایدئولوژیکی اریکهنشینان قدرت قرار میگیرد.
نظامهای پیشرفته سیاسی جهان با بهره گیری از مواهب سیستم یکپارچه مدیریت، تکنوکراسی خود را به عقل،دانش، قانون و ابزار اخلاقی مجهز میسازند. به همین دلیل از آغاز در برخورد با اپوزیسیون خود، در پی حذف آنی آن برنمیآیند یا مفتشان و خفیهنگاران خود را در باجگیری نرم از وجدان بیدار آنان به صف نمیکند. بلکه، با قانونی شمردن آن، مسیر بهرهمندی از مواهب اپوزیسیون بودن را مختصاتدار و قانونمند میسازد.
سالیان سال است که ما از موهبت اپوزیسیون واقعی محرومیم؛ شهامتی که پرسشهایش را با وجدان عمومی همسو میخواهد. باجگیری قدرت، تمامیتخواه است و کسی جرئت ندارد در ضیافت خدمتگزاران چپ و راست و میانه و معتدل، نُطُقِ خارج از دستور بکشد. قلمرقصانی برای اپوزیسیون خفقانگرفته چه مفهومی میتواند داشته باشد حالا؟
اپوزیسیون ایرانی بخشی زنده از وجدان بیدار روشنفکری ما ست. دیرگاهی ست بسیاری دریافتهاند که هیچ قدرتی زیر آسمان خدا نمیتواند برای وجدان بیدار و زخمخورده از بیشعوریها، فرصتطلبیها، دروغزنیها و نانـبهـنرخـروزخوریهای رنگ و وارنگ تعیین تکلیف کند. هستهی اصلی معضلات ما دروغ، تفرعن، خودبزرگبینی و گشوده نگاه داشتن چتر وحشت بر وضع موجود است. شک نداشته باشید که جای تزریقهای خفقان بر رگانِ حافظهی خاموش و وجدانهای بیدار این روزگار باقی میماند.