خوابگرد

در متن و حاشیه‌ی روزی روزگاری + پی‌نوشتِ اجباری!

امشب دیگر می‌شود گفت که جایزه‌ی «روزی روزگاری» رسماً به دنیا آمد. سابقه‌ی جایزه‌ی یلدا که مدیا کاشیگر دبیر آن بود، نشان داده بود که پای او اگر وسط باشد، مراسم جایزه حتماً شیک و جشن‌وار برگزار می‌شود، که امشب هم شد؛ حتا اگر این جایزه‌ی ادبی، هدیه‌ی نقدی نداشته باشد و لقبِ گران‌ترین جایزه‌ی ادبی مستقل ایران را که یلدا داشت، از دست بدهد. راست این است که در وانفسای فضای بسته‌ی فرهنگی، هنری و ادبی؛ و خصوصاً ممیزی شدید و تجربه‌ی بسیار تلخ بازداشت یعقوب یادعلی که از سر من یکی گذشت، برگزاری چنین جشنی به پاسداشتِ «کلمه» و ادبیات داستانی، فرصت خوبی بود تا نفسی از سر لذت و آسودگی بکشم. با روزگاری که ادبیات داستانی در سال گذشته گذراند، و شمار اندکِ آثاری که منتشر شد، جایزه‌ی روزی روزگاری توهّم این را که جوایز ادبی امسال رونقی نخواهند داشت، شکست. از نظر من ، این یعنی ایستادگی و سر پا ماندن در برابر فشاری که آگاهانه و غرض‌ورزانه یا از سر کج‌فهمی و نفهمی بر «آزادی بیان» به طور کلی، و بر آفرینش هنری به طور خاص وارد می‌شود.

جوایز:
رمان: لوح تقدیر به «خط تیره، آیلین» ماه منیر کهباسی، «سرخی تو از من» سپیده شاملو، و «عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک یا از این قطار خون می‌چکه قربان» حسین مرتضائیان آبکنار ـ تندیس بهترین رمان به ماه‌منیر کهباسی
مجموعه داستان: لوح تقدیر به «زندگی مطابق خواسته‌ی تو پیش می‌رود» امیرحسین خورشیدفر، «زنی با چکمه‌های سابق بلند سبز» نوشته مرتضی کربلایی‌لو، و «شب‌های چهارشنبه» آذردخت بهرامی ـ تندیس بهترین مشترکاً به خورشیدی‌فر و بهرامی

کم کسی فکر می‌کرد تندیس بخش داستان کوتاه، دوتایی شود، ولی شد؛ ولی اگر سه تا هم می‌شد، شاید بد نبود! آذردخت بهرامی و امیرحسین خورشیدفر، خوشحال از مراسم بیرون رفتند، و گمان می‌کنم آذردخت بهرامی خوشحال‌تر، چون به قول خودش با همه‌ی خوش‌شانسی‌اش در ده سال شاگردی گلشیری و هفده سال هم‌نفسی با شاگردان گلشیری و خصوصاً حضور بهترین منتقدِ آثارش در خانه (همسرش آقای تقوی)، باید دستِ‌کم هفده نوبل می‌گرفت! سوای این که خودِ من به این مجموعه و خصوصاً داستان «شب‌های چهارشنبه»، تعلق خاطر شدید دارم، از حق نگذریم، داستان‌های کوتاه بهرامی ویژگی‌های خاصی دارند که اگر در یک رمان از او هم جلوه کنند، به یقین، اتفاق بزرگی خواهد افتاد. امیدوارم رمان طنزی را که چند سال است، رویش کار می‌کند، تمام کند و منتشر شود.

کربلایی‌لو تندیس نگرفت، ولی با لبخند از سالن بیرون رفت، و چه‌قدر دوست داشتم مجموعه‌ی زیبای او، باعث می‌شد تندیس این بخش، به جای مشترکاً به دو نفر، مشترکاً به سه نفر اهدا می‌شد! اگر از داوری جایزه استعفا نداده بودم، احتمالاً کار به خین و خین‌ریزی می‌کشید! نه با دیگر داوران، ونه با آذردخت بهرامی یا خورشیدفر، که با خودم!

