خوابگرد

ما چهار نفر را کجا می‌برید؟

داستان چیست که تازگی‌ها برخی نویسندگان و هنرمندان متعهد و انقلابی، تلاش می‌کنند التزام و پیوندِ خود را پیوسته بر سر کوچه و بازار اعلام کنند؟

این از رضا امیرخانی، نویسنده‌‌ای که با همه‌ی هوش و توانایی و خلاقیت و ایمان‌اش ـ که می‌تواند به آن‌ها تکیه کند ـ در نشست‌های ادبی در باره‌ی آثارش، بارها جمله‌هایی به این مضمون گفته که: “چارچوب ذهنی من مثل تمام ایرانی‌ها در سیطره‌ی وقایع اطرافم مانند انقلاب اسلامی و شخص امام خمینی و رهبری ست.” و در مقابل‌اش محمدرضا سرشار که او هم در هر نشستی اصرار دارد خاطره‌هایی تعریف کند از مقام رهبری؛ هم‌چنان که امروز در نشستی در باره‌ی کتاب‌اش گفته: چون به این چیزها افتخار می‌کنم، خاطره‌ای از مقام معظم رهبری ذکر می‌کنم. ایشان می‌فرمودند: من کسی نیستم که زندگی حضرت رسول(ص) را ندانم، ولی وقتی این برنامه را گوش می‌کردم احساس می‌کردم زندگی حضرت رسول(ص) را دارم می‌بینم… ایشان می‌فرمودند من آدم سخت‌گیری هستم ولی هر چه به این برنامه گوش دادم نتوانستم که اشکالی از آن بگیرم.”

آن هم از مجید مجیدی که پریروز در ویژه‌نامه‌ی جام جم حرف‌های زیادی زده بود از جمله: “در هیچ دوره‌ای سیاستگذاران فرهنگی نتوانسته‌اند به وجود آورنده‌ی اتفاقات بزرگ باشند و به همین دلیل هم آقا در دیدار با سینماگران انتقاد کردند به وضعیت موجود و به صراحت گفتند امید من به شماهاست.” یا در مورد فیلم بدوک، “هجمه‌های زیادی به من شد، ولی در برابر همه‌ی این هجمه‌ها، آقا یک پیغامی به من دادند که اگر قرار باشد کسی انتقاد کند و به چالش بکشاند همین شماها هستید.”

البته مجید مجیدی این را هم گفته که: خیلی‌ها بعد از چاپ این مصاحبه خواهند گفت که مجیدی هم نگاه حکومتی دارد، ولی خدا خودش می‌داند که نگاه من به ایشان خیلی متعالی ست و برایم آن زمان که هنوز رئیس جمهور نبودند و بعد که بودند و می‌آمدند پیش ما و سر سفره با ما املت می‌خوردند با الان که رهبر مملکت هستند، فرقی نکرده‌اند.