خوابگرد

بیل بهتر است یا پیل؟

به‌یادماندنی‌ترین بخش نامه‌ی بی‌سلام چهار سال پیش هاشمی رفسنجانی به آیت‌الله خامنه‌ای سطر آخرش بود که گله و هشدار و دلسوزی‌اش را این جور خلاصه کرده بود:
سرچشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گرفتن به پیل

اصل این ضرب‌المثل معروف، بیتی از باب یکم گلستان سعدی «در سیرت پادشاهان» است و با آن‌چه بر سر زبان‌ها افتاده اندکی فرق دارد:
سر ِ چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل

کم نیستند ابیات یا تک‌بیت‌هایی از شاعرانی چون سعدی که ضرب‌المثل شده‌اند و لزوماً عین ابیات هم نیستند. هیچ ایرادی هم ندارد. اگر کثرت استفاده‌ی مردم از بیتی آن را به ضرب‌المثل تبدیل می‌کند، تغییر یافتن آن هم کاملاً طبیعی و پذیرفتنی ست. گاهی تکه‌ای از اصل آن می‌افتد و گاه بخشی از آن به صورتی دیگر درمی‌آید. مثلاً دیگر کم‌تر کسی پیدا می‌شود که همانندِ سعدی بگوید:
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور

هم «گفت» اول از زبان مردم افتاده، هم برخی به جای «دنیادوست» می‌گویند «دنیادار». در همین ضرب‌المثل هاشمی، چیزی از اصل کم نشده اما دو تغییر عامیانه دارد. یکی «سر ِ چشمه» است که در زبان مردم تبدیل شده به «سرچشمه». دیگری هم «گرفتن به پیل» است که نشسته به جای «گذشتن به پیل».

چند روز پیش هم آیت‌الله محمد خامنه‌ای در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس اتفاقاً همین ضرب‌المثل را در مقام حمله به هاشمی و توصیه به مردم به کار برد، اما با صورتی ناشنیده و ترکیبی منحصربه‌فرد: ملت باید هوشیار باشند و جلو خطر را هر چه زودتر بگیرند تا دچار حوادث جبران‌ناپذیر نگردند و بنا به گفته‌ی مقام رهبری با خبرگان: «خواص باید در فتنه با بصیرت به روشنگری جامعه بپردازند.» چون حفظ نظام از اوجب واجبات است و عقلا گفته‌اند:
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد نتوان بست به پیل

آن‌چه محمد خامنه‌ای به نقل از عقلا گفته، ترکیبی ست از دو مصرع از دو بیت جداگانه‌‌ی سعدی در دو باب متفاوت. یکی همان بیت مربوط به سیرت پادشاهان، دیگری هم بیتی ست در باب هشتم گلستان سعدی که «در آداب صحبت» است به این قرار:
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد، نتوان بستن جوی

حالا که چهار سال از به کار نبردن به‌هنگام بیل گذشته و قدِ سیلابی که از بارش مهرورزانه‌ی دولت راه افتاده، از شکم پیل هم گذشته و تکلیف این ویرانی به نتیجه‌ی انتخاباتِ پیش رو گره خورده، دستِ‌کم ما بنشینیم گلستان سعدی‌مان را دوره کنیم و به جای دیگران، «در سیرت پادشاهان» و «در آداب صحبت» بخوانیم؛ باشد که آگاه و رستگار شوند!

پندی از باب هشتم گلستان سعدی که در آداب صحبت است:
هر آن سرّی که داری با دوست در میان منه، چه دانی که وقتی دشمن گردد و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان، که باشد که وقتی دوست شود. رازی که نهان خواهی، با کس در میان منه وگرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشد هم‌چنین مسلسل.
خامشی بهْ که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد، نتوان بستن جوی

آغاز حکایتی از باب یکم گلستان سعدی که در سیرت پادشاهان است:
طایفه‌ی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بُلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب به حکم آنکه ملاذی منیع از قله‌ی کوهی گرفته بودند و ملجأ و مأوای خود ساخته، مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرّت ایشان مشاورت همی‌کردند که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند، مقاومت ممتنع گردد.
درختی که اکنون گرفته‌ست پای
به نیروی شخصی برآید ز جای
و گر هم‌چنان روزگاری هلی
به گردونش از بیخ بر نگسلی
سر ِ چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل