خوابگرد

عبدالرحیم جعفری؛ از آن‌چه بود تا آن‌چه شد

اشاره: فرقی نمی‌کند از کدام نسل باشیم، کیست که پیوندی شیرین و خاطره‌انگیز با انتشارات امیرکبیر نداشته باشد؟ عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار مؤسسه‌ی عظیم امیرکبیر، بعد از ۳۶ سال جنگیدن برای بازپس‌گرفتن فرزندش، در ۹۶ سالگی درگذشت. برای دریافتن آن‌چه بر او گذشت، بهترین کار خواندن کتاب خاطرات او «در جستجوی صبح» است، اما در بزرگ‌داشت نام او، مقاله‌ی سایت تاریخ ایرانی در این باره را در این‌جا می‌آورم برای کسانی که نمی‌دانند بخشی مهم از لذت‌هایی را که از کتاب‌ها برده‌اند، مدیون چه کسی بوده‌اند و هستند.

سایت تاریخ ایرانی: عبدالرحیم جعفری که در دوران نوجوانی به عنوان کارگر در چاپخانه کار می‌کرد، بعد از سال‌ها کار و تلاش پیگیرانه، توانست در تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۲۸ انتشارات خودش را با نام «انتشارات امیرکبیر» پایه بگذارد. او در سال‌های وبایی و قحطی در ۱۲۹۸ متولد شد. مادرش کبری نام داشت و پدرش میرزا علی‌اکبر. پدرش پیش از تولد او به مشهد می‌رود و دیگر برنمی‌گردد و چون مادر مدرک رسمی برای اثبات ازدواج ندارد، شناسنامه‌اش با نام خانوادگی مادر صادر می‌شود و او می‌شود عبدالرحیم استاد محمد جعفر. نامی که از آن بیزار است.

مادر و مادربزرگ با نخ‌ریسی زندگی بسیار فقیرانه‌ای را اداره می‌کردند. پس از درگذشت مادربزرگ به طور کاملا اتفاقی چند سالی تحت سرپرستی خانواده‌ی منتخب‌الملک، معاون وقت وزارت امور خارجه قرار می‌گیرند. در رفاه کامل و محیطی کاملا فرهنگی. به خواست خانم منتخب‌الملک او را تقی می‌نامند و به مدرسه می‌فرستند. وقتی در مدرسه نام فامیلش را می‌پرسند او خودش را تقی منتخب‌الملک معرفی می‌کند. چند سال بعد آقای منتخب‌الملک به افغانستان منتقل می‌شود و عبدالرحیم و مادرش دوباره تنها و بی‌سرپرست می‌مانند و به خواست مادر که در پی جایی مطمئن و کاری سالم برای اوست، نخست به عنوان پادو و بعد با سمت ورق‌گیر با دستمزد روزی ۱۰ شاهی در چاپخانه‌ی علمی‌ها مشغول کار می‌شود. علمی‌ها بعد‌ها از ناشران سر‌شناس ایران می‌شوند. پس از چند سال کارگری و گذراندن دوران سربازی، به خواست علی‌اکبر علمی، عبدالرحیم با دختر برادر او ازدواج می‌کند و در اولین فرصت ممکن نام خانوادگی خود را از استادمحمدجعفر به جعفری تغییر می‌دهد.

پس از چندی در سودای استقلال از علمی‌ها، در دالان مسجد شاه بساط کتاب‌فروشی پهن می‌کند. مادرش در ۳۸ سالگی و پیش از این‌که رفاه فرزند را ببیند، فوت می‌کند. جعفری حال و روز خود را در این روز‌ها چنین توصیف می‌کند: «همچنان در دالان مسجد شاه هستم، درآمدم مختصر است، بساطم محقر است، اما مرارت‌های دلم بزرگ اند‌‍؛ بیشتر این مرارت‌ها با خود نفرت می‌آورند، مثل هر مرارتی، و همین نفرت مرا بر می‌انگیزاند و به مقابله تشویق می‌کند؛ این کشش و کوشش به نوعی «مبارزه» شبیه است؛ باید بمانم، باید خودم را سرپا نگه دارم، نباید بیفتم، باید موفق شوم. هر روز و هر ساعت نفرت می‌اندوزم و از این نفرت نیرو می‌سازم، نفرت به موتور زندگی من بدل شده است…»

در ۱۳۲۴ سر و سامان دادن به کتاب‌فروشی اکبرآقا علمی در زیر شمس‌العماره را می‌پذیرد و به رغم بدخلقی‌ها و توهین‌ها تا آبان ۱۳۲۸ در آنجا کار می‌کند. جعفری از بی‌دقتی‌هایی که در چاپ کتاب‌ها رخ می‌دهد، از زیادی غلط‌های چاپی و از نوع کتاب‌هایی که منتشر می‌شود دلخور است، با آرزوی ایجاد یک انتشاراتی معتبر و انتشار کتاب‌های ارزشمند و بدون غلط چاپی، با ده دوازده هزار تومان پس‌انداز، در ۲۸ آبان ۱۳۲۸ تاسیس موسسه امیرکبیر را اعلام می‌کند و در اتاقی در طبقه دوم چاپخانه آفتاب واقع در خیابان ناصرخسرو، انتشارات امیرکبیر متولد می‌شود.

جعفری در طول ۳۰ سال مدیریت انتشارات امیرکبیر، افتخار چاپ ۱۹۶۱ عنوان کتاب از جمله فرهنگ لغت معین، فرهنگ فارسی عمید، شاهنامه فردوسی، فرهنگ پنج جلدی انگلیسی به فارسی و صد‌ها عنوان کتاب در حوزه ادبیات و فرهنگ را در کارنامه‌اش ثبت می‌کند. اما در حالی که وی با سرعتی عجیب در عرصه نشر به پیش می‌رفت وقایع روزهای متلاطم انقلاب دامانش را گرفت.

بازداشت و محاکمه‌ی عبدالرحیم جعفری و حکم مصادره

در سال ۱۳۵۸، عبدالرحیم جعفری را پی ‌در پی به دادستانی انقلاب اسلامی فرا می‌خواندند، دورانی که وی را ممنوع‌المعامله کردند و حساب‌های بانکی انتشارات امیرکبیر بسته شد. سرانجام یک روز در‌‌‌ همان سال که وی برای پیگیری روند پرونده‌اش به دفتر آیت‌الله گیلانی، ریاست کل دادگاه‌های انقلاب اسلامی، که در زندان اوین جای داشت رفته بود، بازداشت و به زندان منتقل شد.

جعفری در سال ۱۳۸۳ کتاب خاطرات خود را با عنوان «در جست‌وجوی صبح» در دو جلد به بازار نشر فرستاد. وی در این کتاب با تشریح اتفاقاتی که در سال ۱۳۵۸ برایش رخ داد چندین بار به بعضی از موارد اتهامی‌اش مانند انتشار کتاب‌های صادق هدایت و بزرگ علوی، انتشار جلد چهار تاریخ اجتماعی ایران، انتشار کتاب مردان خودساخته که در آن به رضاشاه به عنوان یکی از مردان خودساخته پرداخته شده بود، انتشار کتاب‌های علی دشتی، انتشار کتاب شاه جنگ ایرانیان، نوشتن نامه به شاه برای دریافت طلب‌های شرکت طبع و نشر کتاب‌های درسی ایران، تصویری از او و همکارانی که در تهیه و نشر شاهنامه امیرکبیر سهیم بودند در کنار فرح پهلوی، و داشتن سهام شرکت سهامی افست که سهامدار عمده‌اش سازمان شاهنشاهی بود، اشاره می‌کند.

اما چنانکه جعفری نوشته مهم‌ترین دلیل بازداشت، زندانی شدن و مصادره اموال او مشکلاتی بود که با اسماعیل رائین نویسنده‌ای که انتشارات امیرکبیر کتاب‌های او را درباره فراماسونری در ایران منتشر کرده بود، پیدا کرد. پرداخت حق‌التالیف و دستمزد ترجمه به نویسندگان و مترجمان در ایران و رعایت حقوق مولف (کپی رایت) از بدعت‌های جعفری بود. او در چندین قسمت از خاطراتش از انتشار کتاب‌های بسیاری از نویسندگان به شکل رفاقتی و بدون انعقاد قرارداد می‌نویسد. اما به دلیل پرداخت کامل حق‌التالیف در قبل و بعد از انتشار اثر، هرگز مشکلی برای او ایجاد نمی‌شود تا اینکه ماجرای رائین و کتاب «فراماسونری در ایران» پیش می‌آید.

