خوابگرد

بازخوانی پرونده‌ی جاری (۲)
«گزارش دهه‌ی توفانی» بازی آخر بانو ـ بلقیس سلیمانی

بدون شک رمان خانم سلیمانی واجد ویژگی اصلی هر رمان (جدا از فرم و محتوای آن) است؛ خواندی و جذاب. اگر چه که صفت جذاب نسبی است و بلافاصله پس از آن پرسیده خواهد شد برای که؟ اما بعید است سلیقه متوسط قشر کتاب‌خوان حرفه‌ای این ملک، این رمان را پس زند. تجربه این را می‌گوید. [متن کامل]

این رمان یک ویژگی دیگر هم دارد. غالب اتفاقات رمان در دهه شصت اتفاق می‌افتد. دهه توفانی شصت و نسلی که آن را آفرید. نسلی که در جوانی انقلاب کرد و بیش از هر چیز آرمان‌هایش را زیست. نسلی که از میانشان چریک‌های چه‌گوارا گونه، سوسیالیست‌های خداپرست، جهادگران جان برکف و سرداران جنگ بیرون آمد. پس طبیعی است که لوکشین‌های اصلی رمان «بازی آخر بانو» همان لوکیشن‌های این نسل باشد: روستا، زندان، تریبو‌ن‌های خیابانی و دانشگاه. نسلی که انگار هنوز فرصت نکرده است داستان‌هایش را تعریف کند. نسلی که پرشتاب همه نوسانات دهه پرتلاتم شصت را ترسیم کرد و به نقلی مشهور، دعواهای زندانشان را (پیش از انقلاب) به میان خیابان‌ها (پس از انقلاب) کشاندند. و چون به قول عوام میانشان خون است، قاضی‌های خوبی برای روایت نیستند. زیرا که هر کدام یک سر دعوا را دارند و نمی‌توانند غیر جانبدارانه قضاوت کنند. و ارزش «بازی آخر بانو» همین غیر‌جانبدارانه قضاوت کردن است. و همین است که محصول نهایی را به اثر هنری تبدیل می‌کند که چیز کمی نیست. با این همه می‌شود بر روی فرم روایی داستان و ساختار فصل‌بندی رمان ایراداتی وارد دانست که البته در نهایت چیزی از ارزش عمده اثر (خواندی بودن) کم نمی‌کند. پیش از هر چیز باید کمی مقدمه‌چینی شود.

ارسطو هنر را تقلید از طبیعت می‌دانست. این نگره تا نیمه‌های قرن نوزده و تمام دوران کلاسیک توفق داشت. پس از رشد سرمایه‌داری و پذیرش انگاره عقل خودبنیاد و انسان محوری، نگاه اصلی به هنر «واقع‌گرایی بازنمودی» (Expressive Realism) شد. این نگره معتقد بود که هنر سیلان خودانگیخته احساسات نیرومند کسی که بیش از حد معمول حساسیت ارگانیک دارد. یعنی کار هنرمند تقلید طبیعت نیست بلکه بازنمودی از آن (پس از فیلتر شدن از ذهن هنرمند) است. این جاست که هنرمند ارزش قدر اول پیدا می‌کند. همان‌طور که انسان در این دوره اهمیت پیدا می‌کند. «باربارا هاردی»  کار نویسنده را این گونه بیان می‌کند: «رمان نویس هر کسی که باشد و هر وقت که بنویسد، به یک داستان فرم می‌دهد، به دیدگاه اخلاقی و ماوراءطبیعی خود فرم می‌دهد، و به تجربه خاص خود از احساسات، مکان‌ها، مردم و جامعه فرم می‌دهد.» (بلزی، ۱۳۷۹، صفحه ۲۴)

می‌بینیم که در این جا معنا (دیدگاه‌های اخلاقی و ماوراءطبیعی، تجربه از احساسات، مکان‌ها، مردم، جامعه و …) در ذهن رمان‌نویس نقش بسته فرض شده است و کار او صرفاً فرم دادن به این معناهاست. این رویکرد را «قصدگرایی» در هنر می‌نامند. به این صورت که معنا چیزی متقن است که ابتدا در ذهن هنرمند شکل گرفته که مستقیماً با تجربیات او بستگی دارد و او هنگام خلق اثر هنری بر آن آگاه است.

مکاتب انتقادی، ( که اگرچه پیش از این‌ها بحث‌شان را شروع کرده بودند اما صدای بلندشان از نیمه دوم قرن بیستم شنیده شد)، سعی در اخلال در این باور داشتند. مارکسیست‌ها با تاثیر ایدئولوژی بر ذهن، زبان‌شناسان با بحث تقابل‌های دوتایی زبان، روان‌شناسان با تاثیر ضمیر ناخودآگاه، پست‌مدرن‌ها با تاکید بر روایت کبیر، فمنیست‌ها با اشاره بر قاهریت ذهن مردسالار بر تاریخ اندیشه و … همه و همه بر تئوری عقل‌خودبنیاد خدشه وارد کردند. آنان دیگر معنا را چیزی پیشامتنی و متقن در ذهن نویسنده نمی‌دانستند.

یکی از نتایج این نگاه، عدم قطعیت در متن هنری است و یکی از تکنیک‌های این باور «حضور نویسنده در متن به عنوان یک شخصیت حقیقی» است. پیش از این نویسنده خوب، نویسنده‌ای بود که دیده نشود. همین دیدگاه است که «تودورف» در پی آن، بر تمایز صوری میان دو وجه گفتار که همواره در داستان حضور دارند تاکید می‌کند: «ماهیت دوگانه فاعل گفتار و فاعل گوینده. این دو جنبه، دو واقعیت زبانی را پدید می‌آورند که یکی مربوط به شخصیت‌هاست و دیگری به دوگانگی راوی ـ شنونده مربوط می‌شود … فردی که در یک رمان می‌گوید من، همان من سخن که فاعل گوینده نامیده می‌شود نیست. او فقط یک شخصیت است … اما یک من دیگر نیز وجود دارد، منی که غالباً نامریی است و به راوی بازمی‌گردد؛ همان «شخصیت ادبی» که او را از طریق سخن درک می‌کنیم.» (بلزی، ۱۳۷۹، صفحه ۴۹)

با حضور نویسنده در متن تمام این مرزها درهم می‌ریزد. و همان‌طور که گفته شد این یکی از تکنیک‌های رسیدن به عدم قطعیت است. در رمان «بازی آخر بانو» در فصل‌های پایانی نویسنده در متن حضور پیدا می‌کند. اما این حضور یک حضور خطی است. یعنی نویسنده، داستان اصلی‌اش را با فراغ بال و کاملا رئالیستی بیان می‌کند و به یک باره با حضور نویسنده در متن می‌خواهد روایتش را مخدوش کند. (مقایسه کنید مثلاً با رمان جاودانگی نوشته میلان کوندرا که نویسنده با حضورش متن، نخ تسبیح روایت است.) در حالی که روایت زندگانی «گل‌بانو» چنان استوار و قوی تعریف شده که خواننده وقعی به عدم قطعیت نهایی نویسنده نمی‌گذارد. در واقع اشکال اساسی رمان خانم سلیمانی این است که بن‌مایه ذهنی آن بر واقع‌گرایی بازنمودی و قصدگرایی استوار است ولی در انتهای رمان از یک تکنیک مکاتب انتقادی (حضور نویسنده در متن) استفاده شده است. در حالی که اگر قرار بود رمان بر این تکنیک استوار شود می‌بایست از همان ابتدا با آن ممزوج می‌شد.

این قصدگرایی در فصل‌بندی رمان هم خود را نشان داده است. یعنی هرجا که لازم بوده فصلی از دیدگاه یکی از شخصیت‌ها آورده شده است یا در یک فصل چندین راوی وجود دارد که این تعدد راوی‌ها نه بر اساس فرم داستان بلکه بر نیت نویسنده برای گفتن همه چیز استوار شده است. به طور مثال یک فصل کامل از دیدگاه سعید بیان شده است، آن هم با نظرگاه اول شخص که می‌دانیم چه تاثیری در متن دارد اما سعید آن چنان که باید بر زندگی گل‌بانو تاثیری نمی‌گذارد و گویی او تنها بهانه‌ایست برای  بازگویی بخشی از تاریخ رمان که نویسنده قصد آن را داشته است.

۱ و ۲ ـ عمل نقد/ کاترین بلزی/ عباس مخبر/ نشر قصه/ ص ۲۴ بلزی، کاترین (۱۳۷۹) عمل نقد، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر قصه