خوابگرد

کافه‌نشینی و یک دروغ

حسین سناپور: ظاهراً عادتِ «مطلب جعل کردن» را به این زودی‌ها بعضی نشریات ما ترک نمی‌کنند. بسیاری از ما یاد گرفته‌ایم که به هر نوشته‌ای جواب ندهیم و از کنار خیلی‌هاشان، که دروغ و تهمتی به‌مان می‌زنند، یا نقد کج‌وکوله‌ای ازمان می‌کنند، بگذریم. اما این‌که از زبان ما تهمت‌هایی را نثار دیگران کنند، نمی‌تواند بی‌جواب بماند.

یکی دو روز پیش در کتاب‌فروشی چشمه، اتفاقی، مجله‌ی «آزما» را ورق ‌می‌زدم و دیدم در گزارشی درباره‌ی کافه‌نشینی یا نویسند‌گان کافه‌نشین،‌ حرف‌هایی را از من نقل کرده که همه‌اش دروغ محض است. در چند سطری از قول من گفته شده که، داستان‌نویسانی که به کافه می‌روند جدی نیستند و این کار جنبه‌ی تفریحی دارد و این‌ها به کلاس‌های داستان‌نویسی، و از جمله کلاس‌های من، نمی‌روند.

در این چند جمله، چنان من از کلاس‌های خودم حرف می‌زنم که انگار من و کلاس‌هایم مرکز جهان‌ایم و  راه داستان‌نویس‌بودن و جدی‌بودن از من و کلاس‌های داستان‌نویسی می‌گذرد. خب، معلوم است وقتی این دروغ‌ها را مکتوب از کسی نقل کنند، دیگر چه چیزها که شفاهی نقل خواهند کرد.

یادم هست که برای موضوع نویسند‌گان کافه‌‌نشین با من تماس گرفتند، ‌اما خوب هم یادم هست که گفتم من به‌ندرت به کافه‌ها رفت و آمد می‌کنم و این‌ نویسندگانی را که می‌گویید، نمی‌شناسم، و در میان شاگردان‌ام هم نمی‌شناسم کسانی را که از این نویسند‌گان باشند. بعد هم تاکید کردم که بنا بر این نظری ندارم و نمی‌توانم درباره‌شان بدهم. اما انگار خبرنگار محترم، نه به کل حرف من و نه به این بخش حرفم هیچ توجهی نداشته و از لابه‌لای جمله‌ها، آن‌چه را که دوست داشته شنیده و بعد هر چه دل‌اش خواسته به آن اضافه کرده. از دو سه تکه مطلب دیگری هم که از دیگران نقل شده جهت‌گیری یک‌سویه‌ی مجله پیداست.

من واقعاً نمی‌دانم وقتی این همه نویسنده هست که آن مجله می‌توانست نظر دل‌خواهش را از زبان آن‌ها بشنود و نقل کند،‌ چه دلیلی جز تنبلی یا سهل‌گیری یا اعتماد به این‌که من یا دیگران این مجله را نمی‌خوانیم، برای ساختن این دروغ‌ها بود؟ خودشان بهتر می‌دانند و من فقط متاسف‌ام و این‌جا دست‌کم می‌توانم نظر کلی‌ام را نه درباره‌ی آدم‌ها یا گروه خاص،‌که درباره‌ی کافه‌نشینی نویسند‌گان بگویم.

به ‌نظرم در شرایطی که ما داریم (نداشتن انجمن‌ها و مکان‌های خاص برای نویسند‌گان و همین‌طور مشکلات جمع شدن در خانه‌های شخصی) به نظرم اتفاقاً کافه‌ها بهترین جای ممکن برای دور هم جمع‌شدن نویسند‌گان است. کافه‌ها مکانی را فراهم می‌کنند برای گفت‌وگو و تبادل‌نظر و حتا شاید از آن مهم‌تر، برای دیدن دوست‌های همدل با مشغله‌ی ذهنی‌ شبیه به ما. پس در عین حال که فکر می‌کنم قرار نیست همه‌ی کارهامان، مثل همین کافه‌ رفتن،‌ جدی باشد، باز فکر می‌کنم امکان مهمی در همین کافه رفتن هست که می‌تواند نه فقط به داشتن روابط انسانی ما کمک کند، ‌که در کاری مثل ادبیات هم افق دید و دانش ما را وسیع‌تر کند. بی‌دلیل هم نیست که بسیاری از بزرگان ادبیات ایران و جهان، عمده‌ی ارتباط‌ها‌شان در کافه‌ها بوده است (یکی از زیباترین عکس‌هایی که از نویسند‌گان دیده‌ام، عکسی است که بکت را در میان رمان‌نویس‌های فرانسه در جلو یک کافه نشان می‌دهد). آن‌ها هم مثل ما نه امکانات مالی احزاب و گروه‌های مالی قدرت‌مند دیگر را داشته‌اند و نه می‌توانسته‌اند از امکانات دولتی برای دور هم جمع‌شدن استفاده کنند.

اگر در سال‌های جوانی ما، ‌یعنی ده پانزده سال بعد از انقلاب، تعداد کافه‌ها بسیار کم و با شرایط خفقانی نبود و ما شانس جوان‌های حالا را داشتیم، احتمالاً ما هم پاتوق‌ها خودمان را در همین کافه‌ها پیدا می‌کردیم. چون فکر می‌کنم هیچ چیز (نه اتاق‌های گپ در فضای اینترنت و نه گفت‌وگوی وبلاگی و مکتوب در نشریه‌ها و نه حتا جلسه‌های نقد و بحثی که ما در خانه‌ها داشته‌ایم و داریم) جای گفت‌وگوی رودررو، آزاد،‌ پراکنده و سیلانیِ کافه‌نشینی را نمی‌گیرد (البته این هم جای آن‌ها را نمی‌گیرد). این‌که الان این کافه‌نشینی‌ها چه حال و هوایی دارد، ‌من بی‌خبرم. اما می‌دانم از همین گفت‌وگوهای دوستانه و پراکنده تا جلسه‌های با موضوع و بی‌موضوع را می‌شود در کافه‌ها داشت. یعنی کافه هم یک‌جور ابزار است و مثل هر ابزار دیگری می‌شود استفاده‌های جورواجور از آن کرد. خلاصه این‌که اگر من نظری یا احساسی هم به کافه‌نشینی دوستانِ ندیده و اغلب نشناخته‌ام داشته باشم، فقط تحسر برای خودم است و نداشتن همین امکان حداقلی در زمان جوانی، و ‌نه آن چیزهایی که این مجله از قول من نقل کرده.

برای دوستان کافه‌نشین شادی و روابط بیش‌تر آرزو می‌کنم و برای این‌طور نشریه‌ها صداقت و کارِ بهتر.
حسین سناپور