نویسندهی مهمان: پونه ابدالی
سال ۸۷ نوشتنش را شروع کردم و سال ۸۸ تمام شد. دوسالی دست به دست ناشر و ممیز چرخید و سرآخر وقتی کلاغه به خانهاش رسید، خبری از مجوز نبود.
قصهی من قصهی جدیدی نیست که حالا برایش مرثیه بسرایم. بیشتر از این هم نمیتوانستم نگهش دارم که بدجور توی چشمهایم زل زده بود و همینطور نگاهم میکرد و میگفت: که چه؟
احساسی دارم شبیه سربازان انتحاری جنگهای ژاپن. همان کامیزاکی اسمش را میگذارم. خلاصهاش احساس خوبی نیست.
کتاب را به صورت فایل پیدیاف روی نت و البته روی سایت نواک گذاشتهام. دوستان اگر مایل بودند میتوانند هرطور که خودشان میخواهند لینک کتاب را در صفحاتشان بگذارند. نظر بدهند و نقد کنند و حرف بزنند. این تنها راهی ست که انگار باقی مانده.
اگر خواستید و فکر کردید دارید کتاب را از قفسهی کتابخانه برمیدارید، می توانید قیمتی را که دوست دارید به شماره حسابی که در خود کتاب داده شده بریزید.
دیگر حرفی نمانده. فرمان جنگندهام دارد از دستهایم خارج میشود. [لینک دانلود کتاب ـ pdf]