از علیرضا قزوه، شاعر متعهد، دیروز مصاحبهای منتشر شد سراسر «سیاسی» در حمله به جنبش سبز با زبانی تحقیرآمیز و آلوده به تهمت و توهین. این حرفها بیدرنگ مرا یاد نوشتهی دردمندِ او در دیماه پارسال در وبلاگش انداخت. او گفته است «با قصاب باید مثل قصابها حرف زد» و من معتقدم با قزوه باید نه «با» زبان خودش که «از» زبان خودش حرف زد! یعنی میخواهم تناقضی را برجسته کنم که میپندارم نمونهای ست از تناقض آدمهای بسیاری که طی یک سال اخیر در جدال میان «آزادگی» و «وادادگی» از پا افتادهاند و یارای رهاییشان نیست. پارههایی از سخنان دردآلود دیماه پارسال او به این قرار بود؛ سخنانی که بوی «آزادگی» از سطر سطر آن برمیخاست:
علیرضا قزوه، ۱۶ دیماه ۱۳۸۸
دیگر نمیخواهم شعر سیاسی بنویسم، از کلمهی کهریزک همانقدر بدم میآید که از زندان های گوانتانامو و ابوقریب. نشستهام که روزی عدالت مولاعلی(ع) اجرا شود. اما انگار برخی نمیخواهند عدالت و آزادی اجرا شود و یا عدهای ازمابهتران نمیگذارند…
اینجوری اگر پیش برود، همهی ما منافقان بعدی خواهیم بود. چهقدر منافق خواندن مردم و تکفیر این و آن آسان شده است!… من پیش از این شاعر مردم رنجکشیده بودم و بعد از این هم با مردم خواهم بود. معتقدم که اسلام آنقدر آزادی در دل خود دارد که نیازی به دموکراسیهای غربی نیست… معتقدم که راه درست برونرفت از این بحران، گذشت و فداکاری مسئولان رده بالای نظام است.
نه دلم میخواهد وزیر و وکیل شوم و نه دلم میخواهد بعد از این دیگر شعر سیاسی بنویسم. بس است هر چه گفتیم… دلم میخواهد ایران اسلامی سربلند باشد و جهانیان اینگونه به ما نگاه نکنند که حالا فرزندان امام به جان هم افتادهاند. چون بنا بود سیاست ما عین دیانت ما باشد و فعلاً که اینگونه نیست.
کاری کنیم که این شبها راحت سر بر بالش بگذاریم و فردای دیگر نیز خاک، دستش را به مهربانی بر زیر سر ما بگذارد و بگوید آرام بخواب که خواب مظلومی را نیاشفتهای.
ای کاش به جای این موجسواریها و این بگوها و مگوها و این زد و خوردها، همهمان یک بار دیگر به دقت نامهی امام علی(ع) به مالک اشتر را میخواندیم.
و این هم پارههای از سخنان سراپا سیاسیِ دیروز او که هرچه بینیام را میگیرم، بوی «وادادگی» آن آزارم میدهد:
علیرضا قزوه، ۴ اردیبهشت ۱۳۸۹
در انتخابات مجلس هفتم (یا هشتم)… کمی بیشتر از ۶ هزار نفر به من رأی داده بودند و همین برای من بس بود. تازه هیچوقت آن ۶ هزار نفر را به خیابان نریختم و مالک جان و مالشان هم نشدم. کاش موسوی همانطور اسطورهی لال میماند و نمیآمد وسط.
من تنها آدمی بودم که با شهامت تمام گفتم من به فلانی رأی دادم… نمرهای که برای احمدینژاد در نظر گرفته بودم بیست و نوزده نبود، الان هم همان زیر ۱۵ مانده است و موسوی ۱۲ بود و کمکم شد منفی ۲۴ و نمرهی نفر بعدی هم که از اول منفی بود! … موسوی روز به روز با لجاجتش همه را ناامید کرد و شیخ اصلاحات که از همان اول در ریل سراشیبی افتاد و رفت.
با قصاب باید مثل قصابها حرف زد. بهترین دفاع در برابر امریکا و انگلیس حمله است. اینها قصابند و با قصاب جز با لحن و بیان خودشان نباید حرف زد… ما فقط یک اعتراض کوچک داشتیم و صدایش از ۳۰۰ تا بلندگوی ضد انقلاب شبانهروزی پخش میشد و پروژههای شهیدسازی و هزار تا برنامهی دیگر را پیاده کردند.
به نظر من این از فتنه هم فتنهتر بود. فتنه کوچکترین نامی ست که برای این بیشرمی به شهدا و به آرمانهای انقلاب و امام میشود به این جماعت داد… جواب این آشفتگی را که باید بدهد؟ آقای موسوی و کروبی که این اغتشاش را کلید زدند، در تمام این ماجراها به اعتقاد من مقصرند.
پانوشت:
به قول مهدی جامی، شاید بد نباشد قزوه مدتی روزهی سکوت بگیرد. شاید از آن سکوت، یک آدم مستقل و جسور و مردمی دوباره متولد شود.