حاشیهنویسی ِ جشنوارهای ِ محمدحسن شهسواری (۸ ـ پایانی)
معمولاً کسانی که هر روز یادداشتی در بارهی جشنواره مینویسند، روز آخر، جمعبندی خود را از این ده روز ارایه میدهند. من هم البته خواهم داد، اما بگذارید اول اشارهای خیلی کوتاه به دو فیلم دیگر بکنم. «دیوار» ساختهی «محمدعلی طالبی» که دربارهی اولین زن موتورسوار خاورمیانه است، به گمانم بفروش باشد. اصلا آدم با فیلمی که تکلیفش با خودش و تماشاگرش روشن باشد، روشن است. برای همین اصلا از این فیلم که چیز خاصی هم نداشت، بدم نیامد. حتی اداهای اجتماعی و سیاسیاش هم به همان رقیقی کل فیلم بود و بامزه. در یک جایی از فیلم، دکهداری که جلوی دیواره مرگ، کاسبی دارد، به پسری که حالا خواهرش موتور سوار شده و او را به نیمکت ذخیره رانده، میگوید: «ناراحت نباش، نیمکت ذخیره که بد نیست. الان کلی سال است هفتاد میلیون ایرانی روی نیمکت ذخیره نشستهاند» یا سکانسی هست، در یک پاسگاه نیروی انتظامی، که دختر و پسر برای پیگیری پرونده لغو موتورسواریشان رفتهاند. آن جا سربازی است که کلی شیرین حرف میزند و نگاه انتقادی کارگردان و فیلمنامهنویسانش را هم پوشش میدهد. این هم خیلی بامزه بود. فیلم البته یک «گلشیفته فراهانی» دارد که همان همیشگی است. فقط در این فیلم کمی لاتتر است و جفتک بیشتری میاندازد. اما از حق نگذریم او هنوز یکی از سرزندهترین دختران این مرز و بو پر گوهر است. [ادامـه]
فیلم دیگری که دیدم «خواب زمستانی» ساختهی «سیامک شایقی» بود. خیلی ناراحت شدم. حتما یادتان هست در نمایش اول این فیلم، من به تنهایی کشف کردم فیلم ساختارشکنانه است و باند صدایش در آکواریم ضبط و پخش شده است اما همه سرشان را توی برف کرده بودند و میگفتند مشکل از سیستم صوتی سینمای محترم صحرا است. واقعا نا امید شدم چون در این نسخه، کارگردان تحت فشار افکار عمومی، مجبور شده بود باند صدای فیلم از توی آکواریم در بیاورد و ما حداقل هفتاد درصد دیالوگهای فیلم را فهمیدیم. از این مسئله اسفانگیز که بگذریم باید بگویم چه قدر این جماعت اصحاب رسانه بیفرهنگ هستند. در یک جایی از فیلم، جوان دلخستهی عاشق، به سراغ دختر ماجرا میآید و میگوید: «ببینید خانم! من پول ندارم، ماشین ندارم، خونه ندارم، اما عشق تا دلتون بخواد دارم». حالا بعد از این دیالوگ سوپر دلانگیز و عشقولانه، فکر میکنید اصحاب رسانه چه کار کردند؟ درست مثل آدمهای بیفرهنگ دست زدند، خندیدند و بعضی سیاهنما هم شیشکی در کردند. میبیند! آن وقت میگویند چرا سینمای ما پیشرفت نمیکند. سینمایی که اصحاب رسانهاش اینها باشند، شما ببیند سایر اصحابش چه نمکنشناسهایی هستند.
وقتی دارید این مطلب را میخوانید، جایزهها تقسیم شده و وارد مرحله فحشها و تحبیبها هستیم که چرا این یکی نبرد و آن یکی برد و این فیلم که مزخرف بود و آن یکی شاهکار. برای من البته اینها، نه که مهم نیست، هست، ولی کشفهای شخصیام از ده روز با سینمای ایران بودن، مهمتر است. اولین کشفام در مورد سطح سینمای ایران بود. بگذارید از خیلی قبلترها شروع کنم. من از سال ۱۳۶۷ مخاطب جدی سینمای ایران بودم. آن اوایل که وضع سینمای ما بهتر بود تا سالی ده تا فیلم ایرانی میدیدم و این اواخر که بدتر شده، سالی چهار پنج تا. طبیعی است فیلمهایی را میدیدم که یا جایزه گرفته بودند یا در محضر منتقدان سینما سربلند بیرون آمده بودند. امسال اولین سالی بود که در یک فاصله ده روزه، بضاعت یک سال سینمای ایران را در کنار هم دیدم. همیشه فکر میکردم سینمای ایران به مراتب وضعش بهتر از ادبیات است اما حالا بسیار به ادبیات امیدوار شدم. چرا که از آن سو، سالهاست که من از یک مخاطب جدی ادبیات بیرون آمدهام و بضاعت یک سال ادبیات ایران را با هم میخوانم. در سینما، فقط آثار شاخص را میدیدم و در ادبیات همه آثار را میخواندم، و به اشتباه فکر میکردم ادبیات وضع بدتری دارد. درست مثل خوانندگان جدی ادبیات ما که فقط در سال چهار پنج تا رمان و مجموعه داستان برتر را میخوانند و پیش خودشان گمان میکنند حال و روز ادبیات خیلی خوب است.
به طور کلی سینمای ما از لحاظ پوشش دادن مسائل برونی جامعه مثلا وجوه اجتماعی و سیاسی از ادبیات جلوتر است اما ادبیات از نظر دغدغههای درونی و مسائلی همچون هویت و ارتباط، بسیار عمیقتر از سینما است. حتی در برخی از مسائل اجتماعی که بروز فردی دارند، (مانند وضعیت زنان در جامعه مردسالار) باز ادبیات بسیار جلوتر است. همانطور که پیش از این هم گفتم فیلم «به همین سادگی» میرکریمی که دل بسیاری از سینماییها را برده، در حال حاضر در ادبیات ما سوژهای دستمالی شده است که زنان نویسندهمان هم سراغش نمیروند. ادبیات ما همین طور از نظر آزمودن شیوههای جدید روایت بسیار آوانگاردتر. درست است که سینما با اقتصاد عجین شده و دست کارگردان و فیلمنامهنویس خیلی باز نیست برای بازیهای روایی، اما همین مسئله نشانگر آن است که مخاطب ادبیات ما چه قدر فرهیختهتر از سینما است.
کشف بعدیام درباره گروههای درگیر در سینمای ما است. من به دلیل شغلم با سه گروه مهم تهیهکننده، کارگردان و فیلمنامهنویس آشنایی زیادی دارم. تا جشنواره امسال گمان میکردم پیشروترین گروه درگیر در سینمای ما، فیلمنامهنویسان هستند و در مطلبی، ضعف فیلمنامه در سینما و تلویزیون ایران را به کارگردانها که قدرت فهم درام را ندارند، نسبت دادم که چند پیغام و پسغام تهدیدآمیز هم از کارگردانها دریافت کردم. در همنشینی ده روزه با گروه دیگری از سینماییها، متوجه چیز دیگری شدم. حالا میدانم که بیشک فهیمترین و آوانگاردترین گروه سینمای ما، منتقدین هستند و برای همین دلم برایشان خیلی میسوزد. میدانید که در ادبیات، ما گروهی به نام منتقدان و نویسندگان ادبی نداریم. درست است که خود من سالهاست جزو گروهی به همین نام هستم اما در ادبیات ایران، کسی که فقط در کار نقد ادبی باشد، نداریم. منتقدان ما، نویسندگانی هستند که گاهی کار نقد هم میکنند. این سنت را «هوشنگ گلشیری» بزرگ و «رضا براهنی» بیمانند گذاشتهاند.
اما در سینما، گروه عمدهای وجود دارند که صرفا کارش نقد سینما است. درست است که این گروه هم از خصیصه مبارکه «پشت یکدیگر حرف زدن» ایرانی به وفور ارث بردهاند اما فاصلهشان از درک و فهم سینما، سالهای نوری جلوتر از حتی فیلمنامهنویسان است. در حالت کلی یک منتقد متوسط، حتما بیشتر از یک کارگردان و فیلمنامهنویس خوب، سینما را بهتر میفهمد، از او بیشتر مطالعه دارد و حتی درگیری عمیقتری با مدیوم سینما دارد. در حالی که میدانیم در یک شرایط نرمال، منتقد به رمزگشایی پیچیدگیهای پیچیده شده در اثر هنری میپردازد. یعنی او تازه باید سعی کند خود را به سطح اثر هنری برساند و فهم خود را با مخاطب شریک شود. برای همین بسیار بسیار دلم برای منتقدان سینماییمان میسوزد که باید درباره چنین سینمای محافظهکار، لاغر، فاقد ابتکار و اندیشه، مطلب بنویسند. البته حتما استثناهایی مانند بیضایی، مهرجویی، تقوایی و … هستند. منظور من معدل سطح دو گروه است. به نظرم که اصلا صرف انرژی به خاطر این سینما، برای حداقل پنجاه منتقد سینمای ایران، کاری دون شان است. باز خدا را شکر که سینمای جهان هر ساله کلی آثار زیبا و جذاب دارد که میتواند خوراک آنها را تامین کند.
به پایان رسید این دفتر، حکایت دیگر باقی نیست. قول میدهم دیگر کمتر پا در کفش سینما کنم. باقی، بقایتان.
یادداشتهای پیشین: یکم و دوم ـ سوم ـ چهارم ـ پنجم ـ ششم ـ هفتم