جملهای با این مضمون که «بردن هیچ جایزه ادبی نمیتواند کسی را نویسنده کند و نبردنش هم کسی را از نویسندگی ساقط نمیکند» از فرط درستی، آن قدر کلاسیک شده که نمیشود دیگر آن را تکرار کرد. پس از آن درمیگذرم و به ادامه ماجرا میپردازم. [متن کامل]
در سال گذشته اثری منتشر نکرده بودم که از بردن جایزهای خوشحال شوم و بنویسم در خدمت جوایز ادبی و از نبردنش ناراحت که بگویم در خیانت جوایز ادبی، و از آن مهمتر داور هیچ جایزهای هم نبودم؛ بنابراین گمان میکنم بتوانم چند جملهای بر آن چه رفت بر این جوایز (و به معنای بهتر، به نقل از بیانیه منتقدان و نویسندگان مطبوعات) و نهادهای روشنفکری در ایران امروز، قلمی کنم.
روزی روزگاری – انشقاق داوران
منش مدیا کاشیگر را همواره پسندیدهام، گرچه منشاش به گونهای است که پسند یا ناپسند شمردن دیگران را زیاد وقعی نمینهد و من همین را از او بسیار میپسندم. جایزهاش را برگزار میکند، مصاحبههای تحریکآمیز میکند و با صراحت نظرش را بیان میکند، فحش میخورد، بیمهری میبیند، برانداز نام میگیرد اما به تنها چیزی که فکر نمیکند این است که دیگر کار نکند. او امسال در پی تعطیل شدن جایزه یلدا (که با ورود او داشت اعتباری فزاینده پیدا میکرد) در روزگار غربت ادبیات داستانی، روزی روزگاری را راه انداخت. تا یادم میآید و هر جا که من بودم و او، با صدای رسا اعلام میکرد: «هدف جایزه ما (چه در یلدا و چه در روزی روزگاری) معرفی کتاب خوشخوان به مردم است. ما در جایی بین ادبیات روشنفکری و عامه پسند حرکت میکنم. پروست هیچ وقت از ما جایزه نمیگیرد.»
از نظر من مثلا رمان «چراغها را من خاموش میکنم» شناسه بسیار خوبی از آرای کاشیگر در باب رمان است. با این همه نمیدانم چرا با این هدفگذاری شفاف، از داورانی استفاده میکند که با او همنظر نیستند؛ چه در یلدا و چه در روزی روزگاری. برای من که به یقین میدانم نتیجه هر جایزه، برآیند نظر داوران همان دوره از جایزه است، انتخاب داورانی با نظرهای گاه بسیار مخالف، هنوز هضم نشده است. درست است که در حالت کلی و در جوایز دیگر که مانند کاشیگر هدف خود را از پیش تعیین نمیکنند (مثلا جایزه گلشیری) تفاوت سلیقه داوران، حتی راهگشاست و اشتباهها را به حداقل میرساند، اما در جایزهای مانند روزی روزگاری، تفاوت سلیقه، به نظرم آسیبرسان است. مانند آخرین دوره یلدا که جایزه تقدیم شد به کتاب «وقت تقصیر»، رمان «محمدرضا کاتب»، که مسلما یکی از سختخوانترین رمانهای سالهای اخیر است.
خود موسیو کاشیگر خیلی بهتر از من میداند که با توجه به آثار و افکار منتشر شده، مثلا آرای امیر احمدی آریان و فرشته احمدی بسیار متفاوت است با آرای ارسلان فصیحی و شهلا زرلکی. در نتیجه، به رغم این که یک بار خودش اعلام کرده بود بدون شک برندهی جایزه ما با برنده منتقدان و نویسندگان مطبوعات (به خاطر تفاوت رویکردها) یکی نخواهد بود، در سال جاری مجموعه داستان «شبهای چهارشنبه» از هر دو نهاد جایزه گرفت. البته در حوزه رمان، «خط تیره آیلین» انتخاب مناسبی بود. اساسا گونه داستان کوتاه کمتر میتواند دغدغه مدیا کاشیگر را در مورد ادبیات داستانی بپوشاند. اگر قرار بود داوران به حرف دبیر جایزه و هدف اساسنامه خود عمل کنند، مجموعه داستان «من عاشق آدمهای پولدارم» نوشته «سیامک گلشیری» بهترین گزینه بود که نامش حتی میان نامزدها هم نبود.
به عنوان یک آدم بیرون از گود فکر میکنم تنها راه برونرفت از این نقض غرض آشکار، یکدست کردن هیات داوران است. هر چند ممکن است موسیو کاشیگر بگوید به تو ربطی ندارد عزیز، که اگر بگوید، به دیده منت.
مهرگان – مهربانی مفرط
گمان نکنم کسی شک داشته باشد فتحالله بینیاز، اگر نگویم شریفترین، یکی از شریفترین اهالی ادبیات امروز ایران است. مرد خوش طینت رمان و داستان کوتاه ما، دو سال است، پس از تغییرات بنیان افکن در پکا، دبیری جایزه مهرگان ادب را به عهده گرفته است. در دورههای اولیه جایزه مهرگان، هدف برپایی از این جایزه و آثار برگزیده، چیزی شبیه نظر مدیا کاشیگر بود. در این دو سال من هنوز چیزی از رویکرد جایزه نشنیدهام که البته بسیار محتمل است کاهلی از من باشد. باری، این مشکل من نیست. امسال به گمانم مهربانی مفرط مهندس بینیاز باعث شد در بخش رمان اتفاقی بیفتد که کمی گیجکننده باشد. منظورم دادن جایزه به دو رمان است که سالهای نوریِ بسیاری از هم فاصله دارند.
رمان حسین آبکنار (فارغ از برخی نظرها که اساسا آن را داستان بلند میدادند) که رمانی بسیار حرفهای، پرداختشده و مملو از صناعات ادبی بود در کنار رمان مجید قیصری قرار گرفت که به نظرم بسیار خام و ناپخته و سردستی نگارش شده بود. مجید قیصری در حوزه داستان کوتاه نویسنده خوبی است که با نگارش چند داستان کوتاه استخواندار، نشان داده تسلط مناسبی به این گونه از داستاننویسی دارد. اما در زمینه رمان، از او رمان «ضیافت به صرف گلوله» را خواندهایم که رمان متوسطی است و «باغ تلو» که به نظرم قیصری در به کار بستن استراتژی روایت آن (که قرار بوده شبیه فصل اول خشم و هیاهو و از طریق یک راوی شیرینعقل باشد) سخت شکست خورده است که نتیجه، رمانی ضعیف و گاه ملالآور شده است؛ حداقل برای من که یک خواننده حرفهای ادبیات هستم. به هر حال از زمان برگزاری جایزه مهرگان تا به حال، هنوز از کنار هم گذاردن «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک» و «باغ تلو» به هیچ نتیجهای نرسیدهام. اما چون همانطور که اشاره کردم عمیقا اعتقاد دارم نتیجه هر جایزه، برآیند نظرهای داوران همان دوره است و این که آدمهای دور و بر مهندس بینیاز به اندازه خود او سالم و دارای نیت پاک هستند، خفه میشوم و درمیگذرم.
منتقدان و نویسندگان مطبوعات – ساختار ژلهای، هویت اصیل
چون حداقل هفت سال است با احمد غلامی ماجراها گذراندهام، سخن گفتن از خودش و جایزهای که او دبیرش است، بسیار سخت است. پیش از آن، انتقاد تندی دارم به دوستان روزنامهنگارم که هی دیدم امسال درباره جایزه مهرگان نوشتند قدیمیترین جایزه بخش خصوصی. یا خودشان را به ندانستن میزدند و یا این که به قصد این طور مینوشتند. بیشتر منظورم دوستانم در دو روزنامه «اعتماد» و «اعتماد ملی» است. ممکن است از آدمهای کم اطلاع، ندانستن این که مهرگان و منتقدان و نویسندگان مطبوعات در یک سال متولد شدهاند قابل پذیرش باشد اما از روزنامهنگاران ادبی بیهیچ وجه. خلاصه این که حواستان باشد تا دوباره … .
