این که در غیاب اجباری غیرخودیها، خودِ خودیها پس از مدتی یکتازی دست به یقه شوند به مرور، فقط به عرصهی سیاست محدود نیست. از فردای انتخابات نهم این اتفاق افتاد و از فردای انتخابات دهم با راندنِ ناجوانمردانهی همهی اصلاحطلبان به زندان و خانه و بیرونِ کشور، این یقهگیری در میان خودیها روزبهروز آشکارتر میشود. و جذابتر این که حالا، در عرصهی سینما و تلویزیون هم که دیگر غیرخودیها جایی برای نفس کشیدن ندارند، خودیها در عین جولانی که میدهند، به مرور دارند پاشنه برمیکشند و به هم کجکج نگاه میکنند و لذت ما را مضاعف میکنند.
اگر تا دیروز غیرخودیها خشمشان را فرومیخوردند از این که مسعود دهنمکی از پشتِ گونیهای سنگر نمایشی دفتر نشریهاش «شلمچه» یکراست رفته پشت دوربین سینما تا هنجارشکنترین فیلم جنگی را به سفارش فرماندهان مقتدرش بسازد، حالا آن یکی دیگر، فرجالله سلحشور، که مجوز سریالهای خداتومانیاش را […] میگیرد، در مقام سریالسازی خودی لحن عوض میکند و آن یکی سریالساز خودی را فقط یک رزمندهی مسلمان میداند نه یک هنرمند مسلمان! و میگوید: «مسعود دهنمکی یک رزمنده است، اما هنرمند نیست و زمانی که فرد هنرمند نباشد، دیگران وی را راه میبرند. شریفینیا راه را به دهنمکی نشان میدهد و بازیگران و سناریو را میگوید…»
ما هم مینشینیم و تا اطلاع ثانوی لذت میبریم از این اتفاق میمون و مبارک! اما جالبِ توجهتر، چند جملهی بعدی فرجالله سلحشور است: «پشتوانهی هنر معنویت است. ما قرآن و اهل بیت را داریم. چیزی که دنیا و حتا بخش زیادی از مسلمانان ندارند. ما هر دو را داریم و هنرمندان مسلمان نیز داریم.»
وقتی این دو سه سطر را میخواندم، یاد حکم یک دادگاه اسلامی افتادم که چند وقت پیش فرجالله سلحشور را به جرم سرقت ادبی از یک کتاب، به پرداخت بیست درصد دستمزد آنچنانیِ تحقیق و نگارش فیلمنامهی سریال «یوسف پیامبر» کرد. چه لذتِ تلخ فزایندهای!