برای من، گاهی، دوبارهخوانی رمانهایی که خواندهام، لذتبخشتر از آثار تازه است؛ خصوصاً این روزها که رمان ایرانی خوشخوان و جذاب و در عینحال ارزشمند، زیر سایهی سنگین سانسور و نیز به دلیل کاهلی و آشفتگی حاکم بر ادارهی کتاب ارشاد، به کالایی نایاب تبدیل شده و بدبختانه چشمانداز امیدوارکنندهای هم در پیش رو نمیبینیم. رمان «پاگرد» محمدحسن شهسواری از جملهی رمانهایی ست که ارزش دوبارهخوانی هم دارد. از هنگامی که این رمان منتشر شد تا اکنون که چاپ دوم آن هنوز در بازار هست، نقدهای چندانی بر این اثر نوشته نشد. یادداشتی که از پدرام رضاییزاده میخوانید، مروری ست بر این اثر، با اشارههایی به همین موضوع که گمان میکنم هم برای منتقدان و نویسندگان و هم برای کسانی که تا کنون به سراغ این اثر نرفتهاند، یادداشتِ جالبِ توجهی باشد.
پدرام رضاییزاده: دو سال پیش، داستاننویس عزیزی ـ هرچند کمکار، اما با دو مجموعهداستان خوب ـ در جواب چند خطی که نه در ستایش رمان پاگرد محمدحسن شهسواری، که در حاشیهی آن در وبلاگم نوشته بودم، ایمیلی برایم فرستاد و من را متهم کرد به باندبازی و حمایت از چیزی که ارزش چندانی ندارد. این البته اولین ضربه نبود و از شما چه پنهان در این چند سالی که از انتشار رمان پاگرد گذشته، خیلیها از من پرسیدهاند که «چرا رمان پاگرد را پیشنهاد میکنی» یا «این رمانی که برایم آوردهای رمان خوبی است؟» و «اگر خوب است چرا خیلی پرفروش نبوده و حتا نامزد دریافت جایزه هم نبوده است؟» [ادامـه]
فکر میکنم حالا که هیچ اتفاق تازه، عجیب یا تکاندهندهای برای «پاگرد» و نویسندهاش نیفتاده و دستکم به این بهانه به جریانسازی محکوم نخواهم شد و از طرفی، بازار «افشاگری» هم در وبلاگستان گرم گرم است و چند ماهی ست که به لطف دیگران پای «مافیا» دوباره به ادبیات و وبلاگهای شبهادبی باز شده و قرار است به زودی دوستان «با صوت و تصویر» پتهی هرچه نامرد است روی آب بریزند، وقت خوبی ست نه برای نقد پاگرد، که جواب دادن به این سوالهای خانمانبرانداز.
۱. آیا پاگرد یک شاهکار مهجور است؟
معلوم است که نه! همهی آنهایی که رمان اول محمدحسن شهسواری را دقیق خواندهاند، میدانند که پاگرد رمان بی نقصی نیست. خود محمدحسن شهسواری هم به عنوان یکی از اندک بازماندگان گونهی رو به انقراض نویسندگان ایرانی «غیرمتوهم»، در جمعهای دوستانه و در یکی دو یادداشتی که در «پنجرهی پشتی خوابگرد» منتشر شده، به این موضوع اشاره کرده و بهتر از هر منتقد دیگری پنبهی کارش را زده است. پاگرد رمان بینقصی نیست، چون بعضی شخصیتهایش ـ شما بخوانید شخصیتهای زن رمان ـ به درستی پرداخت نشدهاند و از همه مهمتر رابطهی عاطفی میان «بیژن» ـ شخصیت اصلی پاگرد و کسی که داستان گِرد او و حوادثی که پشت سر گذاشته شکل میگیرد ـ و «آذر»، نیمبند و سطحی ست. همین جا باید بگویم یکی از دلایل پنج رقمی نشدن تیراژ پاگرد، همین غیبت یک رابطهی عاشقانهی جاندار و باورپذیر است؛ رابطهای که بتواند مخاطبان عام رمان و خاصه زنان را نیز جذب کند. فارغ از اینها، چرخشهای ناگهانی بیژن در «پاگردهای زندگی» و بخشهای مرتبط با «معدن» نیز ضعفهایی دارند و گرچه یکی از بهانههای خوب فرار از «تک صدایی» در این رماناند، در نهایت از شکل گرفتن یک «ساختار هارمونیک» جلوگیری میکنند.
۲. پس چرا باید چنین رمان متوسطی را بخوانم؟
خب شما جوری حرف میزنید که انگار دائم در حال خواندن شاهکارهای ایرانی هستید. از «همنوایی شبانهی ارکستر چوبها»ی رضا قاسمی که بگذریم، در این سالها به کدام رمان درخشان ایرانی برخوردهاید که بشود شاهکار نامیدش؟ پاگرد پیچیدگیهای سطحی و ظاهر فریبندهی بعضی از این رمانهای مدعی را ندارد و گرچه ماکت آبرومندی از بنای کمنظیری ست که «یوسا» ساخته است، اما اهل قر و قمبیلهای زبانی و بازی با فرم نیست، چون داستاناش چنین چیزی را نمیطلبد، و برای همین است که خیلی ساده و بیآنکه سعی در مرعوب کردن یا فریفتن خوانندهاش داشته باشد، قصهاش را روایت میکند. علاوه بر این شهسواری در ساختن یک جهان داستانی موفق است و از همه مهمتر رمانی را خلق میکند که قصهگو ست؛ به همین سادگی. پاگرد چیزی دارد که در رمانهای دیگر کمیاب است؛ قصهای جذاب، پرکشش و آمیخته با تعلیق و، سرشار از خردهداستانهایی در خدمت خط کلی روایت، و ریتمی مناسب. مهمترین نقطهی قوت پاگرد اما نه چگونگی پرداختن به مضمون و پلات رمان، که خودِ مضمون است.
