امشب اطلاعیهی حوزهی هنری را دیدم که قرار است برای او مهمانی خداحافظی برگزار کنند. همکاران و مدیران او در رادیو فرهنگ هم گویا به دلجویی او برخاستهاند. ولی او به اجبار دولت ایران باید برود، تا باور نکنیم که موطن نویسنده، «زبان» او نیست، و آسمان در همه جای دنیا به یک رنگ است! تلخی ماجرا شاید در این باشد که او نویسنده و گویندهی برنامهای رادیویی بود به نام «همزبانان» که شعار برنامه، پاسداشتِ سرمایهی فرهنگی تاریخیِ مشترک کشورهای فارسیزبان بود. او درست در زمانی باید برود و بفمهد ایرانی نیست که این برنامه هنوز از رایو فرهنگ پخش میشود تا به فارسیزبانان همهی دنیا بگوید، موطن اصلیشان «ایران» است! سیدضیاء قاسمی تا حدود دو سال پیش وبلاگ هم مینوشت که به دلایلی آن را رها کرد. در یادداشت خداحافظی وبلاگش، این رباعی را از بیدل آورده بود و حلالیت طلبیده بود: ما را نبود ز زندگی تقسیمی / جز تحفهی عجز بندگی تقدیمی / چون شاخه گلی که خم شود پیش نسیم / از دوست سلامی و ز ما تسلیمی
پینوشت:
بر خلاف تصور برخی خوانندگان، من قصد (نیت) توهین به جامعهی مهاجر افغان در ایران را نداشتهام، و تعجب هم میکنم که چنین فهم بسیار دوری کردهاند از این یادداشت. باز هم بی هیچ قصد توهینی مینویسم که بیشتر هموطنان سیدضیاء قاسمی در ایران، به کار گل مشغولاند، و با روندی که اجرای این قانون دارد، باید انتظار بکشیم زمانی را که فقط آنهایی در ایران بمانند که خبرهایشان را در صفحهی حوادث رونامهها میخوانیم. این اسماش «سطحیگرایی» نیست، بلکه باید بگویم این یادداشت دلجویانه را، با پیشداوری و ذهنیتی آزرده خواندهاید.