خوابگرد

در سوگ سیامک
بازکاوی وجوهی از فرهنگ ایرانی در آغازین‌داستان شاهنامه

در آغازین صفحات شاهنامه می‌خوانیم پادشاهی کیومرث، اول ملوک عجم سی سال بود. نخستین کس که آیین تخت و کلاه برساخت او بود. از انس و جن و دد و دام همه بر او نماز می‌بردند و کیش او را که بندگی یزدان پاک بود، می‌پذیرفتند. او را پسری بود سیامک نام که جان پدر بود و دل به او زنده بود.  همواره به جانش از مهر گریان بدی و از بیم جاییش بریان. چنین بود سال‌ها زمامداری اول پادشاه ایران‌زمین تا که رشک اهریمن بدکردار برانگیخته شد. اهریمن پسری دیو بچه‌، سیاه‌روی و سیاه‌خوی داشت که او را با سپاهی گران از دیوان به واژگونی تخت تنها ملک یزدان پرست فرستاد. کیومرث را در ذهن نمی‌گنجید که دشمنی داشته یاشد اما سروشی از سوی کردگار به نزد سیامک آمد و مکر اهریمن را بازگفت. سیامک لشکری بیاراست و به جنگ پور اهریمن رفت. در جنگ دیو سیاه، سیامک را می‌کشد و جگرش را از تن بیرون می‌آورد. خبر به سیامک می‌رسد. او و ایرانیان یک سال تمام در سوگ سیامک می‌نشینند تا باز سروشی از سوی خداوند می‌آید و ندا می‌دهد سوگواری بس است و به جنگ اهریمن روید. این بار سپاهی به سالاری هوشنگ فرزند سیامک به جنگ دیو سیاه می‌رود. هوشنگ او را می‌کشد و پیروزمندانه به وطن باز می‌گردد و پس اندی کیومرث می‌میرد و هوشنگ بر تخت پادشاهی می‌نشیند. [ادامـه]

این اولین حکایت شاهنامه به تمامی برخی از مهم‌ترین وجوه فرهنگ ایرانی را در خود جمع کرده است. خصایلی همچون دین‌داری، جایگاه رفیع پدر و اصالت سوگ. در ادامه این وجوه را بیشتر باز می‌کاویم.

در سایه‌سار یزدان پاک به بهای رشک اهریمن
دین‌دار بودن و ایرانی بودن در شاهنامه چنان ممزوج هم‌اند که گویی از ازل دو مصداق‌اند برای یک مفهوم. همواره ایرانی بودن یعنی دین‌دار بودن و غیر ایرانی بودن یعنی کافری. تمام دشمنان ایران‌زمین کافران‌اند. چه آدمیان (تورانیان و یا ضحاک و قومش) و چه دیوان یا قوم سگ‌ساران و گرگ‌ساران. ضحاک که در فرهنگ ایرانی مظهر شر و غاصب تاج و تخت است، بیش از همه به فرمان‌برداری اهریمن مشهور است. در نگاه ایرانی ضحاکی بودن یعنی عین شر بودن. تا جایی که منوچهر که از ازدواج رودابه و زال دل خوش ندارد در جمع ایرانیان سام را به جنگ مهراب پدر رودابه می‌فرستد. سام که از عشق پسرش به رودابه آگاه است به این کار راضی نیست. اما آن هنگام که منوچهر می‌گوید مهراب و قومش تنها بازماندگان ضحاک هستند، همه ایرانیان بر رأی او صحه می‌گذارند و حتا سام ناراضی نیز در رد این دلیل چیزی نمی‌گوید. زال نیز با آن که دل در گرو رودابه دارد وقتی مهراب از او می‌خواهد پا به شهر او بگذارد و به خانه او بیاید دعوتش را رد می‌کند و می‌گوید من ایرانی هستم و بنده یزدان. تو از اعقاب ضحاک هستی و خدا ناباور. ایرانیان و پدرم چه خواهند گفت وقتی سرداری ایرانی چون من پا به خانه تو بگذارد؟ جمشید نیز با آن همه فر و شکوه وقتی به خود غره می‌شود و ادعای خدایی می‌کند به قهر خداوند و ایرانیان گرفتار می‌شود و نتیجه‌ی آن هزار سال حکومت سیاه ضحاک است. بی نام یزدان و آفریدگار هیچ کار نیکی به سرانجام نمی‌رسد.

آن هنگام که فریدون وارد بیت المقدس، تخت‌گاه ضحاک می‌شود نزدیک کاخ او می‌رود. متوجه طلسمی بر بالای بام کاخ می‌شود. بر بام می‌رود و:
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش را بآسمان فرازیده بود
فریدون زبالا فرود آورید
که آن جز به نام جهاندار دید

در داستان اول ملوک عجم نیز می‌بینیم که کیومرث اولین حکومت دیندار را می‌آغازد و جانداران را به کیش خود در می‌آورد. به گونه که اهریمن بدکردار را به حسد وا می‌دارد. در واقع اولین جنگ ایرانیان یک جنگ دینی است و نه جنگی به طور مثال تدافعی یا برای حفظ خاک. این حکایت همچنین نشان می‌دهد اولین جنگ ایرانیان تدافعی است و نه به قصد کشورگشایی. از همین حکایت نیز برمی‌آید که ایرانی خود را مدافع دین خداوند می‌داند و در این کار چنان راستین است که اهریمن را وادار به جنگ می‌کند.

