دو سال پیش، ابتدا وحشتزده شدیم. بعد وحشتمان تبدیل شد به اضطراب و ترس و امید. بعد ناامید شدیم و عصبانی. بعد، هم به ترس عادت کردیم، هم به عصبانیت؛ یعنی بیخیال شدیم. و حالا مدتیست که همگی فقط میخندیم، بی آن که حتا انتظار بکشیم! دستکم در عرصهی فرهنگ و هنر کردند هر چه خواستند، و شد هر چه انتظارش میرفت، و اهل فرهنگ و هنر و ادبیات خسته شدند و وامانده از بیحاصلی واکنشها و لبگزیدنها و شگفتزدهشدنها و اعتراض کردنها و نامهنوشتنها و صبوری کردنها و دندانقروچهرفتنها و…
آن چه میخوانید، نه «داستان» است، و نه نویسندهاش عزیز نسین ترکیهای. آن چه میخوانید، به قول رضا قاسمی، یک مادهی خام ادبیست از بیشمار مادههای خام ادبی که این روزها سوژههایشان پیش چشممان تلف میشوند. آن چه میخوانید، دیروز در صفحهی حوادث روزنامهها، به عنوان گزارشی جدی از پیگیری یک پروندهی کلاهبرداری منتشر شده بود:
مادهی خام
مدتی پیش مأموران حفاظت از میراث فرهنگی تهران از ماجرای کلاهبرداریهای یک باند حرفهای با استفاده از سکهها و عتیقههای قلابی با خبر شدند. در جریان عملیات پلیسی ۲ عضو باند دستگیر شدند. پس از اعترافات متهمان، آنها روانه زندان شده و بازپرس پرونده از پلیس خواست برای دستگیری دیگر اعضای باند، همراه متهمان عازم شمال کشور شوند. اما مدتی بعد نامهای در اختیار بازپرس پرونده قرار گرفت که حکایت از توقف عملیات داشت. در این نامه آمده بود که به خاطر سهمیهبندی بنزین و نداشتن سوخت کافی، پلیس قادر نیست عملیات دستگیری متهمان را ادامه دهد، مگر آن که شاکی پرونده، تهیهی سوخت را بر عهده بگیرد. اما شاکی، یعنی سازمان میراث فرهنگی، پیشتر اعلام کرده بود که میتواند هتل و خودروی مورد نیاز را در اختیار پلیس قرار دهد، اما به علت نداشتن کارت سوخت از تهیهی بنزین عاجز است. پس از آن پلیس درخواست کرد که متهمان را با اتوبوس به روستای شمالی کشور انتقال دهد، اما این پیشنهاد نیز به دلیل وجود احتمال فرار متهمان و مشکلات امنیتی رد شد. اکنون بیش از ۱۰ روز از اعترافات ۲ عضو باند میگذرد و آنها هنوز در ادارهی آگاهی به سر میبرند.
[متن کامل گزارش در همشهری] و بخوانید اینها را: [خر گران شد!] و [دولت کنونی به روایت شاعران کهن!]