به نوشته جعفری، انتشارات امیرکبیر پس از مکاتبه با اسماعیل رائین که در آن زمان در انگلستان بود، اجازه انتشار «فراماسونری در ایران» را کسب می‌کند و در تمام مراحل چاپ کتاب او را در جریان امر قرار می‌دهد. رائین که به سختی بیمار است در تابستان ۱۳۵۸ یک سوم از حق‌التالیف خود را بدون دادن رسید در چند مرحله از جعفری دریافت می‌کند. مشکلات از زمانی آغاز می‌شود که ناشر برای پرداخت‌های بعدی، رسید دریافت‌های قبلی را از رائین طلب می‌کند و او بر می‌آشوبد.

پس از چند ماه کشاکش در دادگستری و دادستانی انقلاب، رائین به همراه تعدادی از ماموران دادستانی به امیرکبیر می‌رود، کارگران امیرکبیر علیه او شعار می‌دهند و دقایقی بعد رائین در دفتر انتشارات امیرکبیر در اثر سکته قلبی فوت می‌کند و دردسرهای بزرگی که منجر به زندانی شدن جعفری و مصادره موسسه امیرکبیر می‌شود، آغاز می‌شود.

گزارش دادگاه عبدالرحیم جعفری به روایت کیهان

روزنامه‌ی کیهان سوم اردیبهشت‌ ماه ۵۹ در گزارشی از دادگاه جعفری نوشت: شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامی مرکز صبح دیروز محاکمه عبدالرحیم جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر را آغاز کرد. در آغاز جلسه نماینده دادسرای انقلاب اسلامی مرکز متن کیفرخواست صادره علیه نامبرده را به این شرح قرائت کرد: وی متهم است به حیف و میل اموال بیت‌المال و اموال مردم، که با توجه به محتویات پرونده و شکایت عده‌ای از شرکا سابق متهم و همچنین گزارشات دیگری مربوط به گران‌فروشی در مورد کتاب‌های درسی و سوء استفاده از اموال دولتی است.

نماینده‌ی دادستان در پایان تقاضای کیفر از محضر دادگاه برای متهم کرد. آنگاه رییس دادگاه از شاکیانی که در دادگاه حضور داشتند خواست تا اگر مطالبی دارند برای دادگاه توضیح دهند. سپس چند تن از شاهدان پس از ادای سوگند در رابطه با اتهامات عبدالرحیم جعفری و فوت اسماعیل رائین مطالبی را بیان داشتند.

دادگاه جعفری چندین جلسه به طول انجامید و در جریان آن، شاهدان و شاکیان به طرح شکایت و شهادت خود پرداختند. از آن جمله ایرج عسکریان بود که بنا به اظهار خود مدت ۲ سال از همکاران جعفری در سازمان چاپ و نشر کتاب‌های درسی بوده است، در یکی از جلسات دادگاه به طرح شکایت خود پرداخت و مدعی گردید جعفری از راه تغییر تعرفه چاپ کتاب‌های درسی مقادیر معتنابهی سوءاستفاده کرده است. در جریان دادگاه عده‌ای از همکاران و کارمندان جعفری هم علیه وی شهادت دادند. جعفری در جریان دادگاه خود نزدیک به ۵۰۰ جلد از کتاب‌های منتشره از سوی امیرکبیر را به دادگاه برد و پیرامون موارد اتهامی خود مطالبی را بیان کرد.

بعد از برگزاری چند جلسه محاکمه و اخذ آخرین دفاع جعفری، شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامی مرکز در روز ۱۳ اردیبهشت‌ ماه برای صدور رای نهایی وارد شور شد. پس از ۶ ماه بازداشت جعفری، دادگاه به مصادره یک سوم اموال وی رای داد.

