خوابگرد

سینما در ایران یعنی پدرسوختگی!

ببخشید که این توصیف بی‌ادبانه را به کار بردم. به جز جایگاه تماشاگر، هر کجای سینمای ایران که ایستاده باشید، از همکار فیلمنامه‌نویس گرفته تا کارگردان و تهیه‌کننده، کافی‌ست کمی منصف باشید تا شما هم به این توصیف برسید. سینما در ایران جایی‌ست که آدم‌ها روی کول هم سوار می‌شوند، روی دوش هم می‌ایستند و دیگری را اگر زورشان برسد، له می‌کنند. سینما در ایران جایی‌ست که شرافت و رفاقت و انسانیت و صداقت و چند تا «ات» دیگر چیزی شبیه شوخی‌ست. شاید دلیلش ساز و کار دولتی، آیین‌نامه‌های متداخل و پر از ابهام، و تأثیر بیمارگونه‌ی آدم‌ها به‌جای کارکرد درست قانون‌ها باشد. البته فقط این نیست.

اگر در جایی به اسم ادبیات مثلاً، شهوت «نام» است که نویسندگان و محافل ادبی را تا مرز پدرسوختگی پیش می‌برد، در سینما، شهوت «نام» در کنار اشتهای «نان» سینما را به پدرسوختگی تمام‌عیار تبدیل کرده است. کاش می‌توانستم از میان انبوه خبرهایی که در همین چند روز اخیر، درباره‌ی این فیلم و آن فیلم، و این فیلمساز و آن سینماگر شنیده‌ام یکی را بازگو کنم تا عمق فاجعه را آن‌ها که فقط در جایگاه تماشاگر نشسته‌اند، درک کنند. ولی افسوس که بیان حتا یکی از آن‌ها، نیازمند پا گذاشتن بر تعهد اخلاقی و رفاقتی‌ست که همواره به آن پایبند بوده‌ام و اگر نمی‌بودم لابد الان سینماگر بودم!

باور کنید برای هیچ سینماگری در ایران، به‌خاطر سینماگر بودنش هیچ ارزشی قائل نیستم، از بس که می‌بینم از نزدیک که چگونه در هر شغل سینمایی‌ای که دارند و بر هر مرتبه‌ای که نشسته‌اند، پای منافع مربوط به نام و نان خود، از فشار دادن تهِ کفش کثیف خود بر دهان لاغرترین یاورشان هم دریغ نمی‌کنند. روشنفکر و غیرروشنفکر هم ندارد. در پدرسوختگی هم‌پای هم‌اند؛ تنها یکی تیغش کوتاه است و نهایت به گردن همکار بغل‌دستی خودش می‌رسد، و دیگری تیغش بلندتر است و تیزتر، و گردن کلفت‌ترها را هم نوازش می‌کند. البته گریزی هم نیست. انسان‌ترین و روشنفکرترین سینماگر هم در این فضای بیمار و برادرکش، اگر بخواهد سینماگر باقی بماند، نمی‌تواند که بگریزد از پدرسوختگی؛ حتا اگر ناخوشایندِ خودش باشد و در بیرون سینما، نه تنها نشانی از پدرسوختگی نداشته باشد که همواره انسانیت و شرافت و صداقت و مردی را پدری کند.

کاش می‌شد مثلاً بگویم همین الان که بر سر یک وام سی میلیون تومانی فارابی، چگونه خیمه می‌زنند و در کمال روشنفکری، از بدمن‌ترین رل فیلم‌های فارسی هم بدمن‌تر می‌شوند! کاش می‌شد مثلاً بگویم که مثلاً پای این تیتراژ دو سه دقیقه‌ای لعنتی، چه خون‌ها که ریخته می‌شود، چه رفاقت‌های دراز که به پدرکشتگی می‌انجامد، چه هزینه‌های معنوی و مادی بسیار که پرداخت می‌شود و چه شب‌های درازی که خلوت سینماگران به ریختن طرح و توطئه می گذرد. کاش می‌توانستم بگویم که اتفاقاً آن‌هایی که گمان می‌کنید همه‌ی وجنات‌شان رنگ و بوی روشنفکری دارد، و سینما را پدرخواندگی می‌کنند، بدترین جنس پدرسوختگی را در خود پرورش داده‌اند و از رو هم نمی‌روند. خسته‌تان نکنم با این کلی‌گویی‌ها. وقتی معذورم از آوردن حتا یک مصداق با ذکر نام و مشخصات، چرا کش می‌دهم این رشته را؟

شب چهارشنبه، وقتی خبر اکران پیش از موعد فیلم «به‌آهستگی» را دیدم، داغ دلم تازه شد. قرار بود این فیلم در اواخر تیرماه اکران شود. فهمیدم که باز اتفاقی افتاده؛ و افتاده بود. فیلم «به‌آهستگی» فرصتی برای تبلیغ پیدا نکرد. سوای آن، فقط در سه سینما روی پرده رفت. اگر میزان خاصی هم فروش نکند، اکرانش به سه هفته هم نخواهد رسید. با توجه به کمبود سالن سینما، انصافاً چگونه می‌شود بدون نصب بیلبورد، پخش پوستر، پخش تیزر تلویزیونی و سینمایی، پوشش رسانه‌ای، و انواع و اقسام روش‌های تبلیغی برای معرفی فیلم و دعوت به تماشای آن، از فیلمی انتظار فروش داشت؟ در بهترین حالت ممکن، فیلمی مثل «به‌آهستگی» فروش رکوردشکنی ندارد، ولی ظرفیت آن را دارد که در انبوه فیلم‌های بی‌ارزشی که اشتباهاً به آن‌ها تجاری می‌گویند، و فیلم‌های کسالت‌بار نخ‌نمایی که اشتباهاً به آن‌ها فیلم‌های معناگرا می‌گویند، خودی نشان بدهد.

شخصاً بسیار متأسف‌ام که صاحب‌نفوذها در اکران فیلم‌ها، چنین بی‌رحمانه سر یک فیلم را می‌برند. گمان نکنید ضرر اصلی را تهیه‌کننده می‌کند، نه؛ سینما در ایران به همان اندازه که ورشکسته به‌نظر می‌آید، معجزات عجیبی دارد که در ذهن نمی‌گنجد. ضرر اصلی را کارگردانی می‌کند که به شوق سینماروهای ایران فیلم ساخته است. آن هم فیلمی که فیلمنامه‌اش از پرویز شهبازی‌ست، فیلمی که فیلمنامه‌اش جایزه‌ی بهترین فیلمنامه را گرفته، فیلمی که به عنوان بهترین فیلم بخش بین‌الملل جشنواره شناخته شده، فیلمی که محمدرضا فروتن به خاطر بازی در آن، جایزه‌ی بهترین بازیگر مرد بخش بین‌الملل را گرفته، و فیلمی که نه اصطلاحاً جشنواره‌ای صرف است، نه تجاری مزخرف، نه معناگرا و نه تجربی.

پیشنهاد می‌کنم تا دیر نشده، به تماشای این فیلم بروید. «به‌آهستگی» یک فیلم خوب است، نه به این معنا که لزوماً با تفکر جاری در فیلم موافق خواهید بود یا ظرایف روایت در داستان را خواهید پسندید، بلکه به معنای این که با فیملی طرف‌اید که قصد گول‌زدن شما را ندارد، اندیشه‌ای خاص با نگاهی نو در آن هست، و هیچ قالب ازپیش‌تعیین‌شده‌ای ـ از قالب‌های تحمیل‌شده بر سینمای ایران ـ را برای خود در نظر نگرفته است.

وقتی که به عنوان همکار فیلمنامه‌نویس این فیلم با پرویز شهبازی کار می‌کردم ـ و تنها خاطره‌ی خوش من از این فیلم مربوط است به همان روزها و نه بعدش! ـ از نزدیک می‌دیدم و می‌آموختم که چگونه با هزار بار بالا و پایین کردن کل داستان و جزییات ریزبه‌ریز آن تلاش می‌کند به شعور مخاطب احترام بگذارد؛ کاری که بیش‌تر نویسندگان و کارگردانان سینمای ایران نمی‌کنند، چه در سینمای روشنفکری، چه تجاری و چه سفارشی. یعنی شعورش را ندارند که به شعور مخاطب احترام بگذارند. اگر می‌گویم «به‌آهستگی» یک فیلم خوب است، به همین خاطر است. تماشایش کنید.