خوابگرد

«بیوتن» از منظر نشانه‌شناسی

رضا امیرخانی که در میان نویسندگان معروف به «متعهد» و «انقلابی» طرفداران بیش‌تری دارد و پس از رضا رهگذر (محمدرضا سرشار) از همه‌ی ایشان مشهورتر است، پس از سفری تقریباً طولانی به امریکا، حاصل تأملات خود را در قالب رمان تازه‌ای به نام «بیوتن» منتشر کرد. او هم مثل شمار بسیاری از نویسندگان و مترجمانِ این‌روزها، در نشر اثرش به سد اداره‌ی ممیزی کتاب برخورد، ولی این موقعیت ارتباطی ویژه را داشت که با حمایتِ خودِ وزیر ارشاد، اثرش مجوز بگیرد و چاپ شود. در هفته‌ی گذشته، نشستِ بررسی این رمان با حضور دکتر فرزان سجودی، دکتر امیرعلی نجومیان، محمدرضا بایرامی و خودِ رضا امیرخانی در شهر کتاب برگزار شد. در ابتدای این نشست، دکتر محمدرضا قانون‌پرور، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تگزاس در باره‌ی بازتاب ادبیات داستانی ایران در امریکا سخن گفت که کلیدی‌ترین سخن‌اش شاید این بود: «ترجمه‌ی ادبیات معاصر ایران مساوی با هیچ است!» گزارشی از صحبت‌های او را می توانید در این‌جا بخوانید.

و اما سخنان دکتر سجودی و دکتر نجومیان در باره‌ی این رمان را برای نشر در این‌جا برگزیده‌ام که هر دو، این کتاب را از منظر نشانه‌شناسی و ساختارگرایی بررسی کردند. آن‌چه می‌خوانید شاید سیاقِ زبانیِ معمولِ مقاله‌های مدون و مکتوب را نداشته باشد ولی به همین شکل سخنرانیِ مکتوب‌شده هم برای کسانی که ادبیات داستانی را از این منظر نگاه می‌کنند، غنمیت است؛ چه رسد به این که سوژه‌ این نگاه، رمان «بیوتن» رضا امیرخانی باشد. [ادامــه]


فرزان سجودی: «بیوتن» رمانی بسیار تک‌صدایی ست.

بحث من بر مبنای نشانه‌شناسی فرهنگی ست. اساس بحث در نشانه‌شناسی فرهنگی، در حقیقت همین مواجهه‌ای ‌ست که این کتاب عمدتاً حول آن شکل می‌گیرد: مواجهه‌ی «خود» با «دیگری»، یا «فرهنگ» با آن‌چه »نافرهنگ» تلقی می‌شود. این به آن معنا نیست که آن دیگری فرهنگ نیست، اما هر فرهنگی حول گفتمان‌هایی شکل می‌گیرد که خودش را طبیعی، آشنا، مطابق عرف، انسانی و… تلقی می‌کند و دیگری را غیرطبیعی، نا‌آشنا، مرموز، بدوی، وحشی و… می‌داند. به این ترتیب در خودِ فرهنگی‌اش احساس آرامش می‌کند. این فرآیندِ «شکل‌گیری» نوعی «ما»‌ی فرهنگی‌ست. در مطالعات تحلیل گفتمان هم اصطلاحاً در این باره می‌گویند که گفتمان‌ها پیوسته در حال «ما سازی» هستند، یعنی می‌کوشند به یک «ما» با مختص‌های فرهنگی، مجموعه‌ای از باورها و نظام‌های ارزش‌گذاری را شکل دهند و طبیعی ست که در جریان شکل دادن به این «ما»، این «ما» بر «دیگری» و گفتمان دیگری مسلط می‌شود.

