خوابگرد

جوجه‌ی سیمرغ ادبیات ایران کی سر از تخم در خواهد آورد؟

قرار است در اواخر فرودین سال ۱۳۸۶، پاتوق فرهنگی تهران (سینما ایران)، همایشی برگزار کند با موضوع «ادبیات ایران و جهانی‌شدن»  با حضور کارشناسان و صاحب‌نظران، که دبیر و مدیر اجرایی این همایش علیرضا محمودی ایرانمهر است. حدود یک ماه پس از آن هم قرار است، تله‌کنفرانس‌های خاصی هم با همین موضوع، در این پاتوق برگزار شود؛ یعنی ارتباط مستقیم حاضران و کارشناسان در تهران با کسانی چون نیلوفر طالبی در امریکا. نیلوفر طالبی مؤسسه‌ای را اختصاصاً برای ترجمه و نشر آثار ادبی ایرانی در آمریکا راه اندخته و آن را مدیریت می‌کند. این همایش و این تله‌کنفرانس‌ها شاید بتواند بخشی از کاستی‌های موجود در این راه را روشن و تعریف کند و  بسا به نتایج  کاربردیِ خوبی هم برسد.

علیرضا محمودی ایرانمهر از هم‌اکنون پی‌گیر فراهم کردن مقدمات برگزاری این همایش و تله‌کنفرانس است و برای طرح موضوع میان اهل ادبیات، نگاه خود به این موضوع را هم در قالب ِ یادداشتی که می‌خوانید، بیان کرده. خودِ من هرچند اصل دغدغه‌ی او را قبول دارم، و آن‌چه را هم که او پیشنهاد کرده، مؤثر می‌دانم، ولی معتقدم ادبیات داستانی ایران، دچار آسیب‌های دیگری هم هست که این آسیب‌ها بیش‌تر به زیستگاه اندیشگی و اجتماعی ادبیات و خصوصاً جغرافیای روشنفکری در ایران مربوط می‌شود و نیز این که، هرگونه جهش از بیرون مرزها را صرفاً یک درمان تکمیلی می‌دانم که به موقع درباره‌اش حرف خواهم زد. به هر حال، از علیرضا سپاسگزارم که طرح موضوع کرده، و همایشی هم که وعده‌اش را داده، موقعیت مناسبی‌ست برای طرح همین موضوع‌ها و بحث درباره‌ی آن‌ها. شما هم اگر نظری دارید (موافق یا مخالف)، همین‌جا بنویسید.

علیرضا محمودی ایرانمهر: زمانی که «کارلوس فوئنتس» نخستین نسخه‌ی رمان «صد‌سال‌تنهایی»، اثر سترگ «گابریل گارسیا مارکز» را خواند، در جایی نوشت: “این کتاب همه‌ی ما را نجات خواهد داد.” و واقعاً هم چنین شد، هرچند پیش‌تر نویسندگان بزرگی چون «میگل آنخل آستوریاس» ادبیات آمریکای جنوبی را به جهانیان معرفی کرده بودند و مردمان حدود سی کشور اسپانیولی‌زبان، خوانندگان بالقوه‌ی این ادبیات به شمار می‌رفتند، اما تنها بعد از ترجمه و انتشار آثاری چون «صدسال‌تنهایی» بود که ادبیات داستانی آمریکای لاتین به معنای واقعی کلمه، جهانی شد و توانست حرفی برای تمامی مردم جهان داشته باشد. [ادامـه]

ادبیات معاصر فارسی نیز سال‌هاست که در انتظار این لحظه‌ی رستگاری به‌سرمی‌برد؛ اتفاقی که پوسته‌ی حصار زبانی آن را بشکند و با معرفی ادبیات نوین فارسی به جهان، تولدی دوباره آغاز شود. هرچند موقعیت ما و زبان فارسی از کم‌تر وجهی به آمریکای لاتین و زبان اسپانیولی شباهت دارد، اما مدل و نمونه‌ی موفقیت نویسندگان و شاعرانی که بیرون از قطب‌های اصلی علمی و فرهنگی جهان به بلندترین جایگاه های بین‌المللی دست یافته‌اند، برای تمامی نویسندگان، شاعران و اهل فرهنگ جهانِ درحال‌توسعه، جذاب و وسوسه‌انگیز است.

