خوابگرد قدیم

رساندن هنرمند به فارنهایت ۴۵۱

۱۱ بهمن ۱۳۹۱

اشاره: این یادداشت در شماره‌ی مرداد مجله‌ی ۲۴ به مناسبت مرگ ری برادبری که خرداد همین امسال فوت کرد، منتشر شد. و این روزها که دوستان روزنامه نگارم راهی زندان شده اند، بیشتر از همه این یادداشت به یادم آمد.

فارنهایت ۴۵۱بی‌مقدمه می‌روم سراغ داستانی که چندی پیش شنیدم:
“دو مرد در اتاقی در بیمارستانی بستری بودند. یکی از آن‌ها کنار پنجره بود و می‌توانست بیرون را تماشا کند و دیگری کنار در که دسترسی به زنگی داشت که در مواقع اضطراری می‌توانست پزشکان را خبر کند. مرد کنار در، بسیار در حسرت جای مرد کنار پنجره بود. مرد کنار پنجره این را که می‌فهمد شروع به تعریف بیرون اتاق می‌کند؛ از خوشی‌ها و حسرت‌های بیرون می گوید. از دردها و شادی‌ها. از درختان، سرسبزی و باران. از سیاهی، تباهی و هجران. از آدم‌های وفادار و فداکار. از آدم‌های نادان و خیانت‌کار. خلاصه آن که روزها و شب‌های مرد کنار در را رنگ‌آمیزی می‌کند تا شبی که به تنگی نفس می‌افتد. حالا باید مرد کنار در زنگ را فشار دهد تا پزشکان را بر بالین مرد کنار پنجره فراخواند. اما در سودای جایگاه کنار پنجره و شیرینی شاهد بودن آن چه بیرون اتفاق می‌افتد، چنین نمی‌کند. مرد کنار پنجره می‌میرد.

فردا، مرد کنار در را روی تخت کنار پنجره می‌برند. اما ای دریغ که چشم‌انداز بیرون فقط برهوتی بی‌مرز است.”

می‌گویند «ری بردبری» فارنهایت ۴۵۱ را تحت تاثیر کتاب‌سوزی نازی‌ها به طراحی گوبلز نوشته است. گوبلز در شب مراسم کتاب‌سوزان، کتاب‌های فاسد را بدتر از غذاهای فاسد دانسته بود که ذهن بچه‌های آلمانی را خراب می‌کنند. پس بدیهی‌ست که باید نابود شوند. چون جهان را به شکلی که گوبلز و پیشوایش می‌خواستند، رنگ‌آمیزی نکرده بودند.

به گمان من در داستانی که نقل کردم، مردان کنار در، سیاستمداران هستند. مردانی که جان انسان‌ها در دست آنان است. گاه با فشار دادن دگمه‌ای در پی یک تصمیم درست، توان رهانیدن ملتی از بند را دارند. و گاه البته با فشردن دگمه‌ای دیگر جان و مال و آبروی مردمان را به حراج می‌گذارند. و مردان کنار پنجره هنرمندان هستند. زنان و مردانی که خیال برای ما به ارمغان می‌آورند. آرمان. چیزهایی می‌آفرینند که از پی‌شان حتی جان را بر کف دست می‌گیریم و می‌بخشیم. جان‌بخشی.

هر دو گروه در پی جاودانگی‌اند و کمابیش جاودانه‌های تاریخ بشری از میان آن‌ها هستند. حافظ و شکسپیر و پیکاسو و شاه شجاع و هنری هشتم و ژنرال فرانکو. هرچه جاودانگیِ هنرمندان با مهر و شفقت و دوستی و ارج گذاشتن همراه است، جاودانگی سیاستمدارن با اخم و دوری و بی‌ارجی. کم پیدا می‌شود چون امیرکبیر و سرتوماس مور و خورخه سمپرون مائورا. که ای بسا اینان مردان کنار پنجره‌ای بودند که به اجبار زمانه کنار در برده شدند.

سیاستمداران همواره در حسرت نشستن بر جایگاه جاودانگی به شمایل هنرمندان هستند. یعنی توانایی ایجاد تصویر و خیالی هوش‌ربا از جهان برای مردم. قدرت تبدیل برهوت به باران، به درخت، به خیانت حتی. و چیزهای دیگر. اما در این مسیر فقط یک راه می‌شناسند: رساندن هنرمند به فارنهایت ۴۵۱٫

پی‌نوشت: کاغذ در ۴۵۱ درجه‌‌ی فارنهایت مشتعل می‌شود.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top