این «ما»، «ما»‌ی فرهنگی ست. یعنی وقتی می‌گوییم در گفتمان «ما» شکل می‌گیرد، گفتمان‌ها بخش‌هایی از فرهنگ هستند. منظور از فرهنگ، هر مجموعه‌ای از نظام‌های نشانه‌ای ست که دست به کار ارزش‌گذاری و تولید معنا می‌شوند. پس در نتیجه ‌می‌توانیم فرهنگ بچه‌های امام‌زاده یحیا را داشته باشیم، فرهنگ بچه تهران، بچه جنوب، امریکایی، هارلم، منهتن و… اما این‌ها در یک شبکه تکراری دائماً واحدهای بزرگ‌تر فرهنگ را می‌سازند. یعنی مثلا همان فرهنگ بچه‌های امام‌زاده یحیا و امام حسین، فرهنگ بچه تهران را می‌سازند گرچه بین خودشان باز گفتمان‌های متفاوت و متعارضی دارند، ولی در قابی بزرگ‌تر فرهنگ ایرانی را می‌سازند.

با این مقدمات است که متن و «ارمیا» در این اثر دائماً در حال ساختن گفتمانی ست که پای ایدئولوژی را هم وسط می‌‌کشد. یعنی به محض این‌که می‌خواهد بگوید من حقیقت‌ام، این گفتمان کارکرد ایدئولوژیکی می‌یابد و در مواجهه‌ی ناگهانی با یک دیگری فرهنگی، در حال ساختن یک گفتمانی ست که این گفتمان پیوسته در مواجهه با خصوصیات متفاوت آن دیگری فرهنگی سعی می‌کند یا نظام‌های نشانه‌ای ارزشی خود را به یاد بیاورد و در نتیجه ارزش و معنایی را که تولید می‌کنند، تثبیت کند یا حتا در یک چالش مستقیم، آن‌ها را در برابر این دیگری فرهنگی به کار بگیرد.

اما بحث فرهنگ خود ـ فرهنگ دیگری، بحث قطبی نیست، پیوستاری ست. در این کتاب هم این پیوستار را می‌بینیم. ما می‌گوییم: خود، دیگریِ نزدیک، دیگریِ دور. فضای عمومی حاکم بر کتاب به دیگریِ دور خیلی نزدیک نمی‌شود. خیلی تمایلی ندارد به آن‌جایی که خود امریکاست و آدم‌هایی که خود دیگریِ دور هستند و مثل همه‌جای دیگر دنیا به پیچیدگی‌های زندگی‌شان، گرفتاری‌های‌شان نزدیک نمی‌شود. بلکه فضایی حاکم بر آن فضای بینابینی ست که در واقع قلمرو دیگریِ نزدیک است؛ یعنی ایرانی‌هایی که در مرز بیناگفتمانی بین ایران و امریکا قرار دارند. یعنی آرمیتا، خشی، و چند امریکایی‌ هم در حاشیه قرار دارند، مثل جانی و راننده کامیون که خیلی نقش تعیین‌کننده‌ای ندارند جز جانی. این‌ها مرز بینافرهنگی‌اند. حتا هنگام حرف زدن نه فارسی فارسی حرف  می‌زنند و نه انگلیسی انگلیسی، بلکه آمیزه‌‌ای از فارسی و انگلیسی حرف می‌زنند.

ما امروز در بحث‌های نشانه‌‌شناسی فرهنگی معتقدیم که اتفاقاً منهای بحث این کتاب، آن انرژی پویایی فرهنگ در همین قلمروهای هم‌پوشانی فرهنگی ست. یعنی‌ آن‌جایی که فرهنگ‌ها با هم مواجه می‌شوند و با هم برخورد می‌کنند. در تاریخ فرهنگ همیشه در مرزهای آمیزش بین فرهنگی، آن انرژی‌های پویا و نشاط‌آورش را گرفته، زنده مانده، حرکت کرده و  آداب و رسوم به جای این‌که خشک و منجمد شوند و یک جا بمانند، حرکت کرده‌اند.

