یونس تراکمه
اشاره: گاهی فاصلهی «ادعا» تا «واقعیت» فاصلهای بسیار دور و بعید است؛ علیرغم آنکه صاحب ادعا تلاش کند که این فاصله را نادیده بگیرد و ادعاهای خود را عین واقعیت جا بزند. مانند ادعای کسیکه منافعش ایجاب میکند که مدعی شود فلانی «… سرمشق جدیدی است از روشنفکری ایرانی» (روشنفکری که فک نمیزند، مجلهی نافه، آبان ماه ۱۳۸۹)، تا روشنفکری را قبا که نه، به پلاس حقیری تبدیل کند در اندازه و قوارهی او. در این چهار پنج دههی اخیر، تجربه نشان داده است که هرگاه کسانی اقدام کردهاند به انکار یا اتهامزنی به جریانهای روشنفکری، این کار آنها یا اجرای دستوری بوده که از جایی صادر شده است، و یا منفعت شخصی یا گروهی در این کار داشتهاند. البته به میان کشیدن مسائلی از این دست که «دود و دم» است که «خیلی از موارد تبدیل به لوازم روشنفکری و فرهیختگی شده است» کار «مأموران» سه چهار دههی قبل بود (بهمنظور سرکوب روشنفکران) که حالا دیگر به ابزاری کهنه و پوسیده تبدیل شده است. این مطلب قرار بود در کنار گفتگویی که در صفحهی «ادبیات ایران» روزنامهی شرق (چهارشنبه، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۰) چاپ شده است، چاپ شود که البته چاپ شدنی از کار در نیامد.
جهان مدرن تعاریف و ملزومات خودش را، در همهی زمینهها، بههمراه آورد؛ از جمله در تعریف هنر و رابطهی هنرمندان با قدرت و صاحبان قدرت. در همین گوشه از جهان کمتر دیده شده که کسی بهجِد، شاعران و کاتبان بزرگ، و به تعبیری مفاخر ادبی قرون گذشته را بهدلیل نوع رابطهای که با دربار و درباریان زمان خود داشتند قضاوت و محکوم کند. اما همیشه، حتی در همان سالها و زمان وقوع هم، یقهی فلان نویسنده یا کارگردان و یا نقاش را میگرفتند، و میگیرند هنوز، که چرا مثلاً با یکی از درباریان پهلوی فالوده خورده است. البته این به آن معنا نیست که در عصر مدرن رابطهی هنر و هنرمندان با اصحاب قدرت به تعریفی مورد قبول دو سوی این رابطه رسیده است. شاید تفاوت در اینجاست که بهجای تسلیم شدن مبارزهای آغاز شده، و همچنان ادامه دارد، بین دو سوی این رابطه. مشکل از تعاریف متفاوتی است که در یکسو هنرمندان از هنر دارند و در سوی دیگر دولتها و صاحبان قدرت از آن. حکومتها، همهی انواع حکام و اصحاب قدرت، هنر را وسیلهای میخواستند، و میخواهند، در خدمت تحقق اهدافشان (چه حکومتهای ایدئولوژیک که رسماً هنر را وسیلهای تعریف میکردند در خدمت ایدئولوژی حاکم و چه حکومتهای غیر ایدئولوژیک، و یا بظاهر غیر ایدئولوژیک، که نه اینقدر بهصراحت ولی با شیوههای بهاصطلاح دموکراتیک سعی در استفاده از هنر و هنرمندان بعنوان تخصص و ابزاری در خدمت حکومت داشته و دارند). اما هنرمندانی بودند، و هستند، که هنر را نه ابزار و وسیله، که هدف زندگی، دلیل بودن و زیستن، میدانستند و میدانند.
در کشورهای بهاصطلاح کمونیستی سابق نهادهایی اسم و رسمدار وجود داشت که از یکسو بهرسمیت میشناخت هنرمندان عضو این نهادها را و حمایت میکرد از آنها، بهعنوان شاغلان شغلهای رسمی، و خط و مشی تعریف میکرد برای کار آنها، و از سوی دیگر هیچکسی را خارج از این نهادها بهعنوان هنرمند بهرسمیت نمیشناخت. نه تنها بهرسمیت نمیشناخت آنها را، که سعی در سرکوبشان داشت. روایتها خواندهایم از مصائب همین هنرمندانِ خارج از نهادهای رسمی در آن کشورها. در اینجا هم بعد از انقلاب، و بهاقتضاء شرایط آن زمان، شروع کردند از پایه بهساختن هنرمندانی که باید در خدمت اهداف انقلاب باشند. شروع شد کشف استعدادها از میان جوانان و نوجوانان، و تربیت آنها بهعنوان هنرمندان فردای جامعه. در این راه از در اختیار قرار دادن هر نوع امکاناتی هم دریغ نکردند. در دههی شصت که به دلیل شرایط جامعهی بعد از انقلاب و تنگناهای دوران جنگ، فیلم خام برای فیلمسازان و کاغذ برای نویسندگان و ناشران حکم کیمیا را داشت، انبوه فیلم خام در اختیار همین نوآموزان قرار گرفت تا تجربه کنند و فیلم ساختن بیاموزند و بیدریغ کاغذ در اختیار بعضی از ناشران قرار گرفت تا کتابهای همین نوآموزان در تیراژهای بالا چاپ و توزیع شود.
