برای ویرایش کتک نخورده بودم که شکر خدا نمردم و خوردم. آن هم از نویسندهی متنی با جملههایی از این دست: “علاقهی مخاطب تائتر به قصهپردازی و ساختار جاذب موضوعات پشرو در عرصه اجتماع و پیرامون آن، باعث شده است که این موضوعات دست مایه بسیاری از آثار باشد هر چند برخی از آنها تنها هنر صحنهای بودن و بس؛ حال آن که این روایات و حکایات به گذشتههای دور و نزدیک برگردد و یا این که از اتفاقات و پدیدههای حال بهرهبرداری شده باشند، توفیر چندانی ندارد.” [عین جمله]
نویسنده اصرار میکرد که این جمله هیچ ایرادی ندارد و کاملاً مفهوم است و مشکل، نفهمی ویراستار است. و برای این که حقانیت خود را ثابت کند، گردنِ دراز و خوشدستِ ویراستار را چسبیده، وی را به دیوار اتاق کوفته، پس آنگاه با حرکت شدید دو دست، سر وی را نیز محکم به دیوار کوبانده و در جمیع این حالات، اجازهی نفس و نطق کشیدن به وی نداده و او را بر جای خویش نشانده، سپس برفتندی!
در گفتوگوهای دوستانه هر وقت کسی در زمینهای با من همدردی میکرد، همیشه به شوخی میگفتم: بادمجان دراز آفت ندارد. امروز اما به کشف جدیدی رسیدم: بادمجان بم آفت ندارد؛ بادمجان دراز، عافیت!