خوابگرد قدیم

کاش هیچ نامه‌ای، هیچ‌گاه به مقصد نمی‌رسید

۶ مهر ۱۳۸۵

ایرنا: دفتر آیت‌الله “اکبر هاشمی رفسنجانی” رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، نامه حضرت امام خمینی (ره) به مسوولان نظام برای اعلام آتش‌بس در جنگ ایران با عراق را منتشر کرد: … حال که مسوولین نظامی ما اعم از ارتش و سپاه که خبرگان جنگ می‌باشند، صریحاً اعتراف می‌کنند که ارتش اسلام به این زودی‌ها هیچ پیروزی به دست نخواهند آورد، و نظر به این که مسوولین دلسوز نظامی و سیاسی نظام جمهوری اسلامی از این پس جنگ را به هیچ وجه به صلاح کشور نمی‌دانند و با قاطعیت می‌گویند که یک دهم سلاح‌هایی را که استکبار شرق و غرب در اختیار صدام گذارده‌اند به هیچ وجه و با هیچ قیمتی نمی‌شود در جهان تهیه کرد و با توجه به نامه تکان‌دهنده فرمانده سپاه پاسداران که یکی از دهها گزارش نظامی سیاسی است که بعد از شکست‌های اخیر به اینجانب رسیده و به اعتراف جانشینی فرمانده کل نیروهای مسلح، فرمانده سپاه یکی از معدود فرماندهانی است که در صورت تهیه مایحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ می‌باشد و با توجه به استفاده گسترده دشمن از سلاح‌های شیمیایی و نبود وسایل خنثی‌کننده آن، اینجانب با آتش‌بس موافقت می‌نمایم و برای روشن شدن در مورد اتخاذ این تصمیم تلخ به نکاتی از نامه فرمانده سپاه که در تاریخ ‪ ۶۷/۰۴/۰۲‬ نگاشته است، اشاره می‌شود.

فرمانده مزبور نوشته است تا پنج سال دیگر ما هیچ پیروزی نداریم، ممکن است در صورت داشتن وسایلی که در طول پنج سال به دست می‌آوریم قدرت عملیات انهدامی و یا مقابله به مثل را داشته باشیم… وی می‌گوید قابل ذکر است که باید توسعه نیروی سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نیم افزایش پیدا کند، او آورده است البته آمریکا را هم باید از خلیج فارس بیرون کنیم والا موفق نخواهیم بود. این فرمانده مهم‌ترین قسمت موفقیت طرح خود را تهیه به موقع بودجه و امکانات دانسته‌است و آورده است که بعید بنظر می‌رسد دولت و ستاد فرماندهی کل قوا بتواند به تعهد خود عمل کنند. البته با ذکر این مطالب می‌گوید باید بازهم جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست. آقای نخست وزیر از قول وزرای اقتصاد و بودجه وضع مالی نظام را زیر صفر اعلام کرده‌اند، مسوولین جنگ می‌گویند تنها سلاح‌هایی را که در شکست‌های اخیر از دست داده‌ایم به اندازه تمام بودجه‌ای‌ست که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته شده بود. مسوولین سیاسی می‌گویند از آن‌جا که مردم فهمیده‌اند پیروزی سریعی به دست نمی‌آید شوق رفتن به جبهه در آن‌ها کم شده‌است. شما عزیزان از هرکس بهتر می‌دانید که این تصمیم برای من چون زهر کشنده است ولی راضی به رضای خداوند متعال هستیم و برای صیانت از دین او و حفاظت از جمهوری اسلامی اگر آبرویی داشته باشم، خرج می‌کنم… [متن کامل نامه در ایرنا]

خوب می‌دانم که احساس برخاسته از خواندن این نامه، برای خیلی از شما شبیه احساسی‌ست که پس از خواندن هر خبر تکراری دیگری به آن می‌رسید. جوان‌ترها نیم‌نگاهی و، مروری و، انداختن شانه‌ای به بالا که: «خب، که این‌طور!» یا نهایتاً این که: «عجب!»؛ و میان‌سال‌ها و از سن‌گذشته‌های دور از جنگ، پوزخندی و، ردیف حافظه‌ای برای نگه‌داری آن در ذهن، تا گفتن متلکی به کسانی  که متلک‌خورشان بدجور ملس است این سال‌ها؛ هم از سوی ایشان و هم از سوی میراث‌خواران جنگ.