اهمیت پاگرد شهسواری در آن است که زندان خودساختهی نویسنده و روشنفکر ایرانی را میشکند، از انزوا خارج میشود و قدم به بیرون میگذارد. خیلی وقتها از خودم پرسیدهام که چرا کمتر نویسنده و روشنفکر ایرانی هست که از کنار حوادث عظیم بعد از انقلاب بیتفاوت نگذشته باشد؟ اصلاً حوادث روزها و سالهای اول انقلاب و ماجرای کوی دانشگاه به کنار، از شهریار مندنیپور و احمد محمود که بگذریم و در مرتبهای پایینتر، از داستاننویسان جوان سالهای اخیر یا نویسندگانی مثل احمد دهقان، احمد غلامی و حبیب احمدزاده، که پیرامون کیفیت آثار و نگاهشان میتوان بحث کرد، کدام نویسنده و داستاننویس ایرانی را سراغ دارید که به پدیدهی جنگ نزدیک شده باشد و به خوبی از پس داستانی کردناش برآمده باشد؟
اهمیت پاگرد در شکستن همین خطهای قرمز خیالی و رویارویی غیرایدئولوژیک با پدیدههایی ست که ظرفیت فوقالعادهای برای داستانی شدن دارند، اما تا امروز مهجور ماندهاند. به جرأت میگویم که فصلهای مربوط به جبهه، از درخشانترین و ماندگارترین لحظات داستانی مرتبط با جنگ است که تا امروز در ادبیات ما خلق شدهاند و جز این، پاگرد اولین رمانی ست که نویسندهاش با جسارت به حادثهی مهمی چون ماجرای کوی دانشگاه میپردازد و با ظرافت، نه تنها در دام شعارهای سیاسی، تظاهرات روشنفکرمابانه و گزارشنویسی نمیافتد، بلکه آن را به درستی در چارچوب یک «رمان» جذاب و قصهگوی ـ تا امروز ـ بینظیر به خدمت میگیرد.
۳. اما بعضیها اتفاقاً پاگرد را یک گزارش ساده و سبک میدانند…
فکر میکنم وقتی از گزارشنویسی حرف میزنیم، باید تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم. اگر هدفمان از به کار بردن «گزارشنویسی» در نقد یک اثر ادبی چیزی شبیهِ استفاده از «گفتمان»، «پوپولیسم»، «دیالکتیک» و هزار و یک کلمه و ترکیب دیگر باشد که مدتی مد میشوند و بعد آنقدر تکرار میشوند و دستمالی که همه را خسته میکنند، جای مناسبی را انتخاب کردهایم. اصولاً «گزارشنویسی» وصلهای ست که به روزنامهنگارجماعت خوب میچسبد و برای یکسره کردن کار معمولاً در کنارش به نثر و زبان ژورنالیستی داستان و رمان نویسنده ـ روزنامهنگار بختبرگشته هم اشاره میکنند. پاگرد نیز ممکن است از چنین نظرگاهی یا از دید کسی که نه «کشمکش» را میشناسد و نه خود گزارش را، «شخصیتپردازی» را ساده میداند، میانهای با «قصهگویی» ندارد، با «گرهافکنی و گرهگشایی» داستانی آشنا نیست و «ترازویش» را جایی تنظیم کرده که پیچیدگی را در «نفهمیدن» داستان و سختخوان بودن اثر میدانند نه در لایههای متعدد روایت، یک گزارش ژورنالیستی ساده و سبک باشد؛ اما به نظرم بهتر است وقتی میخواهیم دربارهی یک «رمان» حرف بزنیم، کمی کلماتمان را مزه مزه کنیم.
۴. گیرم اینطور باشد، پس چرا پاگرد هیچ جایزهای نبرده و فقط یکبار تجدیدچاپ شده؛ تازه آن هم با این همه رفیق و آشنا که نویسندهاش دارد؟
راستش خودم هم نمیدانم. برای پرفروش نبودناش میشود به «مردانه بودن» فضای رمان اشاره کرد و روایتی که با دغدغههای زنان چندان سازگار نیست؛ اما وقتی به رمانهای تحسینشدهی این چند سال نگاه میکنم یا ـ اصلاً چرا محافظهکاری میکنم ـ وقتی به رمانهای همدورهی پاگرد میرسم و نامزدهای جوایز ادبی آن سال، گیج میشوم و شیطان میرود زیر پوستم. خیال میکنم همهاش زیر سر نویسندهی پاگرد است که هم «محمدحسن» است ـ خداییاش مهتاب یا آتوسا اسم جشنوارهپسندتری نیست؟ ـ و هم «شهسواری» است و «منتقد ادبی» و «داور» یکی دو جایزهی ادبی.
اینجا جای بحث بیشتر نیست و خیال میکنم همین تک اشارهها برای آنها که این فضا را میشناسند کافی ست. داستان آنها که همهی این سالها صفحات ادبی روزنامهها را پرکردهاند و در حاشیهی نویسندگان ـ گاه قدرناشناس و طلبکار ـ و آثارشان نوشتهاند، بیشتر از آنکه شبیه «پدرخوانده»های کاپولا و قصههای تخیلی و خندهدار بعضی مدعیان گمنام افشاگری باشد، حکایت کوزهگر و کوزهشکسته است و ماجرای چوب دو سر طلا…
پاگرد حدیث مکرر همین قصه است!