قرار شد که ثلث انتشارات امیرکبیر مصادره و به جامعه‌الصادق و یا جامعه‌ی مدرسین حوزه علمیه قم واگذار شود، ولی جامعه مدرسین، از پذیرفتن این سهم خودداری کرد. اتهام اصلی در این بازرسی‌ها و دادگاه‌ها، حیف و میل کردن دارایی‌های دولتی در زمان ریاست جعفری بر شرکت کتاب‌های درسی، در پیش از انقلاب بود، حال آنکه شرکت کتاب‌های درسی، شرکتی کاملاً خصوصی و متعلق به خود وی بود.

شرکت کتاب‌های درسی؛ از آغاز تا فرجام

جعفری درباره چگونگی شکل‌گیری «شرکت کتاب‌های درسی» می‌گوید: «وقتی‌ کار انتشار کتاب‌های‌ درسی‌ سامانی‌ نداشت‌، من‌ و عده‌ای‌ از رفقا آمدیم‌ شرکتی‌ تشکیل‌ دادیم‌ که‌ به‌ این‌ کار سامان‌ بدهد. دکتر خانلری‌ که‌ وزیر فرهنگ‌ بود تصمیم‌ گرفته‌ بود چاپ‌ کتاب‌های‌ درسی‌ را به‌ انتشارات‌ فرانکلین‌ واگذار کند. آن‌ وقت‌ها کتاب‌های‌ غیردرسی‌ بازاری‌ نداشت‌. اگر کتاب‌های‌ درسی‌ را از ما می‌گرفتند وضع‌ کتاب‌فروشی‌ها ناجور می‌شد. کتاب‌ درسی‌ برای‌ کتاب‌فروشی‌ها مثل‌ قند و شکر دکان‌ عطاری‌ بود. یعنی‌ اگر کتاب‌فروشی‌ کتاب‌ درسی‌ نداشت‌ اصلاً امورش‌ نمی‌گذشت‌. این‌ بود که‌ من‌ و آقایان‌ عظیمی‌ و مطیّر و یکی‌ دو تن‌ از دوستانم‌ که‌ با دکتر خانلری‌ دوست‌ بودند رفتیم‌ سراغ‌ آقای‌ دکتر خانلری‌ و گفتیم‌ آقای‌ دکتر ما خودمان‌ این‌ کار را انجام‌ می‌دهیم‌. او هم‌ خیلی‌ سخت‌گیری‌ کرد، خیلی‌ سنگ‌ جلو پای‌ ما انداختند و بالاخره‌ ما امتیاز چاپ‌ و نشر کتاب‌های‌ درسی‌ را گرفتیم‌ و من‌ به‌ عنوان‌ مدیرعامل‌ در حدود دوازده‌ سال‌ سرپرستی‌ این‌ کار را انجام‌ می‌دادم‌.»

وی می‌افزاید: «علت‌ اینکه‌ توانستیم‌ امتیاز چاپ‌ و نشر کتاب‌های‌ درسی‌ را بگیریم‌ این‌ بود که‌ تعهد کرده‌ بودیم‌ کتاب‌ها را به موقع‌ به‌ دست‌ دانش‌آموزان‌ برسانیم، وگرنه‌ فرهنگ‌ قراردادش‌ را با ما فسخ‌ می‌کرد. اگر شرکت‌ کتاب‌های‌ درسی‌ به‌ تعهدات‌ خود عمل‌ نمی‌کرد، من‌ آن‌ را توهین‌ به‌ خود تلقی‌ می‌کردم‌. لیاقت‌ و کفایت‌ من‌ در همین‌ بود که‌ می‌توانستم‌ ترتیبی‌ بدهم‌ که‌ کتاب‌ها را به موقع‌ برسانم‌. بعضی‌ چاپخانه‌ها نمی‌توانستند کارشان‌ را به موقع‌ انجام‌ بدهند. کتابی‌ را که‌ به‌ آن‌ها می‌دادیم‌ نمی‌توانستند به موقع‌ چاپ‌ و آماده‌ نمایند طبعاً ما هم‌ زیاد کار چاپ‌ به‌ آن‌ها نمی‌دادیم‌. این‌ بود که‌ دو سه‌ نفر آن‌ها با ما وارد دشمنی‌ شدند. شروع‌ کردند به‌ شکایت‌ کردن‌ در دادگستری‌ که‌ این‌ آقای‌ جعفری‌ سوءاستفاده‌ کرده‌ است و صحبت‌هایی از این‌ قبیل‌.»