اما احمد غلامی و جایزهاش. شنیدهام بارها که این جایزه زیادی متکی به احمد غلامی است، غیرقابل پیشبینی است، هیاتی عمل میکند و … . اول این که در جامعه بیمار ایران که حرکات بیشتر از آن که متکی به ساختارها باشد به آدمهاست، وابسته بودن یک جایزه به یک نفر و نه به یک ساختار، اصلا عجیب نیست. مگر مدیا کاشیگر با حرکت از یلدا به سوی روزی روزگاری، یک جایزه معتبر به جوایز ما اضافه نکرد؟ باری، این جایزه به احمد غلامی وابسته است و نیست. اگر بدانید هر سال مهدی یزدانی خرم و اندکی من، چه جانی میکنیم تا این جایزه به ثمر برسد، شاید دیگر چنین راسخ نبودید بر این اعتقاد. تازه این در حوزه اجرا است، وگرنه در زمان رایگیری، احمد غلامی مانند بقیه یک رای بیشتر ندارد و گاه به خاطر مهربانی حرصدرآر ذاتیاش، از همان هم میگذرد.
به نظرم بزرگترین نقطه قوت جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات این است که با هویتترین جایزه ادبی ایران است؛ فارغ از اعتبار داشته یا نداشتهاش. زیرا که تا کنون بسیار کم پیش آمده از رویکرد اصلیاش تخطی کند و همواره به آثار پیشرو اقبال نشان داده است. اما بزرگترین نقطه ضعفاش (به رغم دفاعی که ابتدا از آن کردم) همان چیزی است که بسیار میشنویم. یعنی نداشتن یک ساختار و یا اساسنامه مدون و متکی بودن به سه، چهار نفر آدم. برای یک نهاد که خواستار تاثیرگزاری طولانی مدت بر یک جریان خاص است (در این جا جریان ادبیات داستانی ایران) داشتن چنین ساختار ژلهای، به نظرم پاشنه آشیل است. هرچند همین ساختار ژلهای گاه منجر به خیر هم میشود. مثلا کدام جایزه در ایران این قدر قدرت مانور دارد که رمانی را (فرشتهها بوی پرتقال میدهند، نوشته حسن بنیعامری) یک ماه پس از انتشار، برنده خودش اعلام کند؟ جواب: هیات منتقدان و نویسندگان مقیم مرکز.
بنیاد گلشیری – گذر از سال طوفانی
منطقی بود که این بخش را با خانم «نسترن موسوی» دبیر جایزه شروع کنیم اما ایشان به عنوان دبیر تازه امسال به این جایزه پیوستهاند و بنا به شناختِ مختصری که از ایشان دارم، معتقدم شایستهی این جایگاه است، تنها باید کمی آشناییشان با ادبیات روز ایران بیشتر شود که به نظرم با بودن «یونس تراکمه» این کاستی به زودی رفع خواهد شد. جای «عبدالعلی عظیمی» را هم این جا سبز میکنم که در سه سال گذشته وظیفه دبیری بر دوشاش بود. جالب این که در این بخش، چیز جدیدی درباره خانم «فرزانه طاهری» هم ندارم بگویم، چون پیش از این در یاداشت دیگری ارادتها عیان شد و البته انتقاداتم به جایزه که گویا با ایجاد گروه کاری و تصویب آییننامه جدید، بسیاری از آنها در کار رفع شدن است.
