خوابگرد

تا تبرها بگذارند…

به احترام آن‌هایی که سبزه کاشتند و با خون خویش آب‌اش دادند، هم‌چون نوروز ۱۳۹۰ از شادباش‌گویی سال نو می‌گذرم، تا آن هنگام که آن‌ها که هنوز به جای خالی‌شان خیره مانده‌ایم، به خانه‌ی سبز و آزاد خویش بازگردند.

زیر پای هر درخت، یک تبر گذاشتیم
هرچه بیش‌تر شدند، بیش‌تر گذاشتیم

تا نیفتد از قلم، هیچ‌یک در این میان
روی ساقه‌های‌شان، ضربدر گذاشتیم

از برای احتیاط، احتیاطِ بیش‌تر
بین هر چهار سرو، یک نفر گذاشتیم

جابه‌جا گماردیم، چشم‌های تیز را
تا تلاش سرو را بی‌ثمر گذاشتیم

کارمان تمام شد، باغ قتل‌عام شد
صاحبانِ باغ را پشتِ در گذاشتیم

سوختیم و ریختیم، عاقبت گریختیم
باغِ گُر گرفته را شعله‌ور گذاشتیم

روزِ اوّلِ بهار، سفره‌ای گشوده شد
جایِ هفت‌سین‌مان، هفت سر گذاشتیم

در بیان شاعری، حرف اعتراض بود
هی نگو چرا نگفت، ما مگر گذاشتیم؟

این سؤال دختر کوچکم «بنفشه» بود
چندمین بهار را پشت سر گذاشتیم؟ 
                                                      ـ محمد سلمانی