جعفری می‌گوید: «طی‌ ۱۲‌ سالی‌ که‌ ما کتاب‌های‌ درسی‌ را چاپ‌ می‌کردیم‌ قیمت‌ کتاب‌ همانی‌ بود که‌ روز اول‌ بود. تغییر نکرده‌ بود. در حالی‌ که‌ خود دولت‌ آمده‌ بود قیمت‌ کاغذ را دو برابر کرده‌ بود. وقتی‌ قیمت‌ کاغذ را دو برابر کردند ما مجبور بودیم‌ قیمت‌ کتاب‌های‌ درسی‌ را بالا ببریم‌. ولی‌ دولت‌ قبول‌ نکرد و قرارداد ما را فسخ‌ کرد و خود به‌ چاپ‌ کتاب‌های‌ درسی‌ اقدام‌ کرد. شکایتی‌ که‌ آن‌ چند نفر علیه‌ من‌ در دادگستری‌ مطرح‌ کرده‌ بودند، در زمان‌ انقلاب‌ شد سلاحی‌ علیه‌ من‌. رقبای‌ فامیلی‌ اعلامیه‌هایی‌ علیه‌ من‌ در مساجد و دانشگاه‌ و جاهای‌ دیگر پخش‌ می‌کردند. چند تن‌ از این‌ رقبا و وکیل‌ رائین‌ دست‌ به‌ یکی‌ کردند که‌ آقای‌ جعفری‌ با ساواک‌ همکاری‌ می‌کرده‌، با دربار سروکار داشته‌، مرا ممنوع‌المعامله‌ کردند. برای‌ خاطر همین‌ من‌ به‌ زندان‌ اوین‌ رفت‌ و آمد می‌کردم‌. بالاخره‌ روزی‌ ماموری‌ که‌ کارم‌ دست‌ او بود گفت‌ بیا زندان‌ اوین‌ باید به‌ کار تو رسیدگی‌ کنیم‌. رفتم‌. سوال‌هایی‌ از من‌ کردند و ضمن‌ آن‌ گفتند تو با فلان‌ کتاب‌فروش‌ که‌ عضو ساواک‌ بوده‌ است‌ رفیق‌ بودی‌، ۲۰۰‌ هزار تومان‌ به‌ دولت‌ کتاب‌ فروخته‌ای‌، با مهرداد پهلبد، وزیر فرهنگ دوران هویدا، روابط‌ داشته‌ای‌ و عکس‌ با فرح‌ پهلوی‌ داری‌، چه‌ روابطی‌ با فرح‌ داشته‌ای‌ و خلاصه‌ مرا بازداشت‌ کردند.»

همین شکایات بود که پای او را به دادگاه کشاند و به پرونده‌ای علیه وی تبدیل شد؛ پرونده‌ای با عنوان «حیف و میل اموال عمومی». بنیانگذار انتشارات امیرکبیر در این باره می‌گوید: «بعد از چند ماه‌ کیفرخواستی‌ برای‌ من‌ آمد که‌ آقای‌ جعفری‌ اموال‌ دولت‌ را حیف‌ و میل‌ کرده‌، کتاب‌های‌ درسی‌ را گران‌ فروخته‌، و از این‌ لاطائلات‌ و برایم‌ دادگاه‌ تشکیل‌ دادند. جلسات‌ دادگاه‌ ساعت‌ یازده‌ و نیم‌ صبح‌ شروع‌ می‌شد، و ساعت‌ ۱۲ تمام‌ می‌شد. چیزی‌ هم‌ که‌ در این‌ به‌ اصطلاح‌ دادگاه‌ مطرح‌ نشد جریان‌ حیف‌ و میل‌ بود. می‌دانید علیه‌ هر کس‌ که‌ شکایتی‌ شود اول‌ از او بازپرسی‌ می‌کنند، بعد می‌فرستند به‌ دادگاه‌. با من‌ این‌ کار‌ها را نکردند، صاف‌ ما را بردند دادگاه‌. نه‌ کارشناس‌ آمد، نه‌ حق‌ انتخاب‌ وکیل‌ داشتم‌…»

امضای صلح‌نامه بدون رضایت عبدالرحیم جعفری

دادگاه جعفری برگزار شد و او را محکوم کردند اما این پایان ماجرا نبود. هرچند حکمی که در دادگاه علیه جعفری صادر شده بود مبتنی بر مصادره یک سوم اموال وی بود اما شرایط به گونه‌ای پیش رفت که در عمل تمامی اموال جعفری مصادره شد.