این نامه اما برای نوجوانی‌گم‌کرده‌ها و جوانی‌گم‌کرده‌ها در جنگ، برای جوان‌گم‌کرده‌ها و پدرگم‌کرده‌ها و شوهرگم‌کرده‌های جنگ، فقط یک نامه نیست که پس از هیجده سال به مقصد رسیده باشد؛ دیوار ستبری‌ست زبر از بتنی سخت، که با صورت به آن می‌خورند؛ دیواری که هیجده سال پیش آن را برساخته دیدند، و همه چیز با دیدن این دیوار از دور، در کم‌تر از چند دقیقه خبر ساعت دوی بعدازظهر گرم ۱۳۶۷ تمام شد و، دود شد و، پودر شد و، به تلخی خاطره پیوست و، خلوت حیرانی و، زنده‌ماندن به شرط ویرانی. این همان دیوار است، اما این‌بار نه به تماشا از دور، که صورت‌های چین‌برداشته‌ی ماست که به زبری آن می‌خورد و می‌خراشد این پوست نازک.

دیواری بی‌رحم و پر از شیار که در هر باریکه‌اش، دندانه‌هایی از خاطره‌ای دور را می‌شود به سرانگشت سایید؛ دیواری آکنده از نقش‌های کودکانه ـ به همان سادگی و راستی ـ از خدا و خاک، از شوق نبودشدن تا بودشدن، از میل مبهم به جاودانگی در سایه‌ی نگاه ستایش خلق، از آشفتگی موها در باد، از بغض پاره‌گوشتِ خون‌آلودِ دوستی در آغوش، از درد گوش خوابیده بر زمین سراسر سوت انفجارها و شِنی تانک‌ها و ویز تندگذر گلوله‌های تیز، از غربت تکه‌‌کاغذهای دست‌به‌دست تا در خانه‌ای، از شرم نگاه‌های پنهان و گریان زیر چادرهای مادرانه و خواهرانه، از سوز ناله‌های سکوت‌شکن شب‌های دراز پرستاره‌ی دشت جنوب تا آسمان نزدیک کوه‌های شمال غرب، از…

چه ابلهانه می‌نماید آرزوی این که کاش نبود آن جنگ و آن سال‌ها، تا نمی‌بود این روزهای بازارگرمی جنگ‌فروشی؛ اما بود. این دیوار، من یکی را سه‌بار برجا کوفته است؛ نخست همان هیجده سال پیش که از آن سوی کانال ماهی شلمچه با شتاب لندکروزهای انباشته از آدم‌های گیج و حیران گریختیم و رزمنده‌ای را دیدیم که می‌دوید تا جان به در بَرَد، اما گلوله‌ی‌ تانک ـ خودِ گلوله‌ی سنگین و مستقیم تانک ـ به آنی، نیم ِ بالایش را با خود برد و پاهایش چند قدمی دوید و افتاد و ماند، و فردای آن روز، خبر دوی بعدازظهر رادیو از بلندگوی مقر، به تلخی و خون‌باری خبر مرگ فرزند در فضا می‌پیچید. بار دوم، همین چند سال پیش بود که چپیه، یادمان آن همه زندگی در جنگ را بر گردن آشفته‌مردی دیدم جنگ‌نرفته، که اگر نزدیک‌ترش می‌شدم، به جای دشمنش مرا می‌کشت، و اینک سوم‌بار است که این دیوار به‌یکبارگی یک کلیک، قد برمی‌کشد برابرم و پیش از آن که فرصت ایستادن بیابم، از شدت برخورد، به زمینم می‌زند و به ثانیه‌هایی چند، آواری از خاطراتِ آن همه نمردن‌ها را بر سرم می‌ریزد.

با جنگ مخالف‌ام، اما در کنار شوق خوفناکی که درونم را می‌لرزاند از بزرگی و درستی وصف‌ناپذیر آن همه «مرد» در جنگ، روزهایی را حسرت می‌کشم که مردم دو دسته‌ی یک‌دل بودند؛ همراهان با جنگ و گریزندگان از جنگ؛ هر دو یک‌دل و یک‌زبان و هم‌پشت. اکنون «یک‌دلی» و «مردی» که هیچ، نه از «دل» خبری‌ست، نه از «زبان» و نه از «پشت»… نامه‌های بعدی، کی و چگونه به مقصد خواهند رسید؟ کاش هیچ نامه‌ای، هیچ‌گاه به مقصد نمی‌رسید! … و خداوند فرمود سرانجام ِ نیک، از واهمه‌داران است.

پیوندها:
:: به یاد همه‌ی آن‌هایی که در جنگ کشته شدند.
:: آتش​بسی که بعد از ۱۸ سال هنوز شعله​ور است.
:: بدترین روزهای جنگ برای همه آن‌طور نیست که برای شماست.
:: بی‌اخلاقی در تاریخ جنگ
:: آیا سال‌های «ادامه‌ی جنگ» یک نوستالوژی‌ست؟
:: در نامه نوشته بود، برمی‌گردد.
:::: پرونده‌ی «وبلاگستان و انتشار یک نامه»

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top