کم‌تر ادیب فارسی زبانی ست که ادبیات فارسی را شایسته‌ی جهانی‌شدن نداند. ما از سویی ادبیات کهن بسیار پر بار خود را داریم که خوشبختانه برای جهانیان چندان بیگانه نیست. دست‌کم نام‌هایی چون خیام، مولانا و حافظ برای بسیاری از مردم فرهیخته‌ی جهان شناخته شده و می‌تواند به عنوان شناسنامه‌ی فرهنگی‌مان به شمار رود. حتا کسانی که کنجکاوتر باشند و ادبیات معاصر ایران برای‌شان جذاب باشد، با نام کسانی چون «صادق هدایت»، «فروغ فرخزاد» و «احمدشاملو»‌ آشنایی دارند. ما هم‌چنین سابقه‌ی انقلاب مشروطه و بیش از صد و پنجاه سال تجدد‌خواهی را داریم که تأثیر عمیق خود را در بنیادی‌ترین حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی برجای گذاشته است؛ تأثیری که یکی از بازتاب‌های منطقی آن نوزایی و رنساس ادبی خواهد بود؛ همچون اتفاقی که با «نیما» آغاز شد و ادامه یافت. تمامی این پس‌زمینه‌ها در کنار حوادث تاریخی بزرگی در نیم قرن گذشته همچون کودتا، توسعه‌ی اقتصادی، انقلاب و جنگ که دست‌مایه‌های کم‌نظیری را برای هنرمندان فراهم می‌آورند، این انتظار بدیهی را به وجود آورده که ادبیات ایران در جهان امروز درخششی داشته باشد، اما واقعیت آن است که چنین نیست. چرا؟

یک سوی مهم این مسأله به آسیب‌شناسی ادبیات معاصر ایران و مشکلات آن برمی‌گردد که موضوع این مقاله نیست، اما در سوی دیگر بحث موانع و امکانات جهانی‌شدن ادبیات معاصر ایران مطرح است که شاید بتوان تا حدی در این مبحث جستجو کرد.

بازار تازه‌ی ادبیات
مسلماً معرفی شدن ادبیات ایران به جهانیان بسیار خوب است. نخستین جذابیتِ این امر، بازار بزرگی ست که اقتصاد راکد و شاید مرده‌ی انتشارات ادبی را جان دوباره می‌بخشد و سود آن به طور مستقیم متوجه آفرینندگان آثار ادبی خواهد شد. در شرایطی که تیراژ کتاب‌های شعر و داستان در ایران به زحمت از مرز سه هزار نسخه می‌گذرد، زیستن از راه نوشتن و خلق ادبی،  امری ناممکن به نظر می‌رسد. بنابراین، شاعر و نویسنده به انجام کارهای دیگری ناچار است. اگر توصیه‌ی تمامی بزرگان ادبیات جهان را، که نوشتن را کاری تمام‌وقت می‌دانند، در شرایط امروز ایران  یک رؤیای خوش‌بینانه فرض کنیم، حداقل این انتظار باقی می‌ماند که شاعر و نویسنده ساعاتی را در روز، مجال داشته باشد تا به کار خلاق، تعمق و تحلیل و تحقیق بپردازد؛ اما مـتأسفانه چنین امکانی نیز با توجه به شرایط اقتصادی موجود بسیار کم فراهم می‌شود. حاصل این امر، شتاب‌زدگی و کارهای سردستی ست که بسیاری از آثار ادبی معاصر را چون پارچه‌ای بیدزده، سست و کم‌مایه می‌سازد. حال تصور کنید، گشایش بازار تازه‌ای که امکان زیستن از راه نوشتن را برای هنرمند فراهم سازد و یا حداقل مجال بیش‌تری در اختیار او قرار دهد، چه حاصلی برای ادبیات و فرهنگ این سرزمین خواهد داشت.