وی در این مورد می‌گوید: «در هر صورت‌ حکم‌ صادر کردند که‌ دو سوم‌ اموال‌ آقای‌ جعفری‌ به‌ نفع‌ جامعه‌ مدرسین‌ مصادره‌ می‌شود. هنگامی‌ که‌ ما به‌ چاپ‌ کتاب‌های‌ درسی‌ اقدام‌ کردیم‌ قیمت‌ها نسبت‌ به‌ سال‌های‌ قبل‌ ۲۵ تا ۷۰ درصد ارزان‌تر شد. شش‌ ماه‌ هم‌ مرا زیر حکم‌ و در زندان‌ نگه‌ داشتند. تا آنکه‌ یک‌ روز مرا صدا کردند که‌ دو سوم‌ اموال‌ شما را باید بدهیم‌ به‌ جامعه‌ مدرسین‌. من‌ هم‌ هفت‌ هشت‌ ماه‌ در زندان‌ مانده‌ بودم‌، جریان‌ کودتای‌ نوژه‌ هم‌ اتفاق‌ افتاده‌ بود، هر شب‌ عده‌ای‌ را می‌بردند اعدام‌ می‌کردند. همه‌ این‌ها اعصابم‌ را خرد و خراب‌ کرده‌ بود. وقتی‌ این‌ را گفتند من‌ دیگر چاره‌ای‌ نداشتم‌، یا باید قبول‌ می‌کردم‌ یا باید به‌ زندان‌ برمی‌گشتم‌. حکم‌ را که‌ صادر کردند به‌ من‌ ندادند. دو نفر روحانی آنجا بودند، گفتند این‌ها نماینده‌ جامعه‌ مدرسین‌ هستند ما حکم‌ شما را می‌دهیم‌ به‌ این‌ آقایان‌. شما هم‌ حالا نروید سر کارتان‌ تا به‌ حساب‌های‌ شما رسیدگی‌ بکنیم‌. دو سه‌ سال‌ مرا همین طور بلاتکلیف‌ نگه‌ داشتند. ماهی‌ ۳۰ هزار تومان‌ هم‌ به‌ من‌ از مال‌ خودم‌ خرجی‌ می‌دادند! یک‌ آقایی‌ را هم‌ از طرف‌ جامعه‌ مدرسین‌ آوردند سرپرست‌ امیرکبیر کردند. او هم‌ وقتی‌ دید اگر بابت‌ یک‌ سوم‌ سهم‌ خودم‌ به‌ امیرکبیر بروم‌ آنجا برایش‌ مشکلاتی‌ درست‌ خواهد شد. بنابراین‌ انواع‌ و اقسام‌ اتهامات‌ را به‌ من‌ وارد می‌کرد و ذهن‌ مسوولان‌ را مشوش‌ می‌کرد تا من‌ نتوانم‌ به‌ سر کارم‌ بروم‌. جامعه‌ مدرسین‌ چون‌ حکم‌ را واهی‌ دیدند از قبول‌ اموال‌ من‌ خودداری‌ کردند. در این‌ حال‌ و احوال‌ یک‌ روز گفتند بیا زندان‌ اوین‌ می‌خواهیم‌ تکلیف‌ شما را روشن‌ کنیم‌. ماه‌ رمضان‌ بود. رفتم‌. وارد اتاق‌ شدم‌ دیدم‌ عده‌ای‌ نشسته‌اند، در این‌ جا ماجرا به‌ شکل‌ داستان‌ حسنک‌ وزیر انجام‌ گرفت‌ که‌ باید در تاریخ‌ بیهقی‌ مطالعه‌ کنید…»

بعد از آنکه جامعه‌ی مدرسین حوزه علمیه اموال جعفری را نپذیرفت، کار وی با نام رییس وقت سازمان تبلیغات اسلامی گره خورد. جعفری می‌گوید: «اتهام من در این زمان اختلاس و از میان بردن بیت‌المال در زمان ریاست بر شرکت کتاب‌های درسی بود. هم از این رو باید از وزارت آموزش و پرورش نظر خواسته می‌شد، بعد ماه‌ها جوابی رسید به دادسرا با امضا زنده یاد محمدجواد باهنر وزیر وقت که در آن تاکید شده بود که نه در شرکت کتاب‌های درسی و نه توسط مدیرعامل آن عبدالرحیم جعفری خلافی صورت نگرفته است. گرچه که اگر چنین امری هم مدلل می‌شد ربطی به انتشارات امیرکبیر نداشت که موضوع همه گرفتاری‌ها بود.»