نگاه‌ها و رویکردهای متفاوتی ممکن است در روابط بینافرهنگی وجود داشته باشد. در مواجهه‌های بینافرهنگی چهار حالت ممکن است روی دهد: نه دیگری و فقط خود؛ نه خود و فقط دیگری؛ هم خود و هم دیگری، و نه خود و نه دیگری. پویاترین بخش معادلات فرهنگی در «هم خود و هم دیگری» ست. «نه خود و نه دیگری» هم بحران روانی مناسبات بینافرهنگی ست که البته خیلی از مهاجران گرفتار این بحران می‌شوند.

در این‌که «ارمیا» در برخورد با جامعه‌ی امریکا با مشکل روبه‌روست، شکی نداریم. از لحظه‌ی ورود با ترکشی که در کمر دارد و به صدا درآمدن زنگ‌های هشدار؛ بحران ورودش به فرهنگ دیگری به تصویر کشیده می‌شود. بحران ارمیا را در این طبقات می‌توان جا داد. «ما»ی فرهنگی او خیلی کوچک است، با یک مجموعه نظام نشانه‌ای ارزشی ـ فرهنگی که حتا این نظام یک جا با نظام غالب نشانه‌گذاری جنگ هم در تعارض قرار می‌گیرد. مثلا نظام غالب نشانه‌گذاری جنگ چفیه را به عنوان نشان ایثار می‌داند اما این «ما» این قدر کوچک است که حتا ترجیح می‌دهد در پوشاک هم نشانه‌گذاری متفاوتی بکند. سهراب قصه لنگ دارد نه چفیه. کسی با «ما»یی این‌قدر محدود و بسته یک دفعه وارد فضایی می‌شود که فقط یک دیگری نیست، بلکه دیگری‌های متفاوتی هست. «ارمیا» در گروه خود و نه دیگری قرار دارد. چون دامنه‌ی گفتمانی، فرهنگی که می‌سازد و نظام نشانه‌ای که تولید می‌کند، این‌قدر کوچک و محدود است که حتا همه‌ی قطعه‌ی شهدا را هم دربر نمی‌گیرد و فقط چهل‌وهشتی‌ها را دربرمی‌گیرد. او در یک گفتمان بسته‌ی کوچک زندگی می‌کند و بنابراین هر قدر هم تلاش می‌کند، نمی‌تواند وارد یک جور تعامل گفت‌وگویی بین فرهنگی شود. در نتیجه اتفاقاً حالا رنج می‌برد. از یک نظام بسته‌ی بسته یک دفعه وارد دریایی با تعدد فرهنگ‌ها و گفتمان‌های متفاوت و دیگری‌های متفاوت شده است.

بعد از نوشتن کتاب «امریکا» ایرادی که به بودریار می‌گرفتند این بود که این کتاب حکم سفرنامه‌ای را داشت که بودریار وقتی در امریکا می‌گشت آن را نوشت و به زعم او امریکا فقط چراغ است و کازینو و بعد از آن تئوری‌اش را فقط بر اساس تصویر سفرنامه‌ای از امریکا ارائه می‌‌کند. ایراد «ارمیا» این است که نگاه‌اش به امریکا نگاه توریستی ست، یعنی چیزهایی را با گذر اتوبانی از امریکا می‌بیند که این فقط ظاهر قضیه‌ی امریکاست و همه‌ی امریکا نیست. پس هرگز در برخورد با دیگری نمی‌تواند عمقی به این مواجهه‌ی فرهنگی بدهد و وارد گفت‌وگوی جدی با این مواجهه‌ی فرهنگی بشود. چرا؟ چون مسائل خودش هم آن‌قدر جدی نیستند.