جدای از این می‌بینیم که سروش آسمانی بر بزرگان ایرانی نازل می‌شود. یعنی پروردگار با این قوم رابطه‌ای تنگ و بی‌واسطه دارد. گاه آنان را از مکر دشمنان آگاه می‌کند و گاه به آنان فرمان جهاد می‌دهد.

پسر کو ندارد نشان از پدر
جوان‌مردی و جوان‌مرگی و ساییدن سر بر آستان پدر، رکن جدایی‌ناپذیر فرهنگ ایرانی است که عالی‌ترین تبلور آن را در حکایت رستم و سهراب می‌بینیم. فرهنگ پدرخواه ایرانی به هیچ عنوان نمی‌تواند قبول کند پدر در زیر سم ستور پسر افتد. حتا اگر این پسر دلاور مردی چون سهراب یل باشد. بگذار اودیپ شهریار مانند آب خوردن پدرش را بکشد اما ایرانی را سودای دیگری‌ست. طرفه آن که در حکایت اول شاهنامه سروش آسمانی بر سیامک نازل می شود و نه بر پادشاه که کیومرث باشد. سالاری سپاه نیز با فرزند است و حتا آن هنگام که خداوند دستور حمله دوباره به اهریمن می‌دهد،  سالار سپاه هوشنگ فرزند سیامک است و نه کیومرث.

چنین فضای پدرسالارانه‌ای را در تمام طول شاهنامه می‌بینیم. به سهراب که اشاره رفت. اسفتدیار دیگر جوانمرگ شاهنامه در پی ناسازگاری پدر به جنگ با رستم می‌رود و می‌میرد. خون سیاوش نیز در قطره قطره خود  بی‌هنگامی پدر را در یاد دارد.

در هیچ جا از شاهنامه نمی‌بینیم که پسری بر پدر توفق یابد اگرچه که یل و پاک‌آیین و جوانمرد باشد. سیامک و هوشنگ نیز بی‌هیچ سوال و پرسشی در دوران زمامداری پدر به جنگ می‌روند و جان خویش را در طبق اخلاص می‌گذارند. ضحاک که مظهر ناپاکی و شر است یکی از بزرگترین اتهاماتش پدرکشی است. در واقع فرهنگ ایرانی برای نشان دادن نهایت رذالت و دون بودن، پدر کشی را برای وی زیبنده می‌بیند.

آه ای اسفندیار مغموم
در حد مطالعه و مشاهده‌ی نگارنده هیچ قوم باستانی‌ای مانند ایرانیان به سوگواری رفتگان برنمی‌خواسته است. پریشان‌حالی و خون گریستن فریدون بر جنازه‌ی ایرج، خشم اشک‌آلود رستم بر مرگ سیاوش و مویه‌های جگرخراش تهمینه بر مرگ سهراب از آیینی‌ترین مناسک فرهنگ ایرانی است.

مرگ‌آگاهی‌ای که کیومرث بر جان سیامک دارد از همان ابتدای حکایت هوایداست. حکیم طوس بلافاصله پس از معرفی سیامک و علاقه کیومرث به او می‌گوید:
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی

گویی او سوگواری را پیش از مرگ آغاز کرده است. هیچ فصلی از حکایت آغازین شاهنامه به اندازه فصل سوگواری کیومرث و ایرانیان بر مرگ سیامک تفصیل ندارد.
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
زتیمار گیتی بر او شد سیاه
فرود آمد از تخت ویله کنان
به ناخن تنش گوشت پاره کنان
دو رخساره پر خون و دل سوگوار
دژم کرده بر خویشتن روزگار
سیه سر به سر زار و گریان شدند
بر ان آتش سوگ بریان شدند
خروشی برآمد به لشگر به زار
کشیدند صف بر در شهریار
همه جام‌ها کرده پیروزه رنگ
دو چشمان پر از خون و باده رنگ
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه
برفتند با سوگواری و درد
زدرگاه کی‌شاه برخاست گرد

سوگواری‌های شاهنامه از نظر این دانش‌آموز ادبیات، از زیباترین و پراحساس‌ترین فصول شاهنامه است. اگر شک دارید یک بار دیگر مویه‌های تهمینه را بر مرگ سهراب بخوانید.

سوگواری از متمایز‌ترین وجوه فرهنگ ایرانی است. مراسم جاری در فرهنگ امروز ایرانیان همچون سوم، هفتم، چهلم و سالگشت (که این آخری را در همین حکایت می‌بینیم) شاهدان این مدعاست. گویی رفتگان سهمی ویژه برای خود در ذهن ماندگان می‌خواهند؛ سهمی از زندگی در بستر آیین سوگواری. سوگواری برای شهیدی جوان‌مرگ چون سیامک که در جهاد با اهریمن به خون نشسته است و جگرش در چنگال پور اهریمن خون‌چکان شده است. آری رفتگان سهم می‌طلبند؛ سهمی از سیادت سیال در سوگ سیامک.