جعفری مکالمه‌ای بین خود و آیت‌الله محمدی گیلانی را نقل می‌کند: «ایشان گفت ذهن جوان‌های مردم را با کتاب‌هایی که منتشر کردی منحرف کرده‌ای. پرسیدم کدام جوان‌ها، همان‌ها که انقلاب کرده‌اند، یا همان‌ها که امروز در جبهه‌های جنگ برای دفاع از کشور جان می‌بازند.»

به گفته‌ی وی با همه‌ی استدلال‌هایی که می‌کند با اصرار آیت‌الله جنتی [رییس وقت سازمان تبلیغات اسلامی] باز هم داستان ادامه می‌یابد و سرانجام آن به تند‌ترین و تراژیک‌ترین لحظه‌ها می‌رسد و آن هم زمانی است که فرمان می‌رسد که محمدرضا جعفری – تنها پسر عبدالرحیم جعفری – را احضار کنند. جعفری می‌گوید: «اینجا دیگر بی‌آنکه نگاهی به کاغذی بیندازم که در مقابلم نهاده شده بود آن را امضا کردم، دادستان گفته بود صلح‌نامه یک سوم اموال اوست.»

با این امضا دوران ترس و زندان جعفری پایان می‌گیرد و در پایان خرداد ۱۳۶۲، به موجب این صلح‌نامه، انتشارات امیرکبیر و همه‌ی زیرمجموعه‌ها و وابسته‌هایش، به طور کامل [نه یک‌سوم] مصادره و به سازمان تبلیغات اسلامی واگذار شد. صلح‌نامه‌ای که جعفری بدون رضایت آن را امضا کرده بود.

او یک سال و نیم با ترس و نگرانی، در زمانی که فضای عمومی کشور هم به شدت حاد است، در انزوا می‌نشیند و هیچ کار نمی‌کند، به گفته‌ی خود «فقط گاهی از دور به گذر از کتاب‌فروشی‌ها می‌پرداختم و کتاب‌های امیرکبیر را همه جا می‌دیدم و دلم گرم می‌شد و چون نگاهم به آرم فروشگاه مرکزی می‌افتاد که نظم و نظافت همیشگی را نداشت دل‌خون می‌شدم.»

جعفری از یک سال و نیم پس از این صلح‌نامه، تلاش خود را در چارچوب مجراهای قانونی جمهوری اسلامی، برای بازپس‌گیری انتشارات و دم و دستگاه خویش، با جدیت تمام آغاز می‌کند و می‌تواند حکم‌هایی از به ترتیب آیت‌الله موسوی بجنوردی [رییس دادگاه عالی انقلاب وقت]، کمیسیون حقوق بشر اسلامی، قاضی ویژه‌ی رسیدگی به این پرونده در زمان ریاست هاشمی شاهرودی بر قوه‌ی قضائیه و نیز سه قاضی دیگرِ تحقیق مبنی بر غیرشرعی و غیرقانونی بودن تصاحب اموالش و لزوم بازگشت دارایی‌ها به خود را بگیرد؛ اما این حکم‌ها هیچ‌گاه صورت عملی به خود نگرفتند.

منابع:
روزنامه کیهان، سوم و سیزدهم اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۹
از رویا تا واقعیت، لادن پارسی، بی‌بی‌سی، ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۴
در جست‌و‌جوی عدالت، ابوالحسن مختاباد، روزنامه دنیای اقتصاد، ۱ خرداد ۱۳۸۷
گفت‌وگوی مسعود بهنود با بنیانگذار انتشارات امیرکبیر، بی‌بی‌سی، ۱۰ مرداد ۱۳۸۵