در حاشیهی اسکار «جدایی نادر از سیمین»
میپنداشتم از وقوع پیاپی و زنجیرهای این همه تلخی در دو سه سال اخیر و شنیدن ناباورانهی هر روز یک خبر عجیب و دایم لعنت فرستادن و هی دست بالا بردن و خسته شدن و آه کشیدن، دیگر کرخ شدهایم و بیحس و از همین کرخی ست که انگار بیرگ هم شدهایم حتا اگر امروز خبر از دست رفتن کسی را بدهند که روزها و شبهایی در خیابان حنجرهمان را پاره میکردیم برای فریاد کردن نامش. اما انگار فقط این نیست؛ کرخ که بشویم، میشود همین که، رویدادی را که میتوانست همهی ما را در ساعت شش صبح به خیابانها بکشاند برای هلهله و فریاد شادی، نهایت با تلفنی یا نتی یا پیامکی یا پستی در وبلاگی از سر میگذرانیم.
حکایت بیحسی موضعی ست: دستی را اگر بیحس کنند تا به آن چاقو بزنند، فقط درد بریدن نیست که حس نمیشود؛ اگر دست نوازش هم بر آن بنشنید، حسی در آن برنمیانگیزد. نهایت اگر نگاه کند، ادای اثرپذیری درآورد، همچون ما مردم در این روزگار که دلمردهمان کردهاند. بار سنگین تورم که هیچ، شور و شوق زندگی و نفس کشیدن به نشاط را نیز آنقدر در ما کشتهاند و چنان فرسوده گشتهایم در این چند سال که کل ساختار حسی وجودمان از کار افتاده انگار. تا حدی که اینجور وقتها گویی از خود خجالت میکشیم و ادای شاد بودن درمیآوریم.
نمیدانم؛ نگاهم شاید زیاده تلخی داشته باشد. شاید هم حکایتِ فیلم اصغر فرهادی و تاج افتخاری که امروز بر پیشانی مردم ایران و دوستاران فیلمش گذاشت، حکایت معکوس بیماری باشد که مرضی لاعلاج دارد و د محضر عزیزانش آرام آرام به سوی مرگ میرود تا از پلهی آخر هم میگذرد. این مرگهای تدریجی اما، بزرگترین موهبت برای بازماندگان است که فرصتِ دل کندن از از محتضر مییابند و گاه حتا مرگش را آرزو کنند تا خلاص شود مگر! «جدایی نادر از سیمین» تا خودِ امروز که اسکار گرفت، ۵۷ جایزه از جشنوارههای خارجی گرفته و آخریش همین دیروز بود. کمباین جایزهبگیری این فیلم جوری حرکت میکرد و جوایز را یکی یکی میبلعید که اسکار گرفتنش بیش از آن که غافلگیرکننده و شادیبخش باشد، حق مسلم آن فرض میشد تا حدی که اگر نمیگرفت توقع غمبادِ عمومی میرفت!
البته در هر دو این نگاهها نمیتوانم چشم پوشید از تأثیر شدید و گستردهی رسانهی ملی بر عامهی مردم و سانسور بفرمودهی شدید که جدایی نادر از سیمین در این رسانه از آن بهرهمند بوده و هست! اما با مردمی و خودی که من میبینم، فردا هم اگر تیم ملی فوتبال ایران با تیم ملی فوتبال برزیل بازی کند و پنج ـ هیچ لهش کند، بیشتر این مردم آنقدر فرسوده و آسیبدیده و کرخ شدهاند که جز رد و بدل کردن نگاهها از پشت شیشههای بالاکشیدهی ماشینهاشان و بازفرستِ چند پیامک در سکوت خلوتشان کاری دیگر نخواهند کرد.
کاش مخاطبان اصلی سخنان اصغر فرهادی در امریکا و هم ایران گوششان را باز میکردند و میشنیدند که بر صحنهی اسکار گفت: «ایرانیان بسیارى در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظه اند و گمان میکنم خوشحال اند. نه فقط به خاطر یک جایزهى مهم یا یک فیلم یا یک فیلمساز. آنها خوشحال اند چون در روزهایى که میان سیاستمداران حرف از جنگ، تهدید، و خشونت تبادل میشود، نام کشورشان ایران از دریچهی باشکوه فرهنگ به زبان مىآید. فرهنگى غنى و کهن که زیر غبار سیاست پنهان مانده است. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مىکنم. مردمى که به همهی فرهنگها و تمدنها احترام مىگذارند و از دشمنى و کینه بیزار اند.»
پ.ن:
:: گویا قرار است برنامهی زندهی هفتاقلیم امروز رادیو فرهنگ، ویژهی این رویداد باشد. این برنامه از ساعت ۱۷:۱۵ تا ساعت ۱۹ روی موج افام فرکانس ۱۰۶ و نیز اینترنتی پخش میشود.
بدون نظر