از داستانهای بیویرایش امروز (۲۳)
نویسنده: رضا خندان
نسرین که این روزها داغدار از دست دادن مادر و داییاش است و مترصد فرصت، با دیدن این صحنهها اشکاش جاری میشود. لادن مستوفی که این هفته چهارشنبه با تمام شدن دوران حبس دو سال و نیمهاش آزاد میشود، بلافاصله او را در آغوش گرفته و دلداری میدهد.
صدای ساز نیما تا چند کابین آن طرفتر قابل شنیدن است. فخری بانو که برحسب اتفاق ملاقات انفرادیاش با آقا مصطفی (تاجزاده)، همزمان شده است با ملاقات زنان سیاسی، از نیما میخواهد که آهنگهایش را برای آنها هم اجرا کند اما او خجالتیتر از این حرفها ست و قبول نمیکند.
چند بار سعی میکنم برای چند لحظه گوشی را گرفته و با آقا مصطفی احوالپرسی کنم، اما نگرانی از اندک فرصت ملاقات مانع میشود. به ناچار به اشارهی دست اکتفا میکنم. آثار بیش از دو سال روزهداری و هم اکنون انواع بیماریها و شرایط طاقتفرسای حبس در چهرهی مصمم او کاملاً پیدا ست، اما ارادهی فوقالعادهی این مرد مثالزدنی ست. غیر از همسر پرتوان و خستگیناپذیرش هیچکس حتا فرزندانشان حق ملاقات با او را ندارند.
ژیلا (بنییعقوب) و مهسا (امرآبادی) در کابینهای کناری ما بدون حضور همسران [زندانی]شان سرگرم صحبت با دیگر عزیزانشان هستند. امیرعلی خواهرزادهی بامزهی ژیلا که از نظر ما بزرگترها یک بچه است، ولی او خودش را همطراز با افراد ۵۰ ساله و یا کمی بیشتر میداند، گوشی را از ما میگیرد و با لحن بامزهاش از نسرین بابت عدم حضور خود در مراسم مادرش عذرخواهی میکند.
فریبا کمالآبادی درست پشت سر نسرین با دو گوشی کابین خودش و کابین کناری، همزمان با دختر و همسر کمنظیرش صحبت میکند. البته اینطوری و در آنِ واحد تنها میتواند چهرهی یکی از آنها را ببیند. او که به همراه مهوش شهریاری نزدیک به پنج سال است بدون مرخصی در زندان به سر میبرد، بیش از ۱۵ سال دیگر باید به همین صورت ادامه دهند، اگر اوضاع بدتر نشود.
دقایقی هم فاطمه هاشمی که نگران خواهرش است با نسرین صحبت میکند و نسرین ریز اتهامات جدیدی را که به خواهرش ـ فائزه هاشمی ـ زدهاند به دقت شرح میدهد تا او یادداشت کند. معلوم شده است که دو روز است او را به انفرادی ۲۰۹ بردهاند. همانجایی که نسرین در زمان اعتصاب غذا به عنوان تنبیه ۲۰ روز در آنجا با گرسنگی و تنهایی دست و پنجه نرم کرد. این در حالی ست که رییس سازمان زندانها گفته است که ما انفرادی نداریم.
جوانی که پشت سرم ایستاده است و نیمنگاهش به طرف کابینی ست که نسرین در حال صحبت کردن است، آرام و باوقار با من احوالپرسی و فروتنانه اظهار لطف میکند. او را هیچ وقت ندیدهام و احتمال میدهم باید جزو خانوادههای زندانیان جدید باشد. اما میگوید: «نه، پدرم جزو زندانیان عادی (غیرسیاسی) است و من به ملاقات او آمدهام.»
پدرش در ردیف کابینهای پشت سر ما منتظر است، اما چشم او همچنان به دنبال ردیف کابین زنانی ست که هر روز نام آنان را در بیرون از زندان میشنود و باورش نمیشود که اکنون میتواند همهی آنها را یکجا ببیند. لابد باید ممنون پدری باشد که با زندان رفتناش ـ گیریم به جرمی غیرسیاسی ـ این شرایط را برای او ایجاد کرده است.
:: داستانهای بیویرایش پیشین را در این صفحه بخوانید.