جهش از بیرون
از سوی دیگر، تجربه‌ی ملی ما نیز ثابت کرده که اگر دیگران به بخشی از حیات اجتماعی و یا میراث فرهنگی ما توجه کنند، نظر خودمان هم تازه به آن جلب خواهد شد. مثلاً یکی از مؤثر‌ترین ترفند‌های لیدرتورهای داخلی، برای جذب مشتری هنگام معرفی میراث باستانی ایران، آن است که به گردشگران وطنی گوشزد کنند، فلان مستشرق اروپایی درباره‌ی زیبایی این بنا چنین داد سخن داده است. همین تذکر کافی ست تا همه‌ی نظر‌ها به آن نقطه معطوف شود و ارزش‌اش جلوه کند. چنین فرایندی درباره‌ی دیگر میراث فرهنگی ما نیز صادق است. کافی ست این خبر منتشر شود که یک رمان ایرانی در کشوری توسعه‌یافته فروش خوبی داشته، یا مثلا برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر شده است. آن روز مطمئن باشید بیماری تیراژ کتاب که گریبان‌گیر ادبیات معاصر شده و شاید سال‌هاست که جانش را به جان ‌آفرین تقدیم کرده، یک‌شبه درمان می شود . آن وقت می‌بینید که این مرده از تابوت بیرون جهیده و دارد دور میدان آزادی می‌دود.

ادبیات و مدنیتِ مدرن
چنان که بسیاری از جامعه‌شناسان و نظریه‌پردازان بزرگ ادبی گفته‌اند، ادبیات، به‌ویژه در شکل مدرن و امروزی آن، نهاد اجتماعی قدرتمندی ست که به‌طور مستمر درک و تصور ما از هستی را بازآفرینی می‌کند. امروز شعری از لورکا، مفهوم  مرگ را به تصویری درک‌شدنی در ذهن ما تبدیل می‌کند؛ هم‌چون فرایند و نقشی که اسطوره‌ی رستاخیز و یا خدایگان مرگ در فرهنگ‌های باستانی بازی می ‌کردند و امکان تعبیر زندگی و هستی را برای انسان باستانی فراهم می‌آوردند. چنان که «میلان‌کوندرا» گفته، ادبیات امروزین جهان همزاد مدرنیته است. نگاه عقلانی و مدرن پیوسته درحال اسطوره‌شکنی و راز‌ـ‌زدایی هستی ست و ادبیات، اسطوره‌های تازه‌ای را به فراخور نیاز و درک انسان مدرن در اختیار او قرار می‌دهد، تا ارتباط او را با هستی خود حفظ کند. یا به تعبیر «یوری‌لوتمان»‌ فرایند اتوماتیزم هستی، پیوسته در حال عادی و روزمره کردن زندگی ست و ادبیات، با آشنایی‌زدایی بی‌وقفه از هستی، هر لحظه زندگی را به جلوه‌ای تازه در می‌آورد. چنین است که می‌توانیم تصور کنیم ادبیات نیز هم‌چون آیینی فرهنگی، یک نهاد اجتماعی ست و یکی از ستون‌های مدنیّتِ مدرن به شمار می‌رود. بنابراین، اگر قبول کنیم که یکی از مهم‌ترین نقش‌های ما در جایگاه انسان ایرانی معاصر، شرکت در فرایند نهادینه‌شدن مدنیّتِ مدرن در این سرزمین است، کمک به رشد و بلوغ ادبیات معاصر، می‌تواند در این امر بسیار تأثیرگذار باشد. و چنان که پیش‌تر گفته شد، شاید تنها راه چاره، تلاش برای جهانی‌شدن ادبیات معاصر باشد.

تعامل با مخاطبانی در مقیاس جهانی، جهانی اندیشیدن و بومی عمل کردن را به ما می‌آموزد؛ امکان نقد خردمدارانه‌ی ما را برای خودمان فراهم می‌آورد، حصارهای توهّم، خود‌بزرگ‌بینی و یا تحقیر‌های از سر عادت را می‌شکند و آینه‌ای در برابر آینه‌مان می‌گذارد. این اتفاق به ما می‌آموزد که خود را از چشم‌اندازی جهانی ببینیم و پنهان‌ترین ظرایف ملی و بومی خود را به زبانی جهانی بیان کنیم.

