از منظری فراختر، دورا: این زن سیسالهی یهودی ـ قفقازی، یادآورد هر چیزیست که زنده است تا دیگران زنده بمانند. این داستان از آخرین مجموعه داستان بهرام مرادی حکایت زنی میانسال است که وقتی هست دنیا امن و امان است. (۱) [متن کامل]
دورا برای خواهرانش، پدرش، دخترش و صاحبکارش، همین امن و امنی دنیا را سوغات میآورد. جدا از شخصیت ویژه دورا که خواننده افسوس میخورد چرا رمانی درباره او نمیخواند، مرادی دست به ترفند نه چندان تازه، اما خوب اجراشدهی زیرنویس میزند. (۲)
زیرنویسهای «دورا: زنسیسالهی» از همین جنس است. گویا اصل داستان دورا حکایتیست از عهد عتیق و حالا شارحی شیفته بر آن رساله شورآفرین، شرحی جدید مینویسد. و اینک چیزی که در دست ماست، ترکیبیست از عهد عتیق و جدید و یک کل به هم پیوسته. مثل خود دورا که ترکیب زیبایی غریبی بین روس، یهود و آسیاست؛ وحشی و متمدن. و نمیدانیم در آن تنهاییهای گاه به گاهش در آن هنگام که آهوی نگاهش به هیچ جا خیره نیست و هست، آیا به یاد لالاییهای مادرش که فارسی شیرینی بود و شب را برای بچه ها سبکتر میکرد، میافتد؟
زبان این داستان هم مانند سایر داستانهای مرادی پرداخته و کارشده است. و شاید در این داستان به خصوص نوع زبان مرادی که عمومآ از جملات طولانی متشکل از جملات کوتاه در همرونده است، بیشترین همخوانی را با فضای داستان دارد. که ریتم داستان را درستتر میکند. زیرا که در این داستان حرکت به مفهوم فیزیکی آن کمتر دیده میشود و هر چه هست دوایریست حول «دورا» که جملات طولانی و درهمرونده، که ریتم را به شدت کند میکنند، در ذات این داستان به خوبی مینشیند: «و یا: گاهی که دورا خلال دندانی میان دندانها میگذارد و سر به هوا با آن بازی میکند و ریتا را به یاد تنها برادرشان که همین پنج سال قبل صحیح و سالم سکته کرد، میاندازد و اشکش را درمیآورد است که دورا را، ریتا، زنی عجیب و غریب مییابد؛ آن قدر که وقتی با اوست، یا حتا فقط میداند که هست؛ همان دور و برهاست، خود را به دست هر بادی میسپرد؛ چون دورا آن جاست.»
پانوشتها:
۱- عجیب است هر چه سعی میکنم، نمیتوانم خلاصه داستانی از این داستان ارائه دهم. شاید هم عجیب نیست و درستش همین است.
۲- بهرام مرادی در همین داستان و یکی دو داستان دیگر مانند «بیتابیهای مرد تاریک» و «باید باید باید جهانی بشوند و صادقخان استفاده ابزاری میکند (کرده است)»، نشان از رماننویس توانای درونش میدهد.