خوابگرد

مانیفست شاعران بسیار

یک ـ ما آوانگارد ایم. این ویژ‏گی خاص و متمایز ما نیست. توصیف ضرورتی است که وضعیت موجود به ما تحمیل می‌کند. غبن بزرگ ما شاید این باشد که دیر شده است. از خود می‌پرسیم: آیا زمان برای مداخله‌‏ای مستقیم به سر نیامده است؟ و پیش از آن که در پی پاسخی برای این سؤال باشیم، دست به کار می‌‏شویم. این شرط ضروری برپایی هر نوع آوانگاردیسمی ولو دیرآمده است.

دو – خلاقیت و نوآوری باشد برای شاعرانی که هم‌چنان حساب خود را از بقیه، از دیگر شاعران، از مردم، جدا می‌‏دانند. بوی تعفن شعر در زبان فارسی همه جا را برداشته و لاجرم مجالی برای خلاقیت و نوآوری ما، برای خود ما، باقی نمی‌‏گذارد. ما با فرح‏بخشی تمام فاقد خلاقیت و نوآوری ایم.

سه ـ هر شاعری دست آخر متوجه می‏‌شود که چ‏گونه باید بنویسد. در جهان ارتباطات هیچ‌‏کس بدون مخاطب نمی‏‌ماند. مسئله‌ی‌ ما چ‏گونه نوشتن نیست، چ‏گونه زیستن است. ما را نیازی به ارتباطات از پیش موجود نیست. ما ارتباطات خود را پس می‌‏گیریم و از نو می‌‏سازیم، زندگیِ خود را پس می‏‌گیریم و می‌‏سازیم.

چهار ـ سهم همه در آینده محفوظ است. و البته آینده چیزی جز ویرانه‌‏ای آخرالزمانی نخواهد بود. ما در کار به تعویق انداختن آن آینده ایم. ما سهم خود را از آن آینده‌ی‌ موعود پس خواهیم داد. ما در زمان حال زند‏گی می‏‌کنیم و زند‏گی خود را همین حالا، از همین نقطه، آغاز می‌‏کنیم. کار ما پس ‏گرفتن زمانی است که دزدیده می‌‏شود، و شعر در زبان فارسی تنها با دزدیدن این زمان حال بوده که هم‌چنان سر پا ایستاده است.

پنج ـ تنها انهدام نهاد شعر در زبان فارسی است که کردارهای کنونی و تا اطلاع ثانویِ ما را بلاموضوع می‌‏کند. ما جان‌‏سختیِ این نهاد را پیش چشم داریم، هم‌چنان که به نیروی اندک و پراکنده‌ی‌ خود امید چندانی نبسته‌‏ایم. تنها چیزی که هم‌چنان خصلتی انسانی به کردارهای ما می‌‏بخشد، نومیدی جان‏کاه ما و ناتوانیِ قطعی ما ست. ما این نومیدی و ناتوانی رهایی‌‏بخش را با هیچ چیز دیگری تاخت نمی‌‏زنیم، نخواهیم زد.

شش ـ سروکله زدن با گذشته‌ی‌ شعر فارسی، شعر انگلیسی، شعر آمریکایی، شعر فرانسوی، شعر آلمانی، شعر ایتالیایی، شعر یونانی، شعر لاتین، شعر عربی، شعر سانسکریت، شعر اوستایی، کار شاعران دیگر، کارِ دیگر شاعران است. صفحات آن گذشته البته پیش روی ما گشوده است، و بیش از هر چیز دیگری ما را به این نتیجه می‌‏رساند که تا همین جا باید کفایت کرده باشد.

هفت ـ ما گم‏نام نیستیم، نام‏ه‌ای بسیار داریم. هر نام ما، هر نامی که ما به فهرست بلندبالای شاعران مرده و زنده‌ی‌ فارسی‌‏زبان اضافه می‌‏کنیم، نام دیگری خواهد بود برای وضعیتی که نفس نوشتن شعر، نفس شاعر بودن، در آن بلاموضوع شده است.

هشت ـ اگر نام‏گذاری کنشی فی‏‌نفسه شاعرانه باشد، خویش‌‏نامی ما، دگرنامیِ هرباره و هزار‏باره‌ی‌ ما، تنها کنش شاعرانه‌ی‌ ما خواهد بود. و درست از همین رو ست که نام‏‌های ما، نام‌‏های بسیارمان، حامل هیچ حقیقتی در باب وضعیت موجود نیستند. تنها کاری که از این نام‌‏ها، از ما، برمی‌‏آید، فرسودن وضعیت موجود است. مایه‌ی‌ کار ما در این فرسایش پایان‌‏ناپذیر نومیدی و ناتوانی ما ست.

نُه ـ از ما می‌‏پرسید: شما چه کسانی هستید؟ کافی ست ما را به یکی از هزاران نام خود بخوانید؛ بر شما ظاهر خواهیم شد. اما می‌‏توانید نام دیگری را امتحان کنید و پای شعرهایی بگذارید که می‌‏نویسید. حتا می‏‌توانید شعرهای دیگران را به نام دیگری که هنوز امتحان پس نداده، منتشر کنید. در هر صورت، دیگر نیازی به حضور ما نخواهد بود: به ما می‏‌پیوندید، با خویش‌‏نامی‌‏تان، با دگرنامی هرباره و هزارباره‌‏تان.

ده ـ ما نیازی به پنهان‌‏کاری نمی‏‌بینیم، وقتی حضور دگرنام‌‏ها را هم‌چون ضرورتی آشکار درمی‌‏یابیم. شعرهای دگرنام‏‌ها همه جا منتشر خواهد شد. کتاب‏‌های آن‏‌ها به بازار نشر راه خواهد یافت. جایزه‏‌های ادبی به آن‏‌ها تعلق خواهد گرفت. کارگاه‌‏های شعر و نشست‏‌های شعرخوانی تنها در حضور دگرنامیِ آن‌‏ها مشروعیت خواهد داشت. دگرنام‌‏ها همه‌ی‌ عرصه‌ی‌ شعر فارسی را تسخیر خواهند کرد. این تنها رؤیای کودکانه‌ی‌ شاعران امروز نیست. بعد از این، برنامه‌ی‌ عملی ما نیز جز این نخواهد بود؛ ما، شاعران بسیار.

پ.ن
این متن با ایمیل رسیده و همه‌ی آن‌چه در باره‌اش می‌دانم، همین است که خواندید؛ از عنوان تا پایان.