تندیس رمان اما فقط به ماه‌منیر کهباسی رسید. سپیده شاملو را پس از مراسم، هر چه چشم دواندم ندیدم؛ ولی اگر می‌دیدم‌اش، به او می‌گفتم که رمان زیبایش را چه قدر دوست می‌دارم. مصاحبه با حسین مرتضاییان آبکنار، دیشب در ویژه‌نامه‌ی سایت جن و پری منتشر نشد، خودش هم در مراسم نبود و هیچ فرستاده‌ای هم نداشت که دستِ‌کم لوح تقدیرش را بگیرد. آیا یعنی یک جور اعتراض به نتیجه‌ی داوری؟ سپانلو در میان کلام دوپهلویش روی سن، گوشه‌ای هم زد به جوانانی که مثل برخی پیرمردها، از هم‌اکنون در مراسم حاضر نمی‌شوند. مطمئن نیستم منظورش آبکنار بود یا نه، ولی جوان غایبِ مربوطِ دیگری نبود انگار.

بزرگداشت‌ها
بخش داستان کوتاه، امسال تقدیم شد به «شمیم بهار». شمیم بهار سال‌هاست که نه خودش جلوی چشم می‌آید و نه آثارش را جلوی چشم می‌گذارد. بسیار می‌شنویم که هم‌چنان فعال است و در آفرینش‌های ادبی و هنری دیگران حضورِ بی‌نام دارد؛ ولی خودش را به دلایل شخصی پنهان کرده است. آیدین آغداشلو در ستایش او سخن گفت. ترجیح می‌دادم آغداشلو از جایگاه او حرف بزند، ولی او بیش‌‌تر با لحنی پوزش‌خواهانه از خودِ شمیم بهار، فقط اطلاعاتی سربسته داد از وضعیتِ فعلی او که در شمیران زندگی می‌کند و، بسیار فعال است و، بسیار دقیق و منظم است و، پنهان بودنش از سر برج عاج نشینی نیست و، دلایل شخصی دارد و… وقتی سپانلو رفت بالا که لوح بزرگداشت اسماعیل فصیح را (در بخش بزرگداشت او) به فرستاده‌ی جوان‌اش بدهد، چند کلمه‌ای گفت که به نظرمی‌رسید بخشی از آن طعنه به شمیم بهار و لابد آغداشلو بود. سپانلو به حضور همیشگی خودش و محمود دولت‌آبادی در محافل و جشن‌های ادبی اشاره کرد و گفت، لابد ما کیمیا نیستیم که همه جا هستیم! البته دولت‌آبادی هم وقتی رفت بالا که تندیس بهترین رمان سال را به ماه‌منیر کهباسی بدهد، طعنه‌ی طنزآمیز او را تکمیل کرد و گفت: ما قلندران‌ایم، بوده‌ایم، هستیم و خواهیم بود!

بزرگداشت کف‌آلودِ یعقوب یادعلی
قرار بود یعقوب یادعلی هم امروز در تهران باشد و به این مراسم بیاید، ولی به دلایلی نتوانست. امیرحسین خورشیدی‌فر که رفت پشت میکروفن، گفت: فکر می‌کنم همه موافق باشید در اعتراض به اتفاقی که برای یادعلی پیش آمد، به افتخار او کف بزنیم. و طولانی‌ترین و محکم‌ترین کفِ مراسم، بی حضور یادعلی، و به پاس ادبیات زده شد.

قلندران سرخوش!
محمود دولت‌آبادی، وقتی تندیس ماه‌منیر کهباسی را داد، گفت: جوان‌های امروز فقط رمان زیبا نمی‌نویسند، خودشان هم زیبا هستند و اشاره کرد به کهباسی. حاضران دست زدند، دولت‌آبادی خوش‌اش آمد، اشاره‌ای هم کرد به زیبایی یکی از خانم‌های همکار جایزه که متصدی لوح‌ها و تندیس‌ها بود، حاضران این‌بار خندیدند، دولت‌آبادی محظوظ شد، با دست به خانم مجری مراسم هم اشاره کرد و سالن رفت روی هوا! و این بود، پایان خوش نخستین دوره‌ی جایزه‌ی روزی روزگاری در خانه‌ی هنرمندان… [اگر دنبال حواشی دیگری هستید، این‌جا را بخوانید.]

