در کتاب شعر پگاه مصلح که شعرهای از سال ۸۱ تا ۸۶ او را دربرمیگیرد، از شعرهای تغزلی خبر چندانی نیست، اما تا دلتان بخواهد، مضامین اجتماعی، سیاسی و اندیشهورزانه فراوان است، نکتهپردازیها و شوخزبانیهای گاه چشمگیری هم دارد. از میان شعرهایش، چند تکه را در اینجا میآورم و اعتراف میکنم که در گزینش آنها، فضای ذهنی این روزهایم بسیار مؤثر بوده است!
نشانهی بد
خیال میکردم وقتی شعر میگویم
اسرافیل اسرافیل سرود از زبانم میبارد
(و میبارید)
اما حیف که گورستان
ازارییل ازراییل سکوت در جانم میکارد.
نه نرم، نه رام
گسترش دریا
حاصل نرمش ساحل نیست
حاصل خروش و پافشاری آب است
برای پروراندن نهنگ
باید اقیانوس بود
…
دریا با فراخی سینه
اقیانوس میشود
نه نرم، نه رام
پرخروش
آرام.
اگر نبود…
این روزها
من زائدهای شدهام
بر نعرهی خودم.
اگر نبود آن آشیانه بر شانهی شاخهام
که بیفتم میافتد
ریشه برمیکشیدم از اعماق
تقدیم تبَرَت.
تدبیر نیست
هرچه گفتم طوفان
هرچه گفتم باد
گفتید نه، نسیم
پس این شما و
دود و دشنه و سیم.
تحویل پوشالی
…
ای یار!
اگر آمدی برایم کلاه و چشمبند بیار
یا یکی از آن عینکها
که کمر نور را میشکنند
ای همپیمان!
اگر پشت مهرههایم را میشکنی
نرم و آهسته بشکن
مبادا که ترک بردارد
بلور نازک باور دیگران
و حفرهضعف احساسم را
پر کن از سهحرفی رو به زوال
در لحظات پوشالی تحویل سال.