در روزگاری که قیمت روزانهی دلار به مقیاس هر سود و زیان پیدا و پنهان برای دارندگان و ندارندگان ایران تبدیل شده و بحرانهای اقتصادی و سیاسی و… جملگی رنگ و بوی دلار میدهند، برای نشان دادن چیزی به نام «بحران کتاب» بایدنورافکن بر این بازار و رفتار مدیران حاکم بر آن و افکار فرماندهان این مدیران بیندازیم. در هفتههای اخیر، در سایهی افزایش قیمت دلار، این نماد وارونهی خودایستایی و سرافرازی ایران، قیمت کاغذ هم متلاطم شد و حالا روزی نیست که خبری سیاه به گوش نرسد از تعطیلی و توقف، و موج برداشتن بحران کتاب و نشر در ایران. دیروز حتا شنیدم که برخی روزنامههای مستقل مشغول ارزیابی اند که قید انتشار نسخهی روز پنجشنبه را بزنند. هشداری جدیتر از افزایش یکباره پنجاهدرصدی روزنامهی وابستهی «همشهری»، که به جز آگهیهای داخلی، روزانه حدود دویست صفحه ضمیمهی آگهی دارد؟
در باب انتشاراتیها هم که این یادداشت فاطمه ستوده بسیار گویا ست. بخوانیدش. خصوصاً نگاه تلخ و مهماش که میگوید: “بگذار این آدمهای «سازمخالفبزن» فرهنگی در منگنه بمانند. باید آنقدر فشارشان بدهیم که سودای تغییر از سرشان بیفتد. جانشان در بیاید و نفسشان به شماره بیفتد.” و باز هم امروز شنیدم از ناشری کوچک که نشر پنج کتاب تازه را در مرحلهی چاپخانه متوقف کرده بود و به فکر فروش دار و ندارش بود تا وارد بازار ساخت و ساز مسکن شود! ساعتی پیش هم دیدم علیاصغر سیدآبادی از روی آمار رسمی، سیر نزولی کتابهای کودک و نوجوان را یادآوری کرده است. این روزها در این باره خبر و یادداشت باز هم خواهیم خواند. من قصد دارم در اینجا فقط به موضوعی اشاره کنم که ربطی مستقیم به بازار کاغذ و مسائل مالی نشر ندارد.
مختاباد چند روز بعد از برکناری بهمن دری اخوی معاون فرهنگی وزارت ارشاد اشاره کرد به بحران قیمت کاغذ و این که ناشران مقیم قم که اغلب از طبقهی روحانیون اند، برآشفتهاند از ناتوانی معاون وزیر در کنترل قیمت چیزی که سرمایهی تجارت مذهبی آنها هم شمرده میشود، و برکناری او صرفاً در واکنش به این اعتراضها بوده است. از این سو، اهل فرهنگ و خصوصاً اهل ادبیات و انتشاراتیها که کبودیهای چوب سانسور تحت نظر اخوی را هنوز بر اندام خود میدیدند، برکناری او را به هم تبریک میگفتند! و از همه بامزهتر یادداشتهای انتقادی بود که در رسانههایی چون خبرگزاری معظم فارس منتشر شد! اما با رفتن آقای اخوی، نه قیمت کاغذ مهار شد و نه شخصیتی فرهنگی به جای او نشست. نمیدانم، نشاندنِ رئیس «حراست» یک وزارتخانه به صندلی معاون فرهنگی تا فرمان کاغذ و نشر و سانسور و… را بچرخاند، چه معنایی میتواند داشته باشد جز پایان یک مأموریت بزرگ، و آغاز مأموریتی دیگر برای ادامهی راه؟
این واژهی «مأموریت» از آن واژههای اختصاصی فرماندهان فرهنگی در دولت نهم به بعد است که اتفاقاً آقای اخوی بسیار آن را تکرار میکرد و از قضا جایگزین او نیز بر تداومیافتن همان «مأموریت» تأکید کرده است. مأموریتی که آشکار بود در درون ساختار وزارتخانه تعریف و ابلاغ نشده و پای نهادهایی بلندمرتبه و وزارتخانهای مهمتر و پرنفوذتر در میان است. مأموریتی که آقای اخوی به خوبی از پس آن برآمد: ارتقای تعریف سانسور از آنچه «نباید» نوشته شود، به آن چه «باید» نوشته شود. مقدستر کردن دایرهی ممیزی تا حدِ تبدیل ممیزی پیش از چاپ به ممیزی پیش از ارائهی کتاب! نواختن آن دسته از ناشران غیردولتی که به نشر ادبیات و علوم انسانی و تاریخ و اندیشه میپردازند، تا حدِ محروم کردن برخی از آنان از نمایشگاه و تعطیل شدن اجباری شماری از آنها. معجزات در باب مسائل کاغذ و… هم به جای خود.
اگر قرار بود برکناری آقای اخوی به خاطر بیکفایتی او باشد، آیا قدر و قدِ فرهنگی جایگزین او این را تأیید میکند؟ اتفاقات پس از او چه؟ تا این لحظه، هیچ یک. که برعکس. آقای اخوی در پایان مأموریت، حالا با سابقهای ضخیم زیر عنوان «معاونت فرهنگی وزارت ارشاد»، که هنگام معاون شدن از یکصدم مرتبتِ آن هم محروم بود، میرود برای کمی استراحت تا وقت و نوبت مأموریتِ بعدی برسد. با جاری بودن داستان قاضی مرتضوی، این جور خوشبینیها به نظر من نهایت بلاهت است! حالا برخی مجلسیان و دیگران هی بر سرشان بکوبند و سفرهی تخلفات او را پهن کنند. مهم این است که قاضی مرتضوی مأموریتهایی داشت که وفادارانه آنها را به پایان برد و باقی فقط بازیِ آنها ست که میپندارند رأی و نظر مستقلی جز رأی و نظر فرماندهان میتوانند داشت.
ادارهی امور نظام اسلامی این سالها به شکل مأموریت پیش میرود، از مأموریت احمدینژاد در ادارهی امور مملکت تا مأموریت قاضی مرتضوی در برخورد با مطبوعات و تجمعات تا مأموریت آقای اخوی در امور کتاب و انتشارات. مأمورها خود نمینویسند، مأموریتها را فرماندهان مینویسند. و من که آدمی هستم فرماندهدیده و مأموریترفته در جنگ، اکنون فقط این را میدانم که عرصهی فرهنگ، اقتصاد و سیاست حتا، عرصهی فرماندهی و مأموریت نیست. و نبودِ کتاب بزرگترین کمک به ازیادبردن این جابهجاییها و وارونگیها ست. هم از این رو ست که میپندارم بحران کتاب فقط برای من و ما و مردم است که بحران است، نه برای مأموران و فرماندهانِ این میدان! نکته این است که پیروز نهایی این میدان و بحران کدام طرف خواهد بود. دعوت میکنم شما هم در این باره بنویسید، بهخصوص اگر وبلاگ دارید.
مرتبط از دیگران
:: من مرغ به یک شعله کباب ام ـ فاطمه ستوده
:: که پردخته ماند ز مردم نشان ـ مهدی جامی
:: بحران کتاب و سرهنگان متولی فرهنگ ـ آرش بهمنی
:: قرار نیست نیمی از مردم کتابخوان باشند ـ پارسا صائبی
:: بحران کتاب یا بحران کتابهای نخوانده؟ ـ سامالدین ضیائی
:: قیمت دلار و کاغذ در بحران کتاب بهانه است ) حسین فلاح