مدیر عامل بنیاد فارابی دیروز گفته: «امروز کسانی برای صندلی خالی جعفر پناهی دل میسوزانند که خود به دنبال آن بودند تا روی آن صندلی بنشینند.»
فکر نمیکنم کسی برای «صندلی» کسی دل بسوزاند، معمولاً آدمها اگر آدم باشند برای خودِ آدمهاست که دلشان میسوزد. همچنین فکر نمیکنم «امروز» با «دیروز» فرقی نداشته باشد، همچنان که «امسال» با «پارسال» خیلی فرق کرده؛ خصوصاً تا قبل از ۲۲ خردادماهاش!
اما:
ـ از میان انبوه سینماگران ایرانی و غیرایرانی، کسانی برای صندلی جعفر پناهی بیشتر دل سوزاندند که «صندلی»های قشنگتر و گرانتری دارند، مگر این که مثلاً عباس کیارستمی، مارتین اسکورسیزی، رابرت ردفورد، رابرت دنیرو، استیون اسپیلبرگ، کن لوچ، ژولیت بینوش، رخشان بنیاعتماد، اصغر فرهادی، فاطمه معتمدآریا، کامبوزیا پرتوی، کامران شیردل، و از غیرسینماییها شیرین عبادی و وزیرانِ خارجهی آلمان و فرانسه از صندلی خودشان خسته شده باشند و دلشان صندلی جعفر پناهی را خواسته باشد.
ـ سینماگران جوان ایرانی ابتدا سپاسگزار بازداشتکنندگانِ جعفر پناهی شدند که به بهانهی ساخت فیلم ضدنظام او را گرفتند تا به این وسیله، صندلی او برای پیشرفت جوانان خالی شود و سینمای ایران که عالی ست، با توقیف فیلمهای بیشتری که از روی این صندلی ساخته میشود، متعالی شود؛ ولی حالا طبیعتاً گلهمندند که با آزادکردن موقت او، زمینهی رقابت برای رسیدن به صندلی او را از بین رفته است.
ـ حالا که جعفر پناهی بیرونِ زندان است، چه خوب میشود در فرصتی که دارد چند تا تیزر برای جشنوارهی بعدی فیلم فجر بسازد و با پولش هرقدر میتواند صندلی بخرد و روی همهشان برچسب درشت بزند «صندلی جعفر پناهی»، که اگر خدایناکرده دوباره به زندان برگشت، امر زیبای دلسوزی گسترش یابد و دیگران برای «صندلی او» دل نسوزانند، برای «این همه صندلی» دل بسوزانند.
ـ نمیدانم صندلی آقای مدیرعامل چه جور صندلییی ست، ولی اگر روزگاری پیش آمد که زبانم لال گرفتار زندان شد، پیشنهاد میکنم صندلیاش را هم با خودش ببرد اوین، که اگر کسی جز بازجوهایش برایش دل سوزاند، به حساب صندلیاش نگذارد. آدم که نباید فقط صندلی داشته باشد!