ما در دنیای نشانه‌ها زندگی می‌کنیم. فرهنگ «ماسازی» دائماً در حال نشانه‌سازی و قداست‌سازی برای آ‌ن نشانه است. این نظام‌ها در لباس، خوراک، ژست و آیین و آداب شکل می‌گیرد. آن «ما» دائماً لباس خود را بهترین لباس تلقی می‌کند تا جایی که حتا وقتی مسائل جنگ هم پیش کشیده می‌شود، به متعلقات آن حوزه هم قداست می‌بخشد. یعنی نه تنها ارزش‌گذاری نشانه‌ای می‌کند، بلکه بلافاصله هاله‌هایی از قداست هم به آ‌ن می‌بخشد که شکستن آن هاله‌های قداست خیلی سخت است، چون بعضی‌هایش با هستی‌هایی در نظام اجتماعی سر و کار دارد.

دغدغه‌ی «ارمیا» پوشاک است و در جای‌جای کتاب آمده. دعوای کراوات زدن و پاپیون زدن در شب عقدکنان سطوری نیستند که فقط بخوانیم و رد شویم، این‌ها دعوایی بر سر نظام‌های نشانه‌ای ست. وگرنه کراوات یک تکه پارچه است، اما سیستم‌های فرهنگی جاهایی بارهای ارزشی ـ دلالتی به این تکه‌های لباس می‌دهند.

در سراسر کتاب «ارمیا» به شدت در تثبیت این گفتمان مسلط فعال است تا جایی که رمان بسیار تک‌صدایی ست. صدای «ارمیا» هرچند در بعضی جاها پز مظلومانه به خودش می‌گیرد، اما صدای بسیار اقتدارگرا و مسلطی ست. برای این‌که فکر می‌کند حول آن نظام فرهنگی کوچکی که ساخته، تمام دنیا باید شکل بگیرد و عمل بکند. در حالی که همه‌ی دنیا خودش مجموعه‌ای از نظام‌های فرهنگی متعدد دیگری ست. مثل ستاره‌ای در کهکشان که کسی هم در آن میان هست اما این مای گفتمان همیشه فکر می‌کند که در مرکز جهان ایستاده است. مای گفتمان خودش جهان را بر اساس نظام‌های نشانه‌شناسی ارزش‌گذاری نشانه‌شناختی می‌سازد، اما ادبیات به دلیل همین نقد آگاهانه توانسته به این تک‌صدایی و وجود یک مرکز در گفتمان ادبی غلبه کند.

این در نمونه‌های متفاوتی در سبک، خود را نشان داده است، مانند تغییر راوی، روایت‌های متعدد، نگاه‌های گوناگون به جهان و… امااین اتفاق در «بیوتن» نمی‌افتد. یعنی در سراسر کتاب، تک صدای «ارمیا»، تفسیرگر همه‌ی رویدادهای جهان پیرامون است بر اساس آن نظام فرهنگی نشانه‌شناختی که در  اختیار دارد و صداهای دیگران پیوسته در حاشیه، تحت‌الشعاع و زیر نظارت تفسیر ارمیا شکل می‌گیرند.


امیرعلی نجومیان: «بیوتن» پر از قضاوت است.

در نشانه‌شناسی پساساختگرا در متن تک‌صدایی، نشانه‌ها در زیرساخت متن علیه این تک‌صدایی بودن حرکت می‌کنند. نشانه‌ها علیه سلطه‌ی راوی حرکت می‌کنند. هومی‌بابا، استاد دانشگاه هاروارد، می‌گوید: «با تعمق بر مساله هیبریدیتی، یا مساله‌ی فضای سوم، می‌توانیم از ساختار تقابل رها شویم و به عنوان «دیگری‌»‌های خود ظهور کنیم.» یعنی یک سری دیگری‌هایی را در درون خود پدید آوریم. رمان «بیوتن» رمانی ست که از تقابل‌های سلبی و صلبی و یقین‌ها به سوی تعلیق، سرگردانی و عدم تعین یا خوابگردی حرکت می‌کند. چه امیرخانی می‌خواست چه نمی‌خواست، رمان تعلیق دارد و این نشانه‌ها زیر دست این متن پویایی و زندگی دارد، چه بخواهیم و چه نخواهیم. در رمان شاهد این نقطه حرکت هستیم و هم شاهد نشانه‌هایی از مقصد هستیم. گرچه این دو نقطه فقط در فضایی سوم به اعتقاد هومی‌بابا حل‌شدنی هستند.

