محمدرضا لطفی هوشمندانه، مردم را به هوای نام بلندِ خود به تالار وزارت کشور کشاند تا حاصل زحماتش در دو گروهِ آموزشی «بازسازی شیدا» و «بانوان شیدا» را بشنوند و تماشا کنند. معرفی پردامنهی این همه جوانِ نوازنده، بینام و بی حضور خودِ لطفی، در فضای موسیقی سنتی ایران تقریباً محال است. لطفی اما آنها را پیش انداخت و خود کنارشان نشست و آهسته و پیوسته دست به ساز داشت و نگاهشان کرد تا جوانان مکتبخانهی کنونیاش در برابر این همه مشتاق، با اعتماد به نفس سر بلند کنند و بنوازند و به قدر دستِکم ده سال، در اعتبار و شهرت پیش بیفتند. ما هم چارهای نداشتیم جز این که از این دو کنسرتِ شبهِ آموزشی لذت ببریم. هم از گروه بازسازی که نواهای دورهی قاجار را اجرا میکنند و خوانندهی خوشصدا و توانمندشان جوانی ۲۳ ساله است، و هم بیشتر از گروه بانوان که نوازندگان چیرهدستیاند که خوانندهشان ناگزیر مردی ست که افسوس وقتی دهان باز نمیکرد، حضور خوشایندتری روی صحنه داشت!
لذت بردنِ اجباری از دو کنسرتِ نخستِ دیشب، ارزش آن را داشت تا به کنسرتِ گروه اصلی و خودِ لطفی برسد. هرچند لطفی دیشب حسرتِ تکنوازی طولانیمدت را به دل حاضران گذاشت، ولی صدای زخمههایِ همچنان جاودیی او بر تار، در تمام طول زمان کنسرت، آشکارا به جان حاضران مینشست. و وقتی قطعهی «اوج» را نواختند، حال و های قطعه، ضرباهنگِ آن، همنوایی شانزده ساز سیمی و زهی و ضربی، و نیز صدای گرم و صاف و پختهی خوانندهی جوان گروه (معتمدی)، بیدرنگ لطفی «چاووش» را زنده کرد.
لطفی را شاید بشود مجسمهی موسیقی ایران نامید. هیچکس نمیتواند چون او بر زمین چهار زانو بنشیند، چنین آرام و تندیسوار با پاها و زانوهایی سراسر چسبیده به زمین، و جوری که انگار «تار» سازی نیست بر دستان او که، «ساز» ادامهی دستان اوست. مجسمهای سپید که تا وقتی مجسمه است، نوای موسیقی از آن به گوش میرسد، وحشی و زنده و روحفزا. و وقتی برمیخیزد به گفتار و رفتار، رقیبان و حریفان را به صدا درمیآورد، درست یا نادرست!