اگر محمود فرجامی که در یادداشت قبلیام بیرحمانه به او تاخته بودم، گمان کرده که قصد لجنمالی کردنش را داشتهام، گمانش باطل است، چنین قصدی نداشتهام و صمیمانه و در ملأعام از او عذر میخواهم. با محمود فرجامی در جشنوارهی وبلاگهای همدان آشنا شدم که از داوران بخش سیاسی بود و مثل خیلی از مشهدیهای دیگر علاقهی عجیبی داشت که به عنوان یک مشهدی با من به عنوان یک اصفهانی کل کل کند، من هم نقش دروغینم را خوب بازی میکردم و میخندیم و میخندیدم و میخندیم. از آن پس هر تماس تلفنی ما باز هم به خنده گذشته است. اما یکبار هم دو سه روزی را تلفنی پیدرپی با او در تماس بودم که نه تنها نخندیدیم که هر دو آشفته بودیم و عصبانی و گیج؛ زمانی بود که شیدا و هراسان راه افتاده بود پی امضا جمع کردن در حمایت از هاشمی برای رآی نیاوردن رئیس دولت کنونی. همان گرمای نفسهای تندش که از پشت گوشی روزی چند بار به گوشم میخورد و داغیاش را حس میکردم، کافیست برای من که حرمتش را حفظ کنم، به جای دشمنانه خندیدن بر او، دوستانه بر او بتازم، و اگر خطای او ـ به زعم من خطا ـ جنبهی عام و علنی داشت، به بهانهاش به دیگرانی چون او هم انتقاد کنم.
با این حال حق نداشتم و هنوز هم ندارم که حرمتش را بشکنم، چه رسد به این که لجنمالش کنم یا چیزی از این دست. او را نمیدانم، اما من یکی نسبتم با او را نسبت برادری میدانم که گوشتش را هم اگر بخورم، استخوانش را دور نمیاندازم؛ مگر این که او بخواهد استخوان مرا جلوی سگ بیندازد! پس دوباره خیال او و همه را راحت میکنم و اعلام میکنم که نوشتهی اخیر او بهانهای بود برای من که هم به او انتقاد کنم و هم به دیگرانی که چنین میکنند و اگر مرتکب خلاف اخلاقی شدهام، ناخواسته بوده و صمیمانه از او عذر میخواهم. هرچند این عذرخواهی به معنای این نیست که محمود فرجامی در یادداشتش دچار خطا نشده است. این از این.
و اما بعد:
به جای پاسخگویی به پاسخ محمود فرجامی، برای این که این بحث از حالت شخصی درآید و بیفایده جلوه نکند، پارهجملاتی را مینویسم به «بهانهی» ایمیل یکی از دوستان عزیزم تا دچار سوءتفاهمهای بعدی نشویم. این دوست ـ که خودش میداند چهقدر خاطر خودش و وبلاگش برایم عزیز است ـ نکاتی را طرح کرده که غالبا برداشت نادرستیاند از یادداشت پیشین من. دستش را بهخاطر انتقادهایش میبوسم و میگویم که:
ـ من شاید بحث ابتذال در وبلاگستان را طرح کرده باشم، نشانههایش را گفته باشم و مصادیقی را برشمرده باشم، اما یادم نمیآید هیچجا تعریف مشخصی از آن ارائه کرده باشم، چون اصلا صلاحیت چنین کاری را ندارم. پس لطفا دایما مرا به تعریفی که از ابتذال ارائه نکردهام، ارجاع ندهید.
ـ قبلا گفتهام که: “وبلاگی که روح نویسندهی آن در آن حلول نکرده باشد، یک جای کارش میلنگد. وبلاگ این ویژگی منحصربهفرد را نسبت به سایر رسانههای اینترنتی و غیراینترنتی دارد که میتواند… شخصیت و هویت فردی او را هم ثبت کند و به نمایش بگذارد. اساسا اگر چنین روحی در وبلاگی دیده نشود، چه لطفی دارد وبلاگخوانی؟” حالا هم اضافه میکنم که حتا خود من اگر در نوشتههایم از تجربیات شخصیام و تعاملات روزمرهام با دیگران ـ آدمهای مشهور یا عادی ـ چیزی ننویسم یا خبر ناگفتهای را اعلام نکنم یا اطلاعات مکتومی منتشر نکنم یا اسحساسم را دربارهی کسی بیان نکنم، غلط میکنم که اسم خودم را بگذارم وبلاگنویس؛ اما اگر روزی به هوای رعایت این خصلت وبلاگ، چیزی دربارهی کسی بنویسم که بنیان «اعتماد» متقابل در روابط خصوصی را زیر سوال میبرد، آن وقت به جای «غلط کردن» باید «گه بخورم».
ـ این که “وبلاگ برای این است که هر کسی هر چیزی که دلش میخواهد، در آن بنویسد” چرتترین و احمقانهترین انتقادیست که بهنوشتههای اینچنینی من میشود، چون دقیقا به همین دلیل من هم در نوشتن این یادداشتها کاملا آزادم و کسی هم حق ناراحت شدن و اعتراض کردن ندارد! نتیجه آن که بنده به شدت مخالف اینام که در وبلاگ هر چه دلت میخواهی میتوانی بنویسی. حتا کسانی هم که با نام مستعار مینویسند، چنین آزادیای ندارند و همواره رعایت میکنند جوری یا چیزی ننویسند که هویتشان معلوم شود! پس فقط «دل» نیست که تعیین میکند، گاهی «عقل» هم به درد میخورد.
ـ شاید روزی میتوانستیم بگوییم هویت وبلاگی ما دقیقا همینیست که هست، اما اکنون دیگر به هیچ وجه نمیتوانم بپذیرم که هویت بیرونی ما از هویت وبلاگی ما جداست؛ خصوصا وبلاگنویسانی که شهرهترند. ما وبلاگنویسان تقریبا دایرهی بستهای را تشکیل دادهایم و دقیقا به دلیل همین دو وضعیت، به مرور بر تعهدات و خط قرمزهای شخصی، اخلاقی و حکومتی و… ما افزوده میشود. از این وضعیت گریزی نداریم. چه خوشمان بیاید چه نیاید، ما در ایران زندگی میکنیم و یا هنوز ایرانی هستیم. لطفا به خودمان دروغ نگوییم.
ـ من هم موافقام که وبلاگ رسانهای فقط برای بالابردن فرهنگ نیست بلکه کارکرد اصلی آن تقویت ارتباط شبکهایست. من هم موافقام که در نقدهای خود بر خود، باید به این وضعیت توجه کنیم. اما من نمیتوانم به هوای «تقویت ارتباط شبکهای» به هر جفنگی در هر وبلاگی مهر تأیید بزنم؛ انصافا شما میزنید؟
ـ من هیچ وبلاگی را صرفا به دلیل این که شبیه من نیست، نه تخطئه میکنم نه متهم میکنم؛ غلط میکنم که بکنم. وبلاگ من دقیقا یک وبلاگ است، وبلاگ صنم دولتشاهی دقیقا یک وبلاگ است، وبلاگ مهدی خلجی دقیقا یک وبلاگ است. وبلاگ زیتون هم دقیقا یک وبلاگ است؛ به همین پراکندگی در مصداق. هیچ کