وقتی سوار ماشینی شده باشی که، به جای این که تو را به مقصد برساند، با آن جیب و کیفات را به ضرب چاقو بزنند و، زخمی رهایت کنند کنار اتوبان خشکِ ساوه؛ چه انگیزهای میماند برایت که از روی خیرخواهی و انتقاد، مثلاً به راننده تذکر بدهی کمربندش را ببندد، یا از مسافر بغلدستی انتقاد کنی که لنگاش را از روی پای زن مسافر بردارد، یا از مسافر جلویی بخواهی که سیگار نکشد؟ حالا، ـ به قول عمران صلاحی ـ حکایتِ ماست!
این روزها چه قدر دوست میدارم در اینجا، مثل گذشته، نق بزنم و بنویسم، ولی انگیزهای که برای نوشتن چیزی پیدا میکنم، پایدار نمیماند و، زود رنگ میبازد و، بیخیال میشوم. وقتی، نه فقط بنیاد فرهنگ و هنرمان که، دودمان همهچیزمان چنین بر دامان باد سوار شده، به شوخی میماند انتقاد از رنگ دیوار و، اندازهی تابلوی روی آن و، مدل شومینه و، جای مبل راحتی! این را بگذارید کنار بازی پرشتابی از روزمرّگی و، روز را به شب رساندن به دویدن، تا نان را به سفره رساندن، به نفهمیدن! بازی مسخکنندهای که انگار با زنجیری از جنس سرد و سختِ آهن ما را در آن میکشانند، روزبهروز بیشتر و سال به سال، درهمفشردهتر. گفتم این را تا کمی سبک کرده باشم گناهِ کمکاریام را شاید، و به چیزی بپردازم که امشب، از آن نمیتوانم بگذرم.
همیشه با شخصیتِ ابراهیم حاتمیکیا مشکل داشتهام، ولی برخی فیلمهایش را خیلی حرفهای میدانم و برخی را هم بسیار دوست دارم. آن چه از شخصیتاش همیشه آزارم داده، چیزیست که در گفتوگوی «شبِ شیشهای»اش جلوهی بسیار روشنی داشت: من، ابراهیم حاتمیکیا، هم خیلی منتقدم و مستقل، هم خیلی طلبکار.
ابراهیم حاتمیکیا، در چندین سال گذشته، در اوج شهرت و اقبال رسانههای دولتی و غیردولتی به او، در اوج فروش فیلمهایش، در اوج استقبال تلویزیون از او، در اوج بازارگرمیهای دوستان پرنفوذ و هواداران پرشمار سینهچاکاش، هر بار که گفتوگو کرده، در قامت یک روشنفکر منتقد طلبکار جلوه کرده؛ که از من حمایت نمیشود، اذیتم میکنند، سختی بسیار میکشم، حق مرا خوردهاند و میخورند، تنهایم، غیرحکومتیام و… در «شبِ شیشهای» دو سه روز پیش هم او همین لباس را به تن داشت، ولی این بار، نخستین باری بود که بخشی از حرفها و گلههای تند و تیزش راست بود، هرچند همین حرف های آتشین، مستقیم از تلویزیون پخش شد، متن آن در خبرگزاریها منتشر شد و دیروز، تیتر یک برخی روزنامههای دولتی هم بود! حاتمیکیا این بار آزردگیاش از فشارهایی را که بر اوست، با چاشنی طعنه و کنایه زدن به نورسیدهی سفارشی سینمای ایران، مسعود دهنمکی مخلوط کرد. او حق دارد. حتا اگر تاریخ مصرفاش هم گذشته باشد، بسیار آزارنده است که جانشین او، به قول خودش، «کوتولهای» باشد که نگاهاش به جنگ، «ارتجاعی» و «عقبافتاده» است.
اگر در چندین سال گذشته، حتا وقتی هم که در جلسهی دولت خاتمی، تصویب میشد که فلان مبلغ برای ساختِ فلان فیلم به او کمک شود، قیافهی منتقدان آزرده را به خود میگرفت، اکنون دیگر این قیافه، ساختگی به نظر نمیرسد، و تلخ است، خیلی تلخ… جالب است که این برنامه، تقریباً همزمان شد با درگذشت «فخرالدین حجازی» که شاید جوانترها او را نشناسند. فخرالدین حجازی، مشهورترین سخنور در میان هواداران انقلاب بود که در سالهای نخست انقلاب، شمار زیادی به خاطر شنیدن سخنرانیهای پیش از خطبهی او و نمایش شورانگیز و حماسیاش در سخنرانیها، به نماز جمعه میرفتند. حاتمیکیا حتماً یادش هست که در شهرهای دیگر ایران، برای دعوت از فخرالدین حجازی نوبت میگرفتند، و حتماً یادش مانده که چگونه هنگام سخنرانی، از فرط شور انقلابی و تکان دادن دستهایش، ناچار میشد کتاش را در میان ادای بریده بریدهی کلمات، از تن درآورد و روی زمین بیندازد و، مردم تکبیر بگویند، و اکنون، در سکوت خبری درگذشته است. حاتمیکیا شاید این روزها مثل خیلیهای دیگر، دربارهی تاریخ مصرف این سخنور مشهور فکر کرده و به حال خود اندیشیده است… شاید به قول خودش، وقتش را رساندهاند که پا از جنگ بیرون بگذارد و به سینمای دیگری قدم بگذارد.
حاتمیکیا میگوید به «دعوتِ» کسی به سینما نیامده، راست میگوید، ولی این را هم میداند که آنقدر تیزهوش بود و زبردست در سینما که، بتواند منحصربهفردترین «حمایت»ها را بگیرد برای ساختن فیلمهایی که من هم از تماشای آنها لذت بردهام. اکنون او دلگیر است از دخالتِ «تشکلهای نظامی» در ساخت و نمایش فیلمهایش. آیا این هزینهی استقلالیست که او سالهاست شعارش را داده؟ یا مشکل بر سر گذر کردن او از اندازهی «نیاز»، «فهم»، و «قدِ» حامیان اوست؟ به گمان من، برگذشتن او از این سه چیز، به واقعیت نزدیکتر است؛ و هرچند من یکی همچنان از شخصیت او خوشم نیاید، باید افسوس بخورم که «سرمایه»ای چون او در سینمای ایران، در حال پایین کشیده شدن از اوج اثرگذاریست؛ هرچند باز هم به مددِ رسانههای رسمی و انتشار گلایههای تند او، جدال میان اقتدارگرایان مسلط بر سینما ادامه دارد، همچنان که در سایر عرصهها چنین است.
و سخن تلخ آخر: آنچه بر حاتمیکیا رفته و میرود، نمود و مقیاس کوچکیست از آنچه در یکی دو سال گذشته، بر کل این کشور رفته است. بیهیچ توضیحی، این نشانهها را کنار هم بگذارید: حاتمیکیا، حکومت، رسانههای رسمی، تبلیغات، تشکلهای نظامی، دهنمکی، ارتجاعی، عقبافتاده، کوتوله، جادهی ساوه، و فخرالدین حجازی!