از آنجا که فیلمسازی بیشتر و زودتر از سایر هنرها به درآمدزایی میرسد، این امکان فراهم شد تا مستعدترین نوآموزان آن تشکلها (سازمانها، بنیادها و…) وقتی خودشان بهاصطلاع «ملا» شدند سرِ ناسازگاری بگذارند و به راه خود بروند و ناخلف از کار درآیند. اما ادبیات حکایت دیگری است. هنوز مانده بود، و مانده است، تا با این شرایط عجیب و غریب چاپ کتاب و آن تیراژهای پایین کتابها، آموختگان آن نهادهای حکومتی دل از حق و حقوقهای دریافتی بکَنند و دلخوش باشند به چندرغاز حق تألیف کتابهایشان. باید در التزام رکاب باشی تا بتوانی سفرنامهات را در تیراژ وسیع چاپ کنی و از مواهبش برخوردار شوی. در تمام این سالها هر نویسندهی مستقلی میداند که اثرش که برای چاپ و نشر رفت باید خود را آماده کند برای مدفون یا مثله شدن اثری که با خون دل نوشته است، و اکثر قریب به اتفاق نویسندگان و شاعران برای گذران زندگی چه جانهایی که باید بکَنند ولی همچنان خود را متعهد کار و اثرشان بدانند؛ اینان کجا و فارغالبالانی که بی غم نان از همهی امکانات رفاهی استفاده میکنند تا اثری خلق کنند و نگران ناشر و چاپ و پخش آن هم نباشند، کجا. که نوش جانشان باشد، حقشان است، حق همهی آحاد جامعه است؛ حالا اگر بههر دلیلی این حق از عدهای دریغ میشود مفت چنگ بقیه.
پس فرق است، تومنی صنار فرق است بین هنرمند وابسته و هنرمند آزاد، بین جایزههای هنری دولتی و جوایز خصوصی. انکار نکنیم. حالا، مدتی است و البته با فاصله، فاصلهی زمانی بعد از سینماگران، نویسندگان و شاعرانی هم پیدا شدهاند، و خواهند شد، که این مسیر «ادبیات بهعنوان وسیله» را طی کرده و ظاهراً به این باور رسیدهاند که ادبیات و خلق ادبی، نه وسیله که خود هدفی والاست. و چه خوب که بههر دلیلی حالا بهاین باور رسیدهاند که «هنر متعهد»، متعهد بههر چیز و هر کس بیرون از خودش، مقولهی پرتی است. اما مشکل اینجاست که وقتی صحبت از این راه آمده میکنند ریا میورزند. ریاکارانه طوری تصویر میکنند آن گذشتهی نه چندان دور را که انگار از همان اول، کار و بارشان بر همین قراری بوده که حالا هست. از همان ابتدای راه هم هیچ تعهدی به کس یا جریانی نداشتهاند. میخواهند با برهم زدن خط و مرزهای بین ادبیات وابسته و غیروابسته و انکار چنین تفاوت ماهوی بین این دو، صورت مسئله را پاک کنند (و چقدر هم دانشمندند این حضرات که راحت و آسان مدارج علمی دانشگاهی را طی میکنند، و چه تعاریف دقیقی دارند از چپ و راست در سیاست؛ و اینکه چپ و راستها هستند که منفعتشان در این است که خود را به اینان نزدیک کنند، و نه برعکس!). البته کس یا کسانی هم پیدا میشوند که به امید بهرهوری از ثمرات معجزهای به این امامزادهها دخیل ببندند و حکمهایی از این دست صادر کنند که روشنفکر فقط فلانی است و بقیهی روشنفکران هم عدهای بنگی و منحط هستند. که امیدواریم تا حالا به بهره و سهمشان رسیده باشند از این معجزات، هر چند خودِ صاحب اعجاز حالا و در این شرایط مصلحت خود بداند که از بیخ و بن دست به انکار بزند.
با همهی این اوصاف اگر صداقتی در ادعاها و حرفها هست باید خوشحال بود و خوشامد گفت به کس یا کسانیکه سعی میکنند، و کمک میکنند، تا دامن هنر، و در اینجا ادبیات را پالوده کنند از اینکه وسیلهای باشد در دست باوری یا قدرتی؛ و سعی میکنند تا جان خود را متعالی کنند با خلق آثاری که در خلق آنها هدفی جز خلق این آثار نبوده است، و بیچشمداشت صلهای ذهن و زبانشان متوسع میشود مدام با خلق اثر.