بیش از یک سال پیش خانم لادن نیکنام برای روزنامهی «اعتماد» مصاحبهای با من در مورد نقد ادبی در ایران کرد که فکر میکنم چاپ نشد (و البته نمیدانم چرا). این روزها که خواندماش، دیدم با کمی دستکاری، هنوز پاسخهایم تغییر نکرده است. در ادامه، دستکاریشدهی آن را میخوانید. [متن کامل]
۱- دستاوردهای نقد ادبی به جز تاثیر بر کار آتی نویسنده، بر سایر افراد در حوزه ادبیات یا مردم عادی نیز اثر دارد و اگر آری چه اثری؟
مطمئنا منظورتان از مردم عادی، کسانی نیست که مطالعه نمیکنند نیست. حتا اگر مقصود جمعیت کتابخوان است، به ویژه کسانی که برای خرید کتاب پول پرداخت میکنند، بدیهی ست که آنها در بیشتر موارد حتا خبری هم از نقد آثار ندارند چه رسد به آن که بخوانند تا از آن تاثیری بگیرند. به جز نویسنده، حداکثر جمعیتی به طور تقریبی چهل تا پنجاه نفر (عدد کاملا ذهنی ست و مبتنی بر هیچ پژوهشی نیست) نقد یک اثر ادبی را مطالعه میکنند. این عده فعالان حوزه ادبیات هستند. یا نویسندهاند یا در کار نوشتن، و در موارد بسیار معدود، خوانندگان بسیار جدی ادبیات داستانی. نقد ادبی کمابیش بر این عده تاثیر میگذارد. اما بدیهی است که نقد بر نویسنده نیز تاثیر میگذارد. در جامعهای مانند ما که مردم به طور وسیع مخاطب ادبیات نیستند، تنها محافل ادبی هستند که در برابر چاپ یک اثر واکنش نشان میدهند. این محافل نیز از طریق چاپ یادداشت در مطبوعات یا سایتهای اینترنتی، به این عمل دست میزنند. در واقع مخاطب واقعی نویسنده همین عده هستند و او باید که از آنها تاثیر بگیرد زیرا که در فضای ناقصالخلقهی ادبیات ما، کس دیگری وجود ندارد تا نویسنده از او نیرو و انگیزه برای ادامه کارش بگیرد.
به همین دلیل است که نویسندگانی که با اقبال نسبی مخاطب رو به رو هستند، گوششان به نقدها بدهکار نیست و راه خودشان را میروند زیرا که جمعیت مخاطب دارای چنان انرژیای است که هیچ محفل ادبی، جایزه و یا نقد نمیتواند جایگزین آن شود. برای مثال (اگر از نویسندگان آثار پاورقی بگذریم که اساسا نقدی بر آثارشان نوشته نمیشود) به چهار نویسنده جدی اشاره میکنم که به رغم نقدهای نه چندان مثبتی که بر آثارشان نوشته میشود و یا در گوشی گفته میشود، به سبب اقبال مخاطبان، همچنان کار خودشان را میکنند: جعفر مدرس صادقی، مصطفی مستور، رضا امیرخانی و سیامک گلشیری. این چهار نویسنده در چند سال گذشته بسیار پرکار و بیاعتنا به محافل ادبی، به چاپ کتاب مشغولاند و نقدها نیز البته بر سبک و سیاقشان هیچ تاثیری نگذاشته است.
۲ـ آیا نقد ادبی را میتوان یک فعل خلاقانه و یا اثر هنری شمرد؟
در مورد این که یک نقد ادبی به اثر هنری تبدیل شود بسیار شک دارم. چون به هر حال اثر هنری ویژگیهایی دارد که بعید میدانم امر عقلانیای مانند نقد، اساسا از آن جنس برخورد با جهان پیرامون خود داشته باشد. اما امر خلاقانه چرا. نقد میتواند به امری خلاقانه تبدیل شود. مانند نتایج و فعالیتی که مثلا دانشمندان علوم تجربی از آن برخوردارند. در این جا البته خلق یک مفهوم، ایماژ و یا جهان خودبسنده است که از مسیر تجربهی عقلانی به دست میآید که البته خود امری دیریاب است.
