خوابگرد

در پناه ترانه‌ها

این چند روز را یک‌سر به ترانه‌ها پناه آورده‌ام. دردی مزمن در همه‌ی جانم بیدار شده که از همه چیز انداخته است مرا. جز این نبوده که بنشینم فقط به زیر و رو کردن بایگانی موسیقی‌ام، از ترانه‌های دلتنگی هایده گرفته تا چاووش‌های انقلابی و ناله‌های کمانچه‌ی کلهر و ترانه‌های سبز این روزها، و این یکی از کریس‌دی‌برگ که هربار آن را می‌شنوم، آتش به جانم می‌افتد. ویدئوکلیپ آن را این‌جا ببینید و ترجمه‌ی ترانه‌اش را در ادامه بخوانید:

جاده‌ی آزادی (The  Road To Freedom)
حس می‌کنم که باد از میان درگاه می‌وزد
صدای وزش باد به من می‌گوید که تابستان رفته است
و زمستان در سایه در انتظار است
در انتظار آمدن با طوفان

من پیر شده‌ام و استخوان‌هایم فرتوت گشته‌اند
و پسرم همه‌‌ی آن چیزی‌ست که دارم
اما او رفته است تا برای آزادی بجنگد
و مرا با قلبم تنها گذاشته است

در تمام طول زندگی‌ام این سرزمین را دوست داشته‌ام
به روی آن با دست‌هایم کار کرده‌ام
اما آیا این آزادی می‌تواند باران را فرو بفرستد
هنگامی که بذرها در زمین کاشته شده‌اند؟
اما این آزادی می‌تواند دردها را التیام بخشد
و پسرم را بار دیگر به من بازگرداند؟

آن‌ها را نگریستم هنگامی که از میان صخره‌ها شناور بودند
همچو دریایی از خروشی بی‌پایان
چه بسیار که در راه آزادی فروغلتیده‌اند
و به روی سنگ‌ها جان باخته‌اند

دیشب، در انتهای شب هم‌چنان که دنیا در خواب بود
خواب پسرم را دیدم، که مرا از آن دورها صدا می‌زد
در جنگلی تاریک گم شده بود

و برف بود که می‌بارید
به روی زمین می‌بارید…