پی‌نوشتِ بی‌ربطِ نیمه‌خصوصی
خداوند حامد حبیبی را از آینده‌ی ادبیات ایران نستانَد، اگر هم ستاند، از ما نستانَد!

پی‌نوشتِ اجباری
در بخش بزرگداشت، فراموش کردم بزرگداشت عبدالله کوثری را بنویسم که آقای سیدحسینی در ستایش او سخن گفت. جالب این است که فضای کامنت، به همین بخش افتاده از متن من رنگ گرفته و گفت‌وگویی در گرفته درباره‌ی «مترجم» و «ترجمه»که برای من یکی بحث شیرینی‌ست تا هنگامی که آلوده‌ی توهین نشود.



 نظرات خوانندگان

ماکان: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۱۶ – ۰۶:۱۰ ]
با حرفی که دولت آبادی زده بعید نیست که فردا کفن بپوشن و خواستار محاکمه ایشون هم بشن…!

امیر حسین حلاج: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۱۶ – ۱۹:۱۹ ]
و حاشیه ای دیگر یا روزگار غریبی است نازنین:
یوسا میگوید: از درگاه لاکرونیکا، و بی آنکه دوست داشته باشد، سانتیاگو نگاهی به خیابا تاکنا می اندازد… و آرام آرام به طرف کولمنا به راه می افتد
From the doorway of la Cronica ُSantiago looks at the Avenida Tacna without love… and he starts to walks slowly toward Colmena
کوثری ترجمه میکند
از درگاه لاکرونیکا سانتیاگو بی هیچ عشق به خیابان تاکنا مینگرد… و او آرام رام به سوی کولمنا می رود
و رضا سید حسینی می گوید کوثری در این ترجمه هیچ چیز را به هم نریخته
یوسا می گوید
شبح های رنگ وارنگ پوسترها شناور در مه
the gaudy skeletons of posters floating in the mist
کوثری ترجمه میکند
چهارچوب پر زرق و برق پوسترها شناور در مه
پوستر و چهارچوب؟ و مگر در مه هم چیزی برق می زند؟
یوسا می گوید
در ایستگاه تاکسی صف بلندی از مسافرها را میبیند که برای رفتن به میرافلورس ایستاده اند
He sees a long line at the taxi stop for Miraflores
کوثری ترجمه می کند
صف بلند تاکسیها را که به میرافلورس میروند میببند
یوسا میگوید
با پسر مکزیکی ای ور می رود که دارد کفشش را واکس میزند
fondling a chilcano and having his shoes shined
کوثری ترجمه می کند
با چیلکانویی بازی می کند و واکسی کفشش را واکس می زند
و در توضیح چیلکانو هم در پای صفحه می نویسد
ظاهرآ نام مجله ای است خاص پورنوگرافی
یوسا کاملآ با زبان معیار میگوید
هنوز به نظز نمی رسد که مست باشد
He doesnt look drunk yet
کوثری با زبان تحفهالتراجمه ترجمه می کند
هنوز مست نمی نماید
و جناب سید حسینی می فرماید که آقای کوثری سبک یوسا را در ترجمه حفظ کرده است
بعدالتحریر:
موارد فوق از پاراگراف اول کتاب گفتگو در کاتدرال انتخاب شد و این پاراگراف کلآ پانزده سطر است

امیر حسین حلاج: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۱۶ – ۲۲:۰۱ ]
برای این که بعضی ها گمان نکنند که بقیه ی پاراگرافها و صفحه های کتاب ترجمه ای بهتر از ترجمه ی پاراگراف و صفحه ی اول دارد، بعضی از موارد صفحه ی دوم را هم در اینجا می آورم. ترجمه ی سراسر کتاب همان وضع پاراگراف اول را دارد. بعضی از غلط هایی که کوثری مرتکب می شود واقعآ شاهکار است:

یوسا می گوید:
زود سر کار می روم، موضوعم را به ام می دهند، سرم را می اندازم پایین و در ظرف دو سه ساعت کار تمام است.
I get in early, they give me my topic, I hold my nose, and in two or three hours all set
اما شخصیت رمان یوسا در ترجمه ی کوثری به جای این که سرش را بیندازد پایین و کاری به کار کسی نداشته باشد، بینی اش را می گیرد:
زود سر کار می روم، موضوع را به من می دهند، بینی ام را می گیرم و در ظرف دو سه ساعت کار تمام است.

