خوابگرد

جاودانگی در ساعت خرداد

هاله سحابی را که در آیین وداع با پدرش کشته شد، شبانه دفن کردند. فشار و اجبار حکومت بود که سه سال است بیمناکِ هر گونه گردهمایی ست، چه راهپیمایی سکوت باشد، چه آیین تشییع کسی که برای مردن و در خاک شدن از ایشان اجازه‌ی قبلی نگرفته است! دفن شبانه در فرهنگ اجتماعی ما زشت است و شرم‌آور. در آیین اسلام و فقه شیعه نیز اصطلاحاً «مکروه» است و خلافِ نگه‌داشتِ حرمتِ میت. هیچ یک اما ناممکن و حرام نیست. در فرهنگ سیاسی اما نشانه‌ای ست بس خطرناک از شکاف میان ملت و حکومت و حتا رویارویی آن‌ها.

شکاف را اگر ترمیم نکنی، دنباله می‌گیرد و عمق برمی‌دارد و دهان باز می‌کند. در این شکاف بزرگ دیگر لزومی ندارد که مایه‌ی بیم و هراس در خاک‌سپاری یک جنازه، سیاسی بودن زمین ماجرا باشد؛ چنان که هاله هم خود منتقد سیاسی بود، هم فرزند یکی از بزرگ‌ترین منتقدان صالح روزگار، هم مرگش طبیعی نبود و به ستمکارانه‌ترین شکل ممکن رخ داد. در این شکاف بزرگ، حتا اگر استاد حسن کسایی هم باشی که هیچ بدیلی در روزگار خود در عالم موسیقی نداشته باشی و در سی و اندی سال اخیر خانه‌نشین بوده باشی و پس از چند ماه بیماری و بی‌اعتنایی بفرموده و مطلق دولت و حکومت، در ۸۴ سالگی در هفته‌ی آخر خرداد پرحادثه مرده باشی، «با توجه به شرایط ویژه‌ای که وجود دارد» شبانه و غافلگیرانه و بی‌خبر به خاکت می‌سپارند.


حسن کسایی بزرگ اکنون در جوار همدم سال‌های دورش تاج اصفهانی در تخت فولاد اصفهان آرمیده است و حافظان امنیت نیز نفسی آرام کشیده‌اند. اکنون شهر در امن و امان است و ساعت، ساعتِ سربلندیِ ملی و فتوح اسلامی در کوچه و خیابان و همه‌ی دنیا ست. صدای ناخوشایند ترک‌خوردن اما، دست از سر این سکوت و آرامش برنمی‌دارد!