جایزه بنیاد گلشیری در منش، مانند خود گلشیری فراگیر است و خلاف او در روش هم فراگیر است. یعنی قرار نیست به ادامه او جایزه دهد و درست مثل خودش در منش سعی میکند مانند یک پدر سایهاش را بر سر همه بگستراند. خاطرم هست یکی از دوستان نویسنده ام (که به بچه مسلمانی معروف بود و هست) گفت برایم که روزی رفته بودیم خانه گلشیری برای داستان خوانی (مثل خیلیهای دیگر داستانش را در جایی خوانده بود و فارغ از منش و روشاش گفته بود بیاید گپی بزنند درباره چیزی که میپرستیدش یعنی داستان)، وسط حرفهایمان گلشیری رو به من کرد و به اتاقی از خانهاش اشاره کرد و گفت میتوانی بروی آن اتاقمان و نمازت را بخوانی. و آن دوستمان چه کیفی کرده بود از آن منش، هر چند که هیچگاه به روش گلشیری ننوشت. دقیقا به خاطر همین منش و روش جایزه بنیاد گلشیری است که نامزدهایش برآیند سلیقه افراد بخش نظرخواهی است، و برندگانش، برآیند نظر داوران. بیهیچ توضیحی یا رویکردی و یا هر چیز دیگر.
اندکی برندگان
امیرحسین خورشیدفر: بهترین حرف و عکسالعمل در برابر او تبریک و تسلیت است که پای ثابت همه جوایز بود. حالا باید بنشینیم و ببینیم ظرفیت این همه توجه و دشمنی برآمده از این توجه را دارد یا خیر؟ مجموعه داستانش به نظر من جزو ده مجموعه داستان برتر دهه هشتاد است؛ بدون شک، و شایسته همه توجههایی که به او شد. تنها آرزویم برای خودم از او، خواندن اثر جدیدش است.
آذردخت بهرامی: مجموعه داستان او که به نظر برخی بیشتر بر شاهکار کوچکش، داستان «شبهای چهارشنبه» استوار بود (از نظر من این طورها هم نبود) به نظرم به اندازه کافی قدر دید، هرچند شاید خودش دلش میخواست جایزهای را هم که به نام استادش بنا شده، در دکوراسیون خانهاش جا میداد. برای او میتوان آرزو کرد خست را کنار بگذارد و به چاپ آثارش بپردازد.
حسین مرتضائیان آبکنار: آثار چاپ شدهی این مدرس داستاننویسی، به نظرم، اعتماد شاگردانش یا آنهایی را که از این پس قصد شاگردی او را دارند، خدشه دار نکرده است. او در شش هفت سال گذشته تکنیکیترین داستانها را در میان نویسندگان نسل چهارم نوشته است. نمیدانم غم نان نمیگذارد و یا این که خودش این دغدغه را ندارد تا این بار رمانی جاندار و دماغچاقتر به ما هدیه کند. فقط نمیدانم چرا این قدر بد شانس است این آبکنار. در سال جاری در مراسم نهایی هر جایزهای که از قضا او برندهاش نبود مشکلی برایش پیش میآمد و نمیتوانست حضور به هم برساند.
حسن بنیعامری: نمیدانم میدانید که تا قبل از امسال، حسن بنیعامری هیچ جایزهای نگرفته بود و جالبتر این که آثارش پیشیناش (سه رمان و دو مجموعه داستان) همه بلااستثناء نامزد چندین و چند جایزه بودهاند. دیگر دیر هم شده بود بردن جایزه برای این مرد آتشین مزاج، مهربان که تن و روحش را دارد یک کاسه، وقف داستاننویسی میکند. فقط این که هم قبیله قیسبنعامر، اندکی مراعات خواننده را هم بکن که در «فرشتهها بوی پرتقال میدهند» کرده بودی.