۳ـ چرا ما نسلهای منتقدان مانند شاعران یا داستاننویسان در ایران نداشتهایم؟
هر فعالیتی برای امتداد پیدا کردن در دید جامعهی مخاطب، در درجه اول نیازمند یک منبع ارزشی و مقتدر است. کسی که شعر میگوید و یا داستانی مینویسد از نظر مخاطب «هنرمند» است و این هویت کافی است تا او به کارش ادامه دهد زیرا این مفهوم ارزشی و مقتدر را یدک میکشد. اما در جامعهی ایرانی منتقد دارای چنین شرایطی نیست. زیرا که نقد ادبی در جهان مدرن، پیش از هر چیز فعلی آکادمیک است اما دانشگاههای ما بسیار یسیار از نقد مدرن و امروزی ادبی به دور هستند. بنابراین فعل نقد ادبی از یک منبع مهم ارزشی و مقتدر به نام دانشگاه محروم شده است و چیز دیگری را هم جایگزین آن نکرده است. امید میرود با افزایش کسانی مانند دکتر پاینده که از پایگاه محکم آکادمیک برخوردارند و به نقد مدرن ادبی نیز به صورت جدی میپردازند، نقد ادبی نیز بهرهمند از یک پایگاه ارزشی شود تا امتداد یابد و ما از طریق آن شاهد نسل منتقدان هم باشیم.
۴ـ آیا تطبیق نظریههای مدرن غربی با آثار ایرانی همواره قابل انجام است؟ متن برای این تطبیق باید چه ویژگیهای داشته باشد؟
نظریههایی که کاملا به متن میپردازند (مانند نظرات بارت در مورد ادبیات به مثابه تنها گریزگاه از فاشیسم زبان) قابلیت انطباق دارند اما هنگام برخورد با یک متن ادبی فارسی نظرات جامعهشناسانه، فلسفی و … غربی را باید کمی با احتیاط به کار برد.
۵ـ چرا در ایران عمل نقد، کاملا فرعی کار هنری و ادبی در نظر گرفته میشود؟
خوب بروید از ایرانیها بپرسید. از شوخی گذشته، فکر کنم به بخشی از این مسئله در پاسخ به پرسش سه اشاره کردم.
۶ـ چرا سمت و سوی مثبت یا منفی و نظام ارزشی مبتنی بر سلیقهی شخصی در عمل نقد در فضای ادبی امروز ما دیده میشود؟
نخست آن که گزارهی بالا یک حکم کلی است که باید ثابت شود. اما مگر در سطحی بالاتر (سطح افرادی که به میزان قابل قبولی از مطالعه، تجربه و البته اهلیت در زمینهی نقد ادبی برخوردارند) چیزی مهمتر از سلیقهی شخصی در به کار بستن نظریات ادبی سهیم است؟ بدیهی است که زنان به سمت نظریات فمینیستی کشیده شوند، گرسنگانِ کودکی به سمت نظریات جامعهشناسانه ضد سرمایهداری، محافظهکاران به سمت نظریات زیباشناسانه مبتنی بر سبک و … . به نظر من ارادهی عاری بودن یک نقد ادبی از سلایق شخصی، نه تنها ممکن نیست بلکه میزان زیادی از کجسلیقگی را نیز در خود دارد.
۷ـ آیا در فرهنگ اجتماعی ما نقد جایی دارد؟ روحیهی خردورزانه لازمهی نقد در بستر جامعه وجود دارد؟
این که جامعه ایرانی روحیه خردورزی و نقدپذیری ندارد به گمانم از خورشید تیرماه نیز روشنتر است. اما این که چرا؟ من چیزی فراتر از نظریهپردازان جامعهشناس ندارم که به مخاطبان عرضه کنم.
۸ـ زبان یک نقد ادبی چه ویژگیهای باید داشته باشد؟
امر مسلم انگاشتهشده در حوزه فعالیتهای آکادمیک، این است که زبان علم، وسیلهای برای بیان مفهوم است نه خود آن. اگرچه مکاتب انتقادی بر رد این نظر، صفحات زیادی پر کردهاند. هر دو نظر حرفهای پدر و مادر داری هم هستند اما بگذارید منتقد نگونبخت ایرانی این یکی را برای خودش داشته باشد و تنها راهبر او در این مسیر، مخاطبان بسیار اندکش باشند که آیا زبان او را میپسندند یا خیر؟