خوابگرد

عدالتِ سابق!

دیده‌اید یک واژه وقتی زیاد لقلقه‌ی زبان می‌شود، از مفهوم و معنا می‌افتد؟ چه رسد به دستمالی کردن آن در سخنرانی‌ها و نطق‌ها و بیانیه‌ها و مصاحبه‌های دولتی. «عدالت» یکی از همین واژه‌هاست.  تا وقتی که این واژه را به پوچی مطلق نرسانده‌اند، «یکی» از مفاهیم تاریخی‌اش را نقل می‌کنم از روضه‌الانوار خواجوی کرمانی، در لباس حکایتی تاریخی. واژه شاید از معنا تهی شود، ولی خودِ معنا اغلب از دست نمی‌رود، تا وقتی انسان هست، جامعه هست، و تاریخ هست؛ به‌خصوص وقتی این واژه «عدالت» باشد!

آورده‌اند که پادشاهی از عالمی سؤال کرد که سبب عدل نوشیروان چه بود؟ گفت: انوشیروان گفته است که مرا یک نظر عبرت بیدار کرد. روزی در اوایل جوانی به شکار رفته بودم و بر هر طرف سواران می‌تاختند. ناگاه پیاده‌ای سنگی بینداخت و پای سگی بشکست و گامی چند برفت. اسبی لگدی بر آن پیاده زد و پایش بشکست. پاره‌ای راه براندم، ناگاه پای آن اسب به سوراخی فرو شد و بشکست. من به خود باز آمدم و گفتم: «دیدی که چه کردند و چه دیدند؟  هر که آن کند که نباید، آن بیند که نخواهد.»