بنا به وعده، بعد از انتشار نتیجهی فراخوان محبوبترین کتاب سال، برای این که بر این دوره از فراخوان نقطهی پایان بگذارم، میخواستم سه مصاحبه با نویسندههای سه کتاب برتر این نظرسنجی در خوابگرد منتشر کنم. بعد فکر کردم کاری ست کلشیهای شاید. هشت روز پیش به هر سه نویسنده ایمیل مشترکی فرستادم و گفتم که اصلاً میتوانند به احترام شرکتکنندگان در فراخوان، هرچه دلشان خواست بنویسند و بفرستند.
مهسا محبعلی نویسندهی رمان «نگران نباش» در جواب ایمیلم بلافاصله ایمیل فرستاد که چون در سفر است، مشکل دسترسی به اینترنت دارد. او همچنین ممنون بود از این که رمانش را به عنوان مقام سوم انتخاب کردهام یا کردهایم و متأسف بود که نمیتواند مطلبی برای ما بفرستد. البته بدیهی ست که سوم شدن رمان او، برآیندِ امتیازاتی بود که ۱۸ وبلاگنویس از ۸۲ وبلاگنویس شرکتکننده به رمان ایشان داده بودند و انتخاب من نبود. به هر حال برای او بازگشت از سفر و دسترسی آسان به اینترنت آرزو میکنم.
پیمان اسماعیلی، نویسندهی مجموعهداستان «برف و سمفونی ابری» که کتابش رتبهی یکم را گرفت، یادداشتی فرستاد که میخوانید و سارا سالار، نویسندهی رمان «احتمالاً گم شدهام» که کتابش رتبهی دوم شد، تیتر سوالات مرا گرفت و به آنها پاسخ داد و فرستاد. از پیمان اسماعیلی و سارا سالار بسیار سپاسگزارم. این یادداشت و پاسخها را در ادامه بخوانید. [ادامــه]
پیمان اسماعیلی
ممنونم که «برف و سمفونی ابری» را دوست داشتید. اولین چیزی که به ذهنم میرسد همین است. این داستانها بهترین چیزی بودند که آن موقع میتوانستم بنویسم. صادقانه بگویم تمام تلاشم را کردم تا داستانهای خوبی باشند. میدانم، بعضیها را بیشتر دوست داشتید، بعضیها را کمتر. ولی خب، مجموعهداستان همین است.
بعضی داستانها دردانهترند. برای خودم گرای ۵۵ از نظر حسی دردانه است. شاید به خاطر اینکه تنها داستان عاشقانهی «برف و سمفونی ابری» ست. احساس میکنم این مجموعه به محبوبه نیاز داشت. محبوبه مرده با آن بالکهای کوچکِ کنار پهلوهاش. آدم داستانم را هم دوست دارم که آنقدر نخراشیده و آنقدر لطیف است. امیدوارم لطافتش را خوانده باشید.
ولی خب، این حسی است که پیش من است. حس شما شاید جور دیگری باشد. نمیدانم. الان این هفت داستان جدای از من زندگی میکنند. من هم یک خواننده. مثل شما.
سارا سالار
با اجازهی شما من به جای نوشتن یادداشتی به انتخاب خودم، به سؤالهای شما جواب میدهم.
رابطهی شما با وب و وبلاگخوانی؟
روزی تقریبا یک ساعت وبلاگگردی میکنم و وبلاگهایی را که دوست دارم میخوانم. سایتها و وبلاگهایی که به بحثهای ادبی، اجتماعی، سیاسی میپردازند برام جذابیت بیشتری دارند. یکیاش مثلاً همین سایت خود شما.
تفاوت حسی برگزیده شدن در این فراخوان؟
مسلماً از این بابت خوشحالم. ولی اگر هم انتخاب نمیشدم باز این کار شما برای من قابل تقدیر بود و هست چون جریان و حرکتی است در جهت کتاب و کتابخوانی.
واکنش شما در برابر نظرهایی که در طول یک ماه به مرور منتشر شد؟
به هر حال هر ایده و پیشنهادی موافقها و مخالفهای خودش را دارد. مخالفت حق هر کسی است اما بعضی مخالفتها به نظرم به شکل زنندهای عنوان میشدند، طوری که بعضی وقتها فکر میکردم شاید یکی از علل عقب بودن ما در زمینههای مختلف همین تحمل نکردن یکدیگر است.
چرا وبلاگ نمینویسید؟
اول این که به نظرم وبلاگنویسی اصولاً کار سختی ست. احتیاج به سواد و تکاپو و پیگیری دارد. خب من این صفات را ندارم. دوم این که اگر کسی هم این صفات را داشته باشد و قرار باشد نویسنده باشد، بهتر است یا وبلاگ نداشته باشد و یا خیلی با احتیاط وبلاگ داشته باشد، طوری که دائم مسائل خودش را آن وسط نگذارد.
اهمیت نظر مخاطب (در این جا طیفی از آنها) که دربارهی کتابتان هم چیزهایی نوشتهاند؟
فکر میکنم کلا موقع نوشتن، نویسندهها خودخواهتر از آنی باشند که به مخاطب فکر کنند. اما بعد از چاپ یک دفعه این ماجرا خیلی مهم میشود. در مورد خودم میتوانم بگویم از این که قشرهای متفاوتی چه ادبیاتیها و چه غیرادبیاتیها این کتاب را خواندند و بالاخره نظرهای مثبت و منفیشان را گفتند خیلی احساس خوشحالی کردم. وبلاگنویسان هم برای من جزو خوانندههای خاص محسوب میشوند چون صاحب اندیشه هستند و حرفی برای گفتن دارند. نظرات همهشان را خواندم. از مثبتها ذوقزده شدم و منفیها را توی صافی ریختم و از بخشی که از سوراخهای صافی بیرون آمد کلی استفاده کردم.
کار بعدی که در حال نوشتن آن هستید؟
کار بعدی هم یک داستان بلند است. تقریبا اواسط کارم. پارسال که بهانه برای کار نکردن و افسردگی زیاد بود، امیدوارم امسال برای همهمان سال بهتری باشد.
پیشنهاد و نظر برای شما دربارهی دورههای بعدی این فراخوان؟
امیدوارم این حرکت با شور و حرارت بیشتری ادامه پیدا کند و هر سال به تعداد وبلاگنویسانی که کتابها را میخوانند و نظر میدهند اضافه شود.
در آخر باید تشکر کنم از شما به خاطر دقتی که در کار داشتید و همینطور از تمام دوستان وبلاگنویسی که کتاب «احتمالاً گم شدهام» را خواندند و نظر دادند. ادبیات چارچوبپذیر نیست بنابراین دامنهی خیلی وسیعتری از آنی که ما فکر میکنیم دارد. سلیقهها متفاوت است پس باید برای هر نوع سلیقهای جایی هم وجود داشته باشد.