خوابگرد

بالأخره آب هست یا نیست؟

آقای صفار هرندی، وزیر ارشاد دولت نهم در طول دوران وزارت‌اش همواره در قامت سخنگو و مدافع رسانه‌ای مجموعه‌ی دولت نهم ظاهر می‌شد. پس از عزل شفاهی او و ابقای ناگزیرش در حدِ «یک عدد» (به تعبیر خود او)، اخیراً باز هم به دفاع جانانه از مجموعه‌ی دولت نهم و خصوصاً نتیجه‌ی انتخابات اخیر برخاسته است. در نقد عملکرد او در وزارت ارشاد شاید همین بس باشد که تصدی‌گری دولتی او بر فرهنگ و هنر ایران، نتیجه‌اش شد صف‌آرایی کم‌سابقه‌ و متشکل عموم اهل فرهنگ و هنر در برابر دولت نهم و حمایت علنی و فعالانه از نامزدهای مخالفِ وضع موجود. غلتیدن همیشگی او از عرصه‌ی فرهنگ و هنر به دامان سیاست، خود نشانه‌ای بر ناگزیریِ این نتیجه‌گیری ست.

او در (شاید) آخرین دفاعیه‌اش از دولت نهم، دو جمله‌ی بسیار اساسی گفته است. یکی در باب «انتخابات به معنای رفراندوم» و دیگری، «استدلالی خاص» و کم‌تر شنیده شده برای منطقی دانستن و پذیرفتن رأی ۲۴ میلیونی. آقای صفار هرندی گفته است: “اگر قرار بود در دوره‌ی اصلاحات رفراندومی در بین مردم در مورد صداقت، کارآمدی و دلسوزی نظام جمهوری اسلامی برگزار شود، قطعاً نتیجه‌ای که امروز به دست آمده تکرار نمی‌شد، چون نظر مردم تابع پیام‌هایی ست که از درون نظام دریافت می‌کنند.”

برای یادآوری می‌گویم که شبیه آن‌چه ایشان رفراندوم‌اش می‌خواند، در دور دوم ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی هم اتفاق افتاد. در دور نخست، خاتمی ۲۰ میلیون ۱۳۸ هزار رأی (۶۹درصد آرا) آورد که بنا به نظر تحلیل‌گران، بخش زیادی از آن «نه» گفتن به نامزدِ مدنظر (به قول ایشان) نظام بود. اما مهم‌تر از آن، خاتمی در دور دوم ۲۱ میلیون و ۶۵۹ هزار رأی (۷۷درصد آرا) آورد. در آن زمان از آرای خاموش هم خبری نبود. بیش از ۲۱ میلیون نفر از مردم آمدند تا به تداوم دولت خاتمی رأی بدهند. آیا این همه تلاشی که دوستان آقای صفار هرندی در کانون‌های قدرت برای فزونی یافتن ظاهری رأی رئیس دولت نهم بر میزان رأی خاتمی کردند و این همه مانوری که هم‌چون ایشان بر نتیجه‌ی این تلاش می‌دهند، جز برای فرو کاستن از ارزش واقعی همین چیزی ست که او رفراندوم‌اش می‌خواند؟ بگذریم از این که در آن دوره، خاتمی یکی از ۱۰ نامزد بود و حتا یک نفر از طرفداران ۹ نامزد دیگر، در نتیجه‌ی انتخابات حتا شک هم نکرد، چه رسد به اعتراض!

افزون بر این، یادم هم نمی‌آید که در آن موقع، وزیر و وکیل و سردار و رئیس و مرئوس و همه و همه برخاسته باشند برای اقناع مردم که  رأی خاتمی واقعی بوده و به این دلیل بوده یا به آن دلیل. برعکس، یادم است ۸ سال مخالفت و مقاومت و کارشکنی تمام‌قد کانون‌های قدرت را در برابر دو دوره دولت اصلاحات؛ آن‌قدر که توسعه‌ی سیاسی خاتمی، ناگزیر و به مرور سر از توسعه‌ی اقتصادی درآورد که نتیجه‌ی آن را هم، اکنون بیش از هر زمان دیگری می‌توان سنجید و لمس کرد.

آقای صفار هرندی نیز گفته است: “بسیاری از افرادی که در انتخابات شرکت نمی‌کردند، کسانی بودند که طعم خدمت واقعی را نچشیده‌ بودند و زمانی که طعم خدمت را چشیدند، نگاه‌شان بازسازی شد و در انتخابات حاضر شدند… چون آرای خاموش مربوط به افرادی بود که در تمام این سال‌ها تشنه‌ی خدمت بودند و زمانی که طعم خدمت را چشیدند، امیدوار شدند و با حضور خود در انتخابات وضع موجود کشور را تثبیت کردند.”

آقا صفار هرندی حتماً آگاه‌اند، ولی برای تأکید عرض می‌کنم که من نیز یکی از بی‌شمار افرادی بودم که توانستم با تلاش بسیار، شمار زیادی از آرای خاموش اطرافیان‌‌ام را که از اصلاح ممکلتی که به آن تعلق داریم و دوست‌اش می‌داریم ناامید شده بودند، به شرکت در انتخابات قانع کنم. و تا جایی که خبر دارم، رنگ رأی‌شان سبز بود و سفید و برخی هم آبی، نه قرمز! و به قدری که من می‌دانم، معمولاً و معقولاً آرای خاموش برای «نه گفتن» روشن می‌شوند نه برای «بله گفتن». به یاد بیاورید دور نخست خاتمی را که آرای خاموش برای نه گفتن به نامزد قدرتمندی چون آقای ناطق نوری برافروخته شد و به یاد بیاورید دور دوم انتخابات ریاست جمهوری نهم را که شمار زیادی (به هر دلیلی و سوای بحث تخلفات) برای نه گفتن به آقای هاشمی مشتعل شدند.

تلاش مستمر آقای صفار هرندی برای قانع کردن «مسالمت‌آمیز» همگان را در عین ناسپاسی دوستان سابق‌اش می‌توان ستود. با این حال به این فکر می‌کنم که اگر از اقناع مردم بگذریم، معترضانی چون آیت‌الله صانعی را چطور می‌شود قانع کرد وقتی موضعی چنین داشته باشد و سخنی چنین گفته باشد: “امام فرمود میزان رأی ملت است. من به یک کسی از مسئولین که واسطه بود، از یک جایی آمده بود و خودش رده‌ی دوم و سوم بود، گفتم آقا ابطال کنید انتخابات را، آسمان که به زمین نمی‌آید، گرهی را که می‌شود با دست باز کرد… خیلی راحت، ابطال کنید، دوباره انتخابات را شروع کنید با یک شرایط خاصی. او گفت که نه، تقلب نبوده. گفتم آقا! تقلب نبوده که یک کسی گفت هفتاد تا دلیل می‌آورم که توی این حوض آب نیست. آن یکی گفت من یک دلیل می‌آورم که هست. بغلش کرد و پرتش کرد توی حوض! گفت حالا آب هست یا نیست؟”