آصف سلصانزاده: بازگشت دوباره ادبی او به خاک غریب و آشنای وطن، خوش یمن بود و جایزه آن که را دستش را گرفت و برکشید به دست آورد. به نظرم برای مجموعه او همان تک داستان «… تا مرز» کافی بود برای چنین برکشیدنی. داستانی که به شیوایی تاریخ افغانستان و سرنوشتاش و (اگر بر همین مدار باشد شیوه تفکر مردمانش) آیندهاش را، مصور کرده است. کارکردی که هنوز یک داستان ایرانی (تا آن جایی که من خواندهام) برای سرزمینش نکرده است. دلش در دیار غربت گرم باشد.
«اصغر الهی» و «ماهمنیر کهباسی» هم به گمانم شایسته جایزهای بودند که دریافت کردند. اما مرتضا کربلاییلو… .
پاسخ مدیا کاشیگر، دبیر جایزهی روزی روزگاری
هیچیک از انتقادهای حضرتعالی را نمیپذیرم، اما همه درخور پاسخاند. سعی میکنم بهترتیب پاسخ بدهم:
۱) در بارهی ترکیب داوران: اتفاقاً بر این باورم که اگر جایزهی روزی روزگاری بخواهد به هدف اعلامشدهی خودش وفادار باشد، چارهای بهجز انتخاب داورانی از افقهای مختلف ادبی ندارد تا بیشترین سلیقهی ممکن فرصت بیان آراء خود را داشته باشد و در غایت آن کتاب یا کتابهایی برنده شوند که نه «برآورد نظر داوران» که «بیشترین آراء داوران» را جذب کنند. تصور میکنم سوءتفاهمی که وجود دارد از آنجا ناشی میشود که جایزهی روزی روزگاری هرگز مدعی پشتیبانی و دفاع از یک ادبیات خاص یا حتا یک سلیقهی ادبی خاص نبوده و نیست و هدف اعلامشدهاش کمک به ارتقاء کتابخوانی از رهگذر معرفی آن عده از کتابهای داستانی است که ضمن برخورداری از ارزش ادبی، قابلیت بالقوهی جذب مخاطب عام را نیز داشته باشند. با توجه به اینکه در جهان واقع، کتابهای بهرهمند از این وجه دوگانه بازنمایندهی یک سلیقهی ادبی خاص نیستند، ملاک گزینش داوران نیز نمیتواند میزان پایبندیشان به یک سلیقهی ادبی خاص ناموجود باشد ضمن آنکه اگر داوران همان سلیقهی ادبی یکدیگر یا سلیقهی ادبی دبیر جایزه را داشته باشند، اصلاً چه نیازی به داوری است: دبیر خودش رأساً برندگان جایزه را اعلام میکند والسلام قصه تمام. بنابراین عاملی که ارکان جایزه – اسپانسرها، هیئت امنا، داوران و دبیر – را به هم پیوند میدهد نه سلیقهی مشترک که هدف مشترک است. و جایزه، تشخیص این را که کدام کتابهای داستانی بیشتر در خدمت تحقق این هدفاند، برعهدهی داورانی گذاشته که اتفاقاً تلاش کرده از میان افرادی برگزیند که شناخت و تبحر ادبی کافی اما نگاه و سلیقهی متفاوت داشته باشند.
این نیز ناگفته نماند که در باور دبیر جایزه – که میتوان نپذیرفت، اما آن بحث دیگری است – رأیگیری مستقیم از اجماع، دموکراتیکتر و امکان بیشتری برای تأثیرگذاری اقلیت و بنابراین انعکاس تنوع سلیقهها میدهد. بنابراین، برخلاف برخی از جایزههای دیگر، برندهی جایزه آن کتاب یا کتابهایی میشوند که بتوانند در هر سه مرحلهی یکچهارم، یکدوم و نهایی اکثریت نسبی آراء داوران را جلب و حفظ کنند و نه آنهایی که داوران در موردشان به اجماع برسند. بدینترتیب هم رأی اکثریت اجرا میشود و هم امکان تأثیرگذاری رأی اقلیت محفوظ میماند. مثالی میزنم. در همین دورهی اول روزی روزگاری، یک کتاب که با بالاترین امتیاز به مرحلهی یکچهارم نهایی رسیده بود، به نیمهنهایی هم نرسید: چرا؟ چون داورانی که کتاب برگزیدهی خود را عملاً حذفشده میدیدند، بهجای دادن امتیاز نامؤثر و اصرار بیحاصل بر یک گزینش ناممکن، این بار بالاترین امتیازهایشان را متوجه کتابهایی کردند که بخت واقعی ورود به مرحلهی بعدی را داشتند و در قیاس با کتابهای برگزیدهی اکثریت، به سلیقهشان نزدیکتر بودند. به این ترتیب رأی اکثریت را شکستند و کتاب اول مرحلهی یکچهارم، هیچیک از شش کتاب یکدوم نهایی نشد. ایضاً برای عبور از یکدوم به نهایی.
واقعیت این است که با پذیرش داوری برای یک جایزه، داوران قطعاً میپذیرند در جهت تحقق هدف اعلامشدهی جایزه کار کنند و ملاکهایی را برای سنجششان تعریف میکنند که با این هدف همسو باشد، اما لزوماً تفسیر مشترک یا مشابهی از مصداق یا مصداقهای تحقق این هدف ندارند.
ضمن اینکه اساسنامهی جایزهی ادبی روزی روزگاری – که پیشنویس آن در اینترنت قابل دسترسی است – فقط تعیین داوران نخستین دورهی روزی روزگاری را بر عهدهی دبیر جایزه گذاشته است. هیچ داوری قابل عزل نیست. در صورت فوت یک داور – که عمر همهی داوران جایزه دراز باد – جانشین او را رأی اکثریت پنج داور باقی مانده تعیین میکند. در صورت استعفای یک داور نیز – چه به دلایل شخصی چه به این دلیل که ادامهی کار با جایزه یا سایر داوران را ناممکن نشخیص دهد – جانشین او به اکثریت رأی خودش و پنج داور دیگر تعیین میشود و فقط در صورت تساوی آراء است که دبیر میان دو نفری که بیشترین رأی مساوی را دارند، یکی را برای داوری انتخاب میکند. بنابراین اگر «تفاوت بسیار آراء امیر احمدی آریان و فرشته ساری با آراء ارسلان فصیحی و شهلا زرلکی» نوعاً بهجایی برسد که هریک از این عزیزان ادامهی کار با بقیه و جایزه را ناممکن تشخیص دهد، جایش را طی یک فرایند دموکراتیک به کسی میدهد که اکثریت داوران – که خودش هم یکی از آنهاست – برای ادامهی کار سازگارتر تشخیص دهد. عجالتاً که روزی روزگاری با مشکلی از این نوع روبرو نشده، همهی داوران نتیجهی بازی دموکراتیک را پذیرفتهاند – حتا وقتی هیچیک از کتابهای منتخبشان به یکچهارم نهایی هم نرسیده است. دو داوری نیز که تاکنون به دلایل گرفتاری شخصی استعفاء دادهاند – رضا شکراللهی و کاوه میرعباسی – هر یک در انتخاب جانشینشان فعالانه شرکت کردهاند.
۲) اما در مورد «وقت تقصیر»، بر این تصورم که الف) در معنای «خوشخوان» با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشیم و ب) فراموش کرده باشیم که هر انتخابی نسبی است و هر کتاب با کتابهای همان سال قیاس میشود.
الف- شاید خطا میکنم، اما «خوشخوان» را هرگز مترادف «راحتخوان» ندانستهام و «پیچیدگی» یک روایت را نیز هرگز دلیل «سختخوانی» آن ندانستهام: «ارباب حلقهها»ی تالکین کتابی است قطور با صدها قهرمان و پیرنگی آنقدر پیچیده که برای فهم چرایی پارهای از رویدادهان آن باید گاه اطلاعات اسطورهای داشت. اما ضمناً کتابی است «خوشخوان» که میلیونها نفر در جهان و ایران آن را خواندهاند و صدها مقاله و یک دهتایی کتاب در بارهاش نوشته شده است.
ب- بهعنوان دبیر یک جایزهی ادبی اظهار نظر راجع به کتابهایی را که منتشر میشود بر خود منع کردهام – تنها استثناء «چوب خط» محسن فرجی است که آنهم وقتی حاضر شدم راجع به آن حرف بزنم که دیگر دبیر یلدا نبودم و هنوز بحث جایزهی جدیدی به نام روزی روزگاری نبود. بنابراین وارد بحث ماهوی نه کتاب محمدرضا کاتب میشوم و نه سایر کتابهایی که در آن دورهی یلدا مطرح شدند و اینکه آیا اصولاً «سختخوان» بودند یا نه.
اما طرح این بحث فرصتی است تا در حاشیهی توجیه این انتخابها، بکوشم قصوری دو ساله را نیز جبران کنم.
در یلدای چهارم، به دلیل تنگناهای مالی که داشتیم، خطایی را مرتکب شدم که دیگر تکرار نکردهام اما هنوز هم که هنوز است خودم را بهخاطر آن نبخشیدهام: یککاسه کردن دو مقولهی رمان و داستان کوتاه. نتیجه آنکه در مرحلهی نهایی، رقابت بین یک محموعهداستان – «بگذریم» بهناز علیپور گسکری – و دو رمان بود: «وقت تقصیر» محمدرضا کاتب و «آداب بیقراری» یعقوب یادعلی. «بگذریم» انتخاب اول همهی داورها بهعنوان مجموعهداستان بود و حقش بود به این عنوان تندیس بگیرد. اما همچنانکه حضرتعالی هم بهدرستی گفتهای «اساساً گونهی داستان کوتاه کمتر میتواند دغدغهی مدیا کاشیگر را در مورد ادبیات داستانی بپوشاند». و نه فقط «دغدغهی مدیا کاشیگر» را که دغدغهی داوران جایزه را و اینجا بود که مجموعهداستان بهناز علیپور گسکری بهنوعی قربانی رمانهای محمدرضا کاتب و یعقوب یادعلی شد – خطای من بود، به خطایم اعتراف میکنم و امیدوارم بهناز علیپور گسکری مرا بهخاطر این خطا ببخشد.
اما جدای از این موضوع، تصور میکنم اگر تندیس یلدای چهارم بهجای محمدرضا کاتب نصیب یعقوب یادعلی میشد، ماهیت ایراد حضرتعالی تغییر نمیکرد و فقط بهجای اینکه بنویسی «رمان محمدرضا کاتب مسلماً یکی از سختخوانترین رمانهای سالهای اخیر است» مینوشتی «رمان یعقوب یادعلی مسلماً یکی از سختخوانترین رمانهای سالهای اخیر است».
چون نه بازجویی از داورها بهخاطر آراءشان در شرح وظایف دبیر جایزه است و نه به دلیل اولیتر تفتیش عقاید، نه میدانم دو داوری که تندیس را نصیب محمدرضا کاتب کردند به چه دلیل به او رأی دادند، نه میدانم دلیل داور سوم برای انتخاب یعقوب یادعلی چه بود و نه میدانم وقتی نام هر سه داور علنی شد و بهخاطر همین انتخابها مورد اعتراض عدهای از خوانندگان قرار گرفتند که همچون حضرتعالی، اما با یک تفاوت، هر دو کتاب را «سختخوان» یافته بودند، در پاسخ به این اعتراضها چه گفتند.
اما دو چیز را میدانم.
اول آنکه برخلاف نظری که عدهای تبلیغ میکنند مبنی بر آنکه «تفاوت کیفی محسوسی میان آثاری که در یک سال در ایران منتشر میشود وجود ندارد»، تجربهی من بهعنوان خوانندهی حرفهای این است که اتفاقاً تفاوت هست، فراوان هم هست و محسوس هم هست وگرنه نه کتاب یا کتابهایی وجود داشت که از خواندنشان بیشتر لذت میبریم، نه دلیلی وجود داشت که اصلاً کتاب بخوانیم و نه اصلاً پدیدهای به نام سرند طبیعی زمان که سره را از ناسره جدا میکند.
و دوم اینکه ممکن است در یک سال هیچ کتابی منتشر نشود که به تفسیری که داوران از هدف اعلامشدهی جایزه دارند نزدیک باشد. بنابراین، از آنجا که داوان نمیتوانند خودشان کتاب بیافرینند، چارهای ندارند بهجز اینکه یا از خیر انتخاب بگذرند – که خلاف نسبیگرایی جایزه است – یا به کتابی رأی دهند که بهنظرشان از این هدف کمتر از بقیهی کتابها دور است: «سختخوان» باشد، اما در ترازویی که یک کفهاش ارزش ادبی و در کفهی دیگرش قابلیت بالقوهی جذب مخاطب عام است، تعادلی پابرجاتر یا عدمتعادلی ضعیفتر از سایر کتابها ایجاد کند.
همچنانکه گفتم وارد بحث ماهوی رمانهای محمدرضا کاتب و یعقوب یادعلی نمیشوم – نه جزو وظایفم بهعنوان دبیر است و نه حقش را دارم – اما از این دو رمان، یکی با جلب اتفاق آراء داوران و دومی با جلب اکثریت این آراء به مرحلهی نهایی رسید. از این دو نیز یکی – «وقت تقصیر» – با جلب اکثریت آراء تندیس را گرفت. اگر جایزهی رمان و مجموعهداستان را بهاشتباه یککاسه نکرده بودم، بهناز علیپور گسکری نیز که به اتفاق آراء داوران به مرحلهی نهایی رسیده بود، قطعاً تندیس مجموعهداستان را میگرفت.
۳) اما در مورد جملهام راجع به جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات، قطعاً سهوی صورت گرفته – یا از جانب خودم یا از جملهی نقلکنندهی جمله – چون منظورم نه کتاب بهطور کلی که مشخصاً رمان بوده. اگر حضرتعالی به شیوهی اجرای مراسم چه در یلدا و چه در روزی روزگاری دقت کرده باشی، نقطهی اوج این مراسم، اعطای تندیس رمان است. نه چون رمان را گونهی برتر و داستان کوتاه را گونهی پستتر میدانیم. ابداً. اما واقعیت آن است که خوشمان بیاید یا نه، رمان، در قیاس با داستان کوتاه، قابلیت بالقوهی بیشتری برای جذب مخاطب عام دارد و مخاطبان داستان کوتاه، بیشتر خوانندگان حرفهای ادبیاتاند. اگر داستان کوتاه برایمان مهم است و به آن جایزه میدهیم، بهخاطر ادبیت بیشترش است و اگر رمان برایمان مهم است و به آن جایزه میدهیم بهخاطر قابلیت بیشترش در تحقق هدف جایزه یعنی ارتقاء داستانخوانی است.
اما این نیز ناگفته نماند که اگر یک روز رمانی هم برندهی روزی روزگاری شد و هم جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات را گرفت خیلی خوشحال خواهم شد که اشتباه کردهام چون چنین رویدادی از تولد واقعی رمان ایرانی خبر خواهد داد که هم نخبهگراست – بهمعنای دقیق کلمه – و هم قابلیت جذب مخاطب عام را از قوه به فعل درآورده.
نه شهسواری عزیز، به تو نمیگویم: «به تو ربطی ندارد، عزیز». اعتماد به یک جایزه نه یکشبه ایجاد میشود و نه یکشبه میمیرد و هر جایزهی زندهای در تعامل با مخاطبانش زنده میماند، استمرار مییابد و رشد میکند.
بنابراین از حضرتعالی ممنونم که با طرح پرسشهایت این فرصت تعامل را به جایزهی روزی روزگاری دادی.
ارادتمند: مدیا کاشیگر