پس چرا جهانی نمی‌شویم؟
پاسخ‌های متعددی به این پرسش داده شده است. برخی می‌گویند ما اصلاً اثری در حد و اندازه‌های جهانی نداریم. اما مطمئناً همه‌ی ما بارها داستان و شعرهایی از هم‌وطنان‌مان خوانده‌ایم که به اندازه‌ی برترین خلاقیت‌های جهانی برای‌مان لذت‌بخش بوده است. برخی دیگر می‌گویند زبان فارسی به درد همان شعر و نثر کهن و کلاسیک می‌خورد و ظرفیت‌های خلاقیتِ مدرن را ندارد. خب این دوستان باید پاسخ دهند، مگر ما «وداع با اسلحه»‌، «مسخ»‌ و «سنگ و آفتاب» را به فارسی نخوانده‌ایم و لذت نبرده‌ایم؟ اگر می‌شود چنین آثار بزرگی را با حفظ بخش بزرگی از زیبایی‌های زبانی‌شان به فارسی ترجمه کرد، چه طور نمی‌شود آثاری به همین زیبایی را به فارسی نوشت؟ برخی دیگر می‌گویند ما هم‌چون عرب‌ها و یا اسپانیایی‌زبان‌ها، کاربران زبانی گسترده نداریم؛ به عبارت دیگر، کسانی که به زبان فارسی سخن می‌گویند و دامنه‌ی کشورهای تحتِ‌تأثیر این زبان بسیار محدود است، بنابراین امکان بسیار کم‌تری برای رشد، معرفی و تجلیِ آثار ادبی زبان فارسی پدید می‌آید. به این دوستان هم باید یادآوری کرد که ترک‌ها از این نظر، وضعیتی شبیهِ ما دارند، اما موفق شده‌اند سه نویسنده‌ی بزرگ را در مقیاس جهانی معرفی کنند، و چشم و چراغ ادبیات غرب آسیا باشند. پس چرا ما نمی‌توانیم؟

نقش نسل مهاجر را جدی بگیریم
پاسخی که به نظر من می‌رسد، بسیار ساده‌تر از این‌هاست. ما به حد کافی برای جهانی‌شدن تلاش نکرده‌ایم، ضرورت‌های حیاتی‌اش را لمس نکرده‌ایم، از ادبیات معاصر حمایت نکرده‌ایم، خودمان از خومان حمایت نکرده‌ایم، به خود بها نداده‌ایم و در پیِ ایجاد موقعیت‌هایی نبوده‌ایم که به اتفاقی برای جهانی‌شدن منجر شوند. یکی از ارزشمندترینِ این موقعیت‌ها، نسلی از ایرانیان مهاجرَند که در سرزمینی دیگر متولد و یا بزرگ شده‌اند. نسلی که زبان آن سرزمین را شاید بهتر از فارسی می‌دانند، به آن زبان حرف می‌زنند، فکر می‌کنند و خواب می‌بینند، اما هنوز خود را ایرانی می‌دانند؛ نسلی که هنوز تصویری از وطن مادری در خیال‌اش باقی مانده و هنوز می‌تواند نسبت به جلوه‌های گوناگون این وطن، از جمله ادبیات معاصرِ آن، کنجکاو و علاقمند باشد، و در عین حال، توانایی خلاقیتِ ادبی به زبان‌های دیگر را دارد؛ شرطی که مهم‌ترین لازمه‌ی ترجمه‌ی موفق است.

تله کنفرانس‌های مجموعه‌ی فرهنگی هنری تهران با موضوع ترجمه‌ی آثار ادبی ایرانی، تلاشی ست برای جدی گرفتن این امکان، و معرفی نسلی از ایرانیان که در آن سوی اقیانوس اطلس تلاش می‌کنند ادبیات معاصر ایران را به مردمانی که هیچ از آن نمی‌دانند، بشناساند؛ تلاشی که شاید زمینه‌های رخ‌ـ‌دادن‌ آن اتفاق بزرگ را فراهم کند… و شاید روزی فرابرسد که که جوجه‌ی سیمرغ از تخم بیرون می‌آید.