یوسا می گوید:
هیکلی کوچک میان مکعب ها می دود:
A small figure runs among the cubes
و کوثری ترجمه می کند:
اندامی کوچک میان مکعب ها می دود.
یوسا می گوید:
نوروین کنجکاوانه به چیلکانویش (یا واکسی اش) خیره می شود
Norwin contemplates his chilcano
کوثری ترجمه می کند:
نوروین کنجکاوانه به چیلکانویی که در دست دارد خیره شده است…

خلاصه ی کلام این که جناب کوثری همه ی جمله هایی را که یک ذره سخت بوده است غلط ترجمه فرموده اند، که غلط بودن بسیاری از این ها بدون مراجعه به متن انگلیسی هم قابل تشخیص است. جناب سید حسینی فرموده بودند که کمتر مترجمی می تواند این کتاب را مثل کوثری ترجمه کند. از یک جهت ایشان راست می گویند. واقعآ کمتر مترجمی پیدا می شود که مثلآ همه ی جمله های فوق را مثل کوثری غلط ترجمه کند. راستی! آقای سید حسینی که انگلیسی نمی دانند. پس یعنی همین جور دیمی آن حرف ها را در مورد ترجمه های کوثری می زنند؟ استاد! شما هم دارید مثل سعید نفیسی می شوید ها! از ما گفتن.

اتابک: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۱۷ – ۱۵:۳۸ ]
ادبیات نیم‌بند ما هنوز زنده است و نفس می‌کشد. شاهد این مدعا جوایزی است که در این اواخر دائما اهدا می‌شود و گاه حتی نمی‌شود. اما نمی‌توان انکار کرد ادبیات ایران بیش از آنکه در متن باشد و متن را پررنگ کند در حاشیه است. نگاهی گذرا به جوایز چند سال اخیر کافی است تا دریابیم که آنچه به این جشنواره‌ها رنگ و جلا بخشیده، حواشی آن از نوع اهدای جوایز گرفته تا برگزاری همایش‌ها و از همه مهم‌تر درفشانی‌ بزرگان ادبیات در این مراسم است.

مردان محترم شعر و داستان‌نویسی فارسی در مراسمی برای آنکه جذابیت ایجاد کنند، قطعا حرف‌هایی می‌زنند که شنوندگان را خوش آید چندان که مپرس و بر سینه‌چاکان نیز چنان انبساط روحی حادث ‌شود آن‌سان که زبانی را گویای بیان نیست. اما واقعا کار یک ادیب، شاعر، منتقد و مترجم باید این باشد که به جای شناخت آسیب‌ها و تکاپو برای بهتر شدن به طعنه و تکه‌پرانی بپردازد. نکند آنچنان جایگاه استادان دست‌نیافتنی شده است که دیگر نیازی به خواندن و دانستن حس نمی‌کنند؟ استادان مسلم ادبیات ما فراموش نکرد‌ه‌اند که حضورشان چندان هم همیشگی نبوده است و تنها در مراسمی حضور یافته‌اند که مذاق‌شان را خوشایند باشد ورنه هزاران دانشجو که به هیچ انجمن به اصطلاح روشنفکرانه‌ای وابسته نیستند می‌کوشند تا شنوای سخنرانی‌های استادان‌شان باشند اما گویا در کل این سرزمین جایی نیست که این بزرگان بروند و بگویند و طنازی کنند حتی.

روی سخن من بیشتر با آقای حلاج است. دوست عزیز و محترمی‌ که بسیار شاخص به نقد آثار عبدالله کوثری پرداخته است اما نمی‌دانم کسی که این‌چنین می‌تواند مو را از ماست ترجمه مترجمی دیگر بیرون بکشد چرا نباید به جرات نام خود را آورد تا دیگران او را بیشتر بشناسند و شائبه‌ای ایجاد نشود که مبادا این همان […] اینکه یوسا می‌گوید، کوثری می‌گوید و شما می‌گویید خیلی مهم است اما شاید مهم‌تر باشد که ما نام این مترجم فرهیخته‌ای که این همه زمان گذاشته تا کوثری را نقد کند، بدانیم.

در یک کلام ادبیات فارسی صحنه تصفیه‌ حساب‌های شخصی شده است چه برای آقای سپانلو و دولت‌آبادی و چه برای این دوست عزیز. کاش این حواشی پررنگ روز به روز کم‌رنگ‌تر شوند و استادان محترم به جای تکه و مزه‌پرانی‌های بی‌حد و حصر نقد اثر کنند و نقد شخصیت را به روز دیگر و جای دیگر واگذارند. اگر این شود دیگر هر به اصطلاح خود این استادان بزرگ، جوجه سر از تخم درآورده‌ای نمی‌تواند مدعی باشد که شش دانگ ادبیات فارسی به نام اوست و اوست که یکه‌تاز است در نگارش و ویرایش و گزارش.

امیر حسین حلاج: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۱۷ – ۲۰:۳۵ ]
اتابک عزیز!
آیا خود شما واقعآ اسمتان اتابک است؟ بسیار خوب! شما خودتان را معرفی بفرمایید، من هم خودم را معرفی می کنم! دیگر این که بر عکس تصور شما من همه ی موارد را، حتی در آن دو صفحه ی اولی که نقد کرده ام، در نقد خود نیاورده ام تا به قول شما مو از ماست بیرون کشیده شود. مثلا جمله ی «این هم نوروین، سلام، بر میزی در بار زلا… »، که در همان پاراگراف اول است (و منظور از «بر میزی در بار زلا» در واقع سر میزی در کافه ی زلاست. یعنی نوروین در ترجمه ی فارسی به جای این که پشت میز یا سر میز بنشیند رفته بر روی میز نشسته است، که بگذریم…). و به خدا قسم که وقت زیادی هم برای آن نقد صرف نکرده ام. باور بفرمایید! و اما در خصوص […] برعکس کسانی مثل همان آقایان کوثری و سیدحسینی و بعضی های دیگر که تمام هم و غمشان این است که خودشان را به هیچ وجه در نظر نگیرند و همه چیزشان را یکسر وقف ادبیات کنند، این ادم فقط به خودش فکر می کند. و سخن آخر این که این هم دلیل نمی شود که شایبه ای که برای شما ایجاد شده است، برای دیگران هم ایجاد شود. مرا با او قاتی نکنید!

مدیا کاشیگر: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۱۷ – ۲۱:۵۳ ]
اگر کوثری را نمی‌شناختم و از علو طبعش خبر نداشتم هرگز این چند سطر را که چه‌بسا عده‌یی علیه او تصور کنند نمی‌نوشتم. اما انتخاب کوثری برای دریافت لوح تقدیر نخستین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی روزی روزگاری چیزی بیش از سه ماه وقت برد. مشخصاً انتخاب دبیرخانه‌ی جایزه بود، بدون نظرخواهی و صلاحدید با هیچ‌یک از داوران و منحصراً پس از مشورت دبیر جایزه با اهل فن، یعنی هشت مترجم که هرکدام بیش از هشت عنوان ترجمه‌ی نشریافته دارند، انتخاب شد. وقتی موضوع را با او در میان گذاشتم، گفت نه و اسم کسانی را برد که شخصاً آنان را از خودش صالح‌تر می‌دانست. فقط به‌اصرار من بود که پذیرفت که هم دبیر جایزه بودم و هم مهم‌ترین انگیزه‌ی بقایم هم‌چنان ترجمه است.

ترجمه بالذاته متن ثانوی است. بنابراین متنی است فطرتاً محکوم به فنا، آگاه به میرایی خود، با تنها یک سودا: ماندگاری در برانگیختن دیگری به ترجمه‌ی دوباره. بی‌هوده نیست که گفته‌اند بهترین و حتا تنها نقد ترجمه‌ی یک اثر، ارائه‌ی ترجمه‌ی دیگری است از همان اثر. مترجمان حرفه‌یی هرگز از بازترجمه‌ی اثری که ترجمه کرده‌اند ناراحت نمی‌شوند. حداقل معنای بازترجمه، صحه بر حسن سلیقه‌ی مترجم اولی است. حتا مترجمانی داشته‌ایم که خود بازمترجم خویش شده‌اند (مانند زنده‌یاد محمد قاضی که شخصاً ترجمه‌ی اولیه‌ی خودش از شازده کوچولو را مورد تردید قرار داد).

اما نکته‌یی هم در این میان مهم است و آن این‌که یک اثر، کل متن است و نه جمله‌هایی از آن. اگر منتقدان توان ادامه‌ی نقدشان تا انتها و ارائه‌ی ترجمه‌یی کامل و – هم‌چنان ترجمه‌ی کوثری – گیرا از گفتگو در کاتدرال را دارند،‌ این گوی و این میدان وگرنه نه با یک گل بهار می‌شود و نه با یک آفتاب کله‌سوز ‌بهار به پایان می‌رسد.

سال‌ها پیش کسی بر ترجمه‌ی این کم‌ترین از کرگدن اوژن یونسکو ایراد گرفت که چرا به‌جای «پوست‌کلفت»، «ضخیم‌پوست» گذاشته‌ام. تنها پاسخی که می‌توانستم به این ایراد بدهم این بود که «ببخشید عقلم نرسید!».

امیر حسین حلاج: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۱۸ – ۰۰:۲۰ ]
آقای کاشیگر عزیز!
«پوست کلفت» در فارسی درواقع بیشتر معنای مجازی اش را می دهد، نه معنای حقیقی اش را. یعنی معنی «بی غیرت» می دهد. در حالی که «ضخیم پوست» این طور نیست و همان ضخیم بودن پوست معنی می دهد. حالا اگر به کرگدن بگوییمفث «پوست کلفت»، در واقع به بی غیرتی هم متهمش می کنیم، در حالی که ان حیوان بیچاره هر چه باشد بی غیرت نیست. احتمالآ آن منتقد به این علت از ترجمه ی شما ایراد گرفته بود.

امیر حسین حلاج: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۱۹ – ۰۸:۴۵ ]
مدیا جان!
آیا ممکن است که اسم آن هشت مترجم، یا به عبارت دیگر هشت نابغه، را اعلام کنی؟ من با هر کدام آن ها هم یک کار کوچکی دارم. ارادتمند شما، امیر حسین.

مسعود ج.: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۲۱ – ۲۱:۵۲ ]
آقای شکرالهی تو که ادعای مبارزه با سانسور داری چرا نظرات من را پاک کردی. این حکومت رسماْ می گوید که سانسور می کند و خجالت هم نمی کشد. تو امثال تو رسماْ نمی گویید که سانسور می کنید اما دقیقاْ همان کار را می کنید و باید از خودتان خجالت بکشید.

شعله: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۲۳ – ۲۱:۴۹ ]
کسی که از کوثری ایراد بگیرد اما خودش در ترجمه هایش هزار تا غلط دارد، نباید به خودش اجازه نوشتن این ترهات را بدهد. ترجمه کوثری بسیار خوب است.

پیمان: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۲۳ – ۲۳:۴۳ ]
من قبلاٌ هم نظرم را برایتان ارسال کردم ولی نمیدانم چرا به دستتان نرسید. ببینید» من معتقدم که نقد کار بسیار درستی است و هیچ اشکالی ندارد که حتی کار بزرگان بی جایگزینی مانند» جناب استاد عبدالله کوثری نیز نقد شود. من با شناختی که از ایشان دارم میدانم که هرگز حتی یک بار نیز ادعای بی نقص بودن و مصون از خطا بودن نداشته اند»‌بر عکس مردی در کمال افتادگی و فروتنی هستند. ولی حالا سوالم از این آقای محترم» از این دوست عزیز این است« برادر من حالا حرف حساب شما چیه؟ معتقدی که شما بهتر از کوثری ترجمه میکنیدم خوب بابا بستان و بزن. کسی که جلویت را نگرفته. آیا میخواهید بگویید که کوثری ترجمه کردن بلد نیست یا فارسی اش خوب نیست؟ یا مثلاٌ این همه شیفتگان ترجمههای کوثری یک مشت آدم بیسواد هستند و شما آمده اید روشنگری بفرمایید. شما میتوانستید در کمال احترام بگویید که جناب کوثری در فلان و بهمان قسمت به نظر میرسد که بهترین ترجمه را ارائه نکرده. نه اینکه به تمام کار ایشان ماله بکشید. البته» نمیدانم اینها نقد است یا حال گیری است هر چه هست باید ارزش کوثری را به عنوان یک انسان ارزشند نگاه داشت. حتی اگر ایشان بدترین مترجم دنای هم باشند»‌ حدااقل به عنوان یک مرد شصت و یک ساله و فرهنگی قابل احترام و ستایش هستند. هم ایشان و هم جناب استاد سید حسینی. با تشکر

محمد علیخانی: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۲۳ – ۲۳:۴۶ ]
سرکار خانم شعله! شما واقعآ دوستدار کوثری هستید ؟

اسماعیل : [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۲۴ – ۰۰:۱۱ ]
بفرموده ی آقای کاشیگر کوثری از کسانی نام برده است که آنها را برای تقدیر شدن صالحتر از خودش می دانسته. با این حال حق آنها را زیر پا گذاشته است. آیا علو طبع این است؟ آقای کوثری و آقای سیدحسینی تا وقتی برای ما عزیزند که حق را زیر پا نگدارند. در بزرگداشت سیدحسینی در خانه ی هنرمندان فقط دو نفر از مترجمها برای او پیغام فرستاده بودند: سروش حبیبی و عبدالله کوثری. اگر یادتان باشد دو سال پیش سیدحسینی در بزرگداشت سروش حبیبی در جایزه ی یلدا سخنرانی کرد و امثال هم در بزرگداشت کوثری در جایزه ی روزی روزگاری. بزرگداشت هیچ بد نیست. چه بزرگداشت کوثری باشد چه حبیبی چه سیدحسینی. اما چرا در این مملکت هیچ کس مثلآ از ابراهیم یونسی تقدیر نمی کند؟ یا از به آدین؟ خودمانیم! حرفهای حلاج جای تآمل دارد. شیفتگی احساساتی هم مخصوصآ در دنیای هنر و ادبیات خیلی برازنده نیست.

حسین مصطفایی : [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۲۴ – ۰۰:۴۱ ]
در حرفهای کاشیگر نکته های تعجب برانگیزی هست! مثلآ ایشان می گویند که هرکس آمد و گفت که ترجمه ی گفت و گو در کاتدرال مغلوط است محکوم به این می شود که بنشیند و آن کتاب را که هفتصد صفحه است از نو ترجمه کند؟ حالا آمدیم و یک نفر این کار را کرد. کاشیگر تضمین می کند که ارشاد هم مجوز چاپ آن را بدهد؟ دیگر این که آن حرف ایشان هم که صحبت هشت مترجم را کرده که هر کدام حداقل هشت اثر داشته اند سوء تفاهماتی ایجاد کرده است. به نطر من بهتر است اسم آنها را اعلام کند.

پیمان: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۲۴ – ۰۰:۴۳ ]
من با نظر دوست عزیزم کاملاٌ از این نظر موافقم که اصولاٌ گاه این قبیل مسایل بیتشر حالت محفلی پیدا میکند. اما به عنوان یک خواننده معمولی شیفته زبان فارسی باید عرض کنم که اینها دو مقوله جداگانه هستند. تحسین کردن و بزرگ داشتن دیگران مانع از بزرگداشتن و ستودن افرادی چون استاد کوثری نمیشود. خوب» واقعاٌ استاد یونسی مترجم بزرگی است و لی خوب بگذار از همه شان تقدیر شود. چه اشکالی دارد. دلیل ندارد که اگر از یونسی تقدیر نشده پس باید کوثری را کوبید. تازه اگر از یک مترجم سابقه دار که طرفداران کمی هم ندارد»‌ دفاع کنیم دلیل بر شیفتگی احساساتی نیست. اول و آخر حرف ما این است که نقد و ارزیابی و خاطر نشان کردن اشتباهات جای خود» احترام به شخصیت انسانها به جای خود. اینها دو مقوله جداگانه هستند.

اسماعیل : [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۲۴ – ۰۰:۵۷ ]
بابا بی انصافها! یک مقدار هم در مورد آن کتابهای خودمان کامنت بنویسید. ایا انتخابها درست بوده، درست نبوده. به خدا فقط در مملکت ماست که ترجمه و مترجم این قدر اهمیت دارد! پیمان عزیز باید قبول کند که تصویری که از آقای کوثری در ذهن خودش ساخته است انقدرها هم با واقعیت منطبق نیست. شکی نیست که خصلتهای حمیده ی آقای کوثری باعث شده است تا طرفدارانش بعضی از ضعفهایش را نبینند. در هر حال بعضی چیزها را نمی شود توجیه کرد. امیدوارم این عرایض بنده را حمل بر این نکنید که می خواهم کوثری را بکوبم. نه! من شخصآ هم برای کوثری احترام قاءلم، هم برای همه ی مترجمان خوبمان. فقط فرق من مثل شما کوثری را بی جایگزین نمی دانم. مخصوصآ که حالا نقد حلاج هم جلو چشممان است. در جهان پیل مست بسیار است. یاهو

پیمان: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۲/۲۸ – ۲۰:۵۷ ]
به دوستانی که در کمال بی انصافی دراند به آقای کوثری حمله می کنند. می خواهم به سبک خودشان چند نکته منطقی را عرض کنم. اولا ارزش کار یک مترجم از عوامل مختلفی تشکیل شده. سابقه» نوع کارهایی که مترجم انتخاب می کند» شیوایی بیان او» درک او از فرهنگ بومی و فرهنگ زبان مبدا و اخلاق و ویژگیهای انسانی او و غیره. جناب استاد کوثری اگرچه در گفتگو در کاتدرال و قطعا در ترجمه های دیگرش هم اشتباهاتی داشته اما در مجموع»‌ با در نظر گرفتن این عوامل او یکی از بهترین مترجمان کشور عزیزمان است. حالا اگر بی انصافی شده و جایزه ای را گرفته که حق او نیست »‌ که به نظر من با وجود تمام اینها باز حق اوست» این دیگر تقصیر کوثری نیست. در ثانی آقایون مترجمانی که شما قبول شان دارید»‌ مگر اینها اشتباه نمی کنند. ببینم شما خودتان مترجم بی نقص هستید. لطف کنید اشتباه شعله را به نحو معکوس مرتکب نشوید. کوثری کوثری است م مترجم بی نقص نیست ولی مترجم بدی هم نیست که بیندازیمش گوشه رینگ و بکوبیمش! یا حق

محمد رضا فولادی: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۳/۰۵ – ۲۰:۱۵ ]
جناب پیمان خان!
متآسفانه یکی از باورهای عجیب عده ای از فزهیختگان ما همین است! اینکه کوثری را مترجم خوبی می دانند! دوست نادیده و ناشناخته ام! سرتاسر گفتگو در کاتدرال مثل همان دو صفحه اولش ترجمه شده و در بسیاری از جاها داستان بالکل عوض شده است! متاسفانه کوثری مترجم خوبی نیستُِِ، مترجم زرنگی است!
من در این دو سه هفته همه جای گفتگو در کاتدرال را بررسی کردم.

پیمان: [ w | @ | ۱۳۸۶/۰۳/۰۶ – ۰۷:۱۲ ]
والا من زرنگ بودن را در مقوله ترجمه نمیدانم چه صیغه ای است! ولی شما یک لطفی به ما خواننده های بیخبر از همه جا بکنید و این موارد را لااقل یک قسمتهائیش را بنویسید و در اینجا قرار بدهید. باز بر میگردیم به همان صحبت اولمان. ملاک خوب بودن یک مترجم فقط ترجمه بی نقص نیست. در ضمن ظاهراٌ ایشان آن قدرها هم زرنگ نیست» چون شما با تحلیل یکی دو پاراگراف پنبه ایشان را زدید! ظاهرا ما که ایشان را قبول داریم خیلی جاهل هستیم!