جاهایی که نشانه‌ها حرکت می‌کنند و سلطه‌ را کنار می‌زنند عبارت‌اند از: روایت گوزن و نماز، سیلورمن‌ها، ابر در موسسه تحقیقات، بازرسی بدنی ارمیا در فرودگاه، پول انداختن در پارکومترها برای ماشین‌ها‌ی دیگران، یاد گرفتن ماه‌های میلادی نیمه سنتی و یاد گرفتن ماه‌های هجری قمری نیمه مدرن. این فضای سوم فضایی است که در آن خود با دیگری یا دیگری‌های‌اش روبه‌رو می‌شود. دیگری را به خود راه می‌دهد و ما را در نقطه‌ای معلق سرمست رها می‌کند. در رمان همیشه شاهد این حل شدن نیستیم. بقیه موقعیت‌ها و تقابل‌ها با تعین سلبی و صلبی پابرجا هستند و به فضای سوم نمی‌رسند و هیچ چسبی هم نمی‌تواند آن‌ها را به فضای سوم بچسباند.

برای این‌که این اتفاقی را که برای نشانه‌ها در متن می‌افتد، روشن کنم، بازی نشانه‌ها را در متن به پنج بازی تقلیل داده‌ام:
۱)حرکت یک نشانه در دو جهت مخالف: ارمیا به عنوان یک نشانه به سوی بهشت‌زهرا و دیسکو ریسکو. ۲)حرکت نشانه‌ای از یک سوی تقابل به سوی دیگر تقابل: پول آب‌جو و بیلیارد به خادم مسجد داده می‌شود. ۳)زمینه‌یابی جدید نشانه‌ها: نماز در دیسکو ریسکو، چراغ سبز امپایر استیت بیلدینگ، گوشت حلال و اندی و پسران، طرح یکسان‌سازی قبور. ۴)نشانه‌ها در زمینه‌های جدید معناهای جدید می‌یابند؛ «جابه‌جایی نشانه‌ها»: کت و شلوار هاکوپیان و شلوار شش جیب، تابلوی گواهی خاندان جانی به جای خود آن اجداد که برای او از همه چیز زندگی‌اش مهم‌تر است. در این‌جا تعریف جدیدی از تعلق را می‌بینیم که چطور در جهان معاصر، ابژه‌ای که به آن احساس تعلق می‌کنی جا‌به‌جا می‌شود. ۵)حضور دو نشانه‌ی متقابل در کنار یکدیگر: کفن و لباس دامادی ارمیا.

شخصیت‌پردازی در بیشتر مواقع در این اثر کلیشه‌ای یا تیپیک. دلیل آن این است که تصاویر بسیار محدود و بسته‌ای از زندگی شخصیت‌ها را شاهد هستیم. فضا به شخصیت‌ها برای ابراز زوایای وجودشان داده نمی‌شود. سوزی و نامه‌‌ی او تلاش موفق در دادن فضاست که در داستان جواب داده است. راوی خود بیش‌تر به فضای خود و حرف‌های دل‌اش اهمیت می‌دهد تا شخصیت‌های‌اش. همین اتفاق در مورد موقعیت‌ها هم پیش می‌آید. باید «ارمیا» بدون منطق داستانی در موقعیت‌هایی قرار گیرد تا راوی از آن استفاده کند و حرف دل‌اش را بزند. این باعث می‌شود که بسیاری از موقعیت‌ها با منطق درونی روایت توجیه‌پذیر نمی‌شود مثلا لاس‌وگاس، مهمانی حاج‌ عبدالغنی، سالن بیلیارد، دیسکو ریسکو. اما همین شخصیت‌ها در ساختار هیبریدی (چند تکه) یا بینابین قرار دارند که با این تیپ‌سازی‌ها جور در نمی‌آید. همه‌ی این هیبریدها در تقابل با تعین‌های رمان، علیه این تعین‌ها حرکت می‌کنند و رمان را واسازی می‌کنند.

در رمان چندین بار این جمله ذکر می‌شود: «بنده‌شناس دیگری ست»، ولی رمان پر از قضاوت است. یعنی رمان با این‌که این تسلط را دارد اما با زبان این واسازی را انجام می‌دهد. در رمان راوی در جایی با ما شوخی می‌کند و آن این است که به ما چهار ادامه‌ی داستان را پیشنهاد می‌کند که یکی از آن‌ها را انتخاب کنیم و داستان‌مان را پی بگیریم، اما درست پشت سرش به ما تعرض می‌کند و اختیاری که به خواننده داده، پس می‌گیرد و می‌گوید مگر شوخی است که چنین کاری بکنم. متن در این‌جا می‌خواهد واسط این تعین و تعلیق و جبر و اختیار حرکت کند که البته اگر دقیق‌تر شویم، باز متن از نظر سبکی با جبر و تعین به سبک کلاسیک داستان‌نویسی پایبند است. از این جهت متن اصلا به حوزه‌ی سبک داستان‌نویسی پسامدرن نزدیک نمی‌شود.

یکی از نقاط دیگر در داستان  زبان و بازی‌های چند معنایی است که متن تا حدودی از این سلطه رها می‌شود و خواننده می‌تواند نفسی بکشد. کلماتی که با دلالت‌های متضاد و متقابل در متن جلو می‌روند مانند کلمه «بیوتن»، «آلبالا لیل والا» و «ارمیا». آیا خود متن توانسته تقابل‌ها را واسازی کند یا نه؟ تقابل‌های زیادی در متن وجود دارد که از آن جمله‌اند: سنت و مدرنیته، جنگ و پس از جنگ، شرق و غرب، مادیت و معنویت، ایمان و عقل. در این داستان مرتبا جدال میان سنت و مدرنیته به چشم می‌خورد که چیز جدیدی هم در هنر و ادبیات این مرز و بوم نیست. مرتب ارمیا با نیمه‌ی سنتی و نیمه‌ی مدرن‌اش در حال کشمکش است. ارمیا با این تعین‌ها همیشه روبه‌روست اما نکته‌ی جالب این‌جاست که پاسخ‌های آن‌ها هیچ یک به دل ارمیا نمی‌نشینند. در کتاب هم آمده است: «مدت‌هاست که نیمه‌ی مدرن و سنتی هر دو یک حرف را می‌زنند». یا دو پاسخ به یک سوال وجود دارد و نمی‌دانیم کدام را برگزینیم. این‌جاست که فضای سوم ظهور می‌کند و «دیگری» ظهور می‌کند.

متن پر است از قضاوت‌های مشخص و شعاری درباره‌ی تقابل‌ ایدئولوژیک دو دنیای مجزا و مقابل یکدیگر. عنوان رمان به این تقابل مکانی یا فضایی اشاره دارد. تقابل دیگر، تقابل مادیت و معنویت است. این دو تقابلی نیستند که یکی دیگری را کاملا غایب کند و کنار بزند.  ما در متن دو حرکت واسازی داریم: مادی شدن معنویت و دیگری معنوی شدن مادیت است. «بیوتن» با واسازی‌ تقابل‌ها و بازی‌های نشانه‌های‌اش «دیگری‌»‌های خودمان را مانند ارواحی خفته بیدار می‌کند و به فضای سوم اجازه‌ی ظهور می‌دهد. هرچه هم که در این راه نقص داشته باشد اما «حضور دیگری‌های خود» چنان مهم است که نقص‌ها اهمیت چندانی نمی‌یابند.