خوابگرد

فقط یک کابوس باورنکردنی

خوابگرد: در زیر سَمومی که به نام مهرورزی بر فضای نشر ادبی وزیدن گرفته و برهوتی که در حال رخ‌نمودن است، داستان بلند «عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیشمک، یا از این قطار خون می‌چکه قربان» نوشته‌ی حسین مرتضاییان آبکنار جزو دندان‌گیرترین‌هاست. به این بیفزایید موضوع داستان را که «جنگ» است، اما با نگاهی متفاوت، تلخ و ضدِّ آن. حسین سناپور یادداشت کوتاه ـ و به‌نظر من دقیقی ـ بر این اثر نوشته که می‌خوانیدش. به غنیمتِ فرصت، یکی دو خبر هم همین‌جا از سناپور بگویم که چاپ دوازدهم رمان «نیمه‌ی غایب» او  آماده‌ی انتشار است، مجوز چاپ دوم «ده جستار داستان‌نویسی» او هم صادر شده، و رمان تازه‌ای را هم برای چاپ، دست ِ ناشر سپرده که حاضر نیست نامش را بگوید. و این که کلاس آموزش داستان‌نویسی او هم با همکاری بنیاد گلشیری برقرار است و اگر کسی مایل است شرکت کند، می‌تواند با آقای کلهر تماس بگیرد با این شماره: ۰۹۱۲۶۴۳۵۱۵۷

آشوبِ بعد از نبرد
حسین سناپور: از دوست‏ام حسین مرتضاییان آبکنار، داستان بلندى به نام «عقرب روی پله‏هاى راه آهن اندیمشک، یا…» امسال منتشر شده است. داستانى با موضوع جنگ. نه لحظه‏هاى نبرد و کشتار، که زند‏گى زیر سایه‏ى جنگ و با جنگ، در سنگرهاى سربازان و در جاده‏ها و شهرهاى جنگ‏زده. آبکنار در این داستانِ حدوداً هشتاد صفحه‏یى، در فصل‏هاى متعدد و سه چهار صفحه‏اى‏اش، صحنه‏هایى تند و گذرا نشان مى‏دهد از ترس و تنهایى و وقت‏گذرانى سربازها توى سنگر و همین‏طور ویرانى و سکوتِ شهرهاى جنگ‏زده و آشوب آن مناطق. اتفاقاتى غیررئال (مثل سربازى که با وجود سوراخ‏هاى متعدد گلوله در سر و بدنش و خون‏ریزى مدام، با ماشینى تکه‏پاره شده از گلوله، هم‏چنان در حال رانند‏گى و ادامه‏ى زند‏گى‌ست)، به همراه همه‏ى آن تصاویر تند، مجموعه‏اى مى‏سازند که جز کابوس نام دیگرى نمى‏توان بر آن گذاشت. [ادامــه]

آبکنار با این داستان زاویه‏ى دیگرى به جنگ هشت ساله باز مى‏کند متفاوت با آن داستان‏هاى اغلب سفارشى که جنگ را فقط در وجه حماسى آن مى‏دیدند و مى‏خواستند. فکرکردن مدام به عقرب‏گزید‏گى، سربازهاى رهاشده در جاده‏ها، تنها ماندن در پُست‏هاى شبانه با ترسِ رودررویى با دشمن، جاده‏هاى پوشیده از پوکه‏ها، قطارى خون‏ریز پر از زخمى‏ها و اجساد شیمیایى شده، و بقیه‏ى تصاویر کابوس‏وار داستان آدم‏هایى را نشان مى‏دهد که جنگ براى‏شان هولناک‏تر و سنگین‏تر از آن بوده که بتوانند آن را همچون خاطره‏اى حتا تلخ با خود بیاورند، و این اتفاقات جز کابوسى باورنکردنى نمى‏تواند براشان باشد.

به همین اعتبار هم هست که فکر مى‏کنم آبکنار در ساختن مجموعه‏اى از عکس‏هاى کابوسى از جنگ کاملاً موفق است، اما به گمانم چیز مهمى هم در این نوع تصویرسازى از دست رفته است، و آن بى‏توجهى به شخصیت‏هاست. اغلب شخصیت‏ها فقط در دقایقى کوتاه و در تصویرى گذرا دیده مى‏شوند، جلب‏توجه مى‏کنند، و بعد فراموش مى‏شوند. انگار که لحظه‏اى از تاریکى بیرون آمده و درخشیده باشند، اما قبل از آن که شناخته شوند، گذشته و آینده‏شان دانسته شود، یا دردها و مسئله‏هاشان فهمیده شود، دوباره به میان تاریکى بازمى‌گردند. حتا از سیاوش که پس از مرگ انگار مثل هم‏زادى شخصیت اصلى (مرتضا) را هم‏راهى مى‏کند، چیزى دانسته نمى‏شود جز این‏که دوستى بوده که لکنت زبان داشته. و باز حتا بدتر از آن خود شخصیت اصلى، مرتضاست که هشتاد صفحه هم‏راهش هستیم، اما نه با او هم‏دل مى‏شویم و نه مى‏فهمیم‏اش، و نه مى‏دانیم چه چیزهایى او را به این جهان مربوط مى‏کند یا نگاهش به جهان و جنگ چیست، و در پایان هم تقریباً همان‏قدر مى‏شناسیم‏اش که در صفحه‏هاى آغازین.

و در انتهاى کتاب ما مى‏مانیم با مجموعه‏اى از تصاویر تکان‏دهنده از جنگ. انگار که مجموعه عکسى را تماشا کرده باشیم به قدر کافى خوب و اقناع‏کننده، اما به ذهن و دل آدم‏هایى که توى این عکس‏ها دیده‏ایم راه نبرده‏ایم. چون هیچ‏کدام قصه‏اى ندارند تا در کش‏وقوس تصمیم‏ها و برخوردهاشان با مسائل شناخته باشیم‏شان و توانسته باشیم هم‏دل‏شان شویم.

گمان مى‏کنم آبکنار این نگاه تازه و حتا تکنیکى را که به ساد‏گى و خوبى چیزهاى غیررئال را در کنار اتفاقات رئال مى‏گذارد، و این جزییاتِ حتا گاهى درخشان و آن تصاویر تکان‏دهنده را حیف کرده است. گمانم این داستان مى‏توانست کارى ماندهگار و نمونه‏اى، به‏خصوص در حوزه‏ى جنگ، در داستان‏نویسى ما بشود، که متاسفانه نشده است. با این حال نگاه متفاوت و تصویرهاى ماندگار از حواشى و گوشه و کنارهاى جنگ، کتاب آبکنار را خواندنى کرده است.
حسین سناپور ۲۲ مرداد ۸۵

پیوندها:
:: گفت‌وگو با مرتضاییان آبکنار
:: نقد حسین جاوید ـ کتابلاگ
:: یادداشت حسن محمودی
:: تحلیل مهدیه عابدی
:: تأملات چرک‌نویس
:: نگاه داود پنهانی
:: نیم‌نگاه یک وبلاگ‌نویس
:: اگر لینکی را جا اندخته‌ام، ایمیل بزنید تا بیفزایمش.