این روز و شب و توالی، که به روبهرو و پشت ملال میسازد، خداوند بزرگ را به نظر آورید که چه صاحبدلانه، عشق در ما میسازد و ملال را به کناری از روز خارج میکند و شعف میآورد…*
اما چاره چیست وقتی عشق، خود ملال آوَرد و شور بمیراند؟ مولانا شیخی را روایت میکرد چراغ بر دست که شبهنگام میگشت و ملول از دیو و دد، انساناش آرزو بود.** دیو و دد به طبیعتِ خویش در کار بودهاند و هستند. نوروایتاش، روزگار پیرجوانی ست که میگردد و ملول از عشق، خویشتن ِ آزادش آرزو ست!
——————-
* برگرفته از رمان حسد ـ مسعود کیمیایی
** زین همرهان سستعناصر دلم گرفت | شیر خدا و رستم دستانم آرزو ست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر | کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزو ست