بازی عروس و داماد
امشب که فرصتی برای وبگردی پیدا کردم، دیدم برخی از این داستانکهای کوتاه و گاه چندسطری، در حال دست به دست شدناند. پیش از این هم چندتاییشان در ویژهنامهی روزنامهی اعتماد چاپ شده بود. خوبیِ این کتاب این است که خیلی راحت میتوانید خواندناش را به هر کتابخوانی با هر سلیقهای پیشنهاد کنید و یا آن را هدیه بدهید. پیش از نشر کتاب که آن را میخواندم، داستانکِ بسیار موجز، زیبا و اثرگذاری در آن بود به نام «عروس» که دیدم در کتاب نیست. بلقیس سلیمانی گفت گویا بر اثر غفلت از مجموعه جا مانده. از او اجازه گرفتم تا این داستانکِ جامانده از کتاب را اینجا بیاورم تا در لذتِ خواندناش شریکتان کنم. پیش از آن فقط به دو نکتهی دیگر هم اشاره میکنم: یکی طرح جلد ارشیر رستمی که هم بسیار زیباست و هم بسیار تأملانگیز و مناسبِ کتاب؛ و دیگری صفحهآرایی و برش کتاب که بسیار دمدستی، زشت و کج و معوج است، و چنین چیزی را از نشر معتبر «چشمه» بسیار بعید میدانستم.
داستانکِ «عروس» که در کتاب نیست:
پسرکِ دوچرخهسوار به سرعت از کنار دخترکِ دانشآموز رد میشد و میپرسید: عروس مادر من میشی؟ دخترک هرگز به این سؤال پاسخ نداد. سکوت علامتِ رضایت بود. این را هر دو میدانستند.
پسرک در هفدهسالگی به جبهه رفت و در چهل و دوسالگی ِ دخترک بازگشت و در قبرستان شهر کوچک آرام گرفت. فردای روز تشییع استخوانهای پسرک، زن سر مزار او رفت. همان پسرکِ شوخ و شنگِ هفده ساله در قابِ عکس به او لبخند میزد. دخترکی شش ساله ظرفِ خرما را جلوی او گرفت و گفت: “چهقدر پسرتان خوشگل بوده.”
پیوند: یادداشت یاسر نوروزی در بارهی این کتاب
پشتِ سرت را نگاه نکن!
و یک چیز دیگر دربارهی داستانهای فارس باقری: این نویسنده زبان پاکیزه و دقیقی دارد و در گزینش و چیدن واژهها و ساختِ جملات بسیار حوصله به خرج میدهد، و از همه مهمتر، دچار تصنع در زبان هم نمیشود؛ ولی این عیب را هم دارد که «لحن» او در بیشتر داستانهایش یکی ست و خب، برای داستاننویسی که در آغاز راه چنین دغدغهی پاکیزهنویسی و زبان دارد، تذکر این ایرادِ سختگیرانه شاید بیجا به نظر نرسد. و فراموش نکنم که بگویم داستان «سیگار میکشی» از این کتاب حذف شده که همین داستان، جایزهی مشترکِ سوم قلم زرین زمانه را گرفته است.
پیوند: یادداشت مریم مهتدی در بارهی این کتاب
اژدهاکشان
کتابِ تازهی علیخانی که نشر نگاه آن را منتشر کرده، همچون کتاب «قدمبخیر مادربزرگ من بود»، داستانهایی ست با موضوع مردمان روستای «میلک». با تلاشی که او برای نوشتن این کتابها و کارهایی دیگر کرده، من اگر جای مردم الموت باشم، تندیس یوسف علیخانی را در این دیار برپا میکنم. این را خیلی جدی گفتم، چون امشب فکر میکردم چند تا نویسنده یا فیلمساز داریم که چنین پشتکار و انگیزهی مدامی داشتهاند برای پاسداشت و جاویدان کردن فرهنگ قوم و زادگاه خویش؟ از این نظر، یوسف علیخانی حقیقتاً ستودنی ست، بهخصوص که تلاش میکند قومنگاری و اقلیمنگاری را با ترفندهای ادبی درآمیزد و در قالبِ «داستان»، نامیراییشان را تضمین کند؛ هرچند غلبهی تعریفِ قصه و ترسیم موقعیت و توصیفِ باورها بر آفرینش شخصیتها و فضای داستانی در این آثار چنان بسیار است که باعث میشود برخی منتقدان ارزش پژوهشی این کتاب را بیشتر ستایش کنند تا ارزش ادبی آن را.
پیوند: معرفی کتاب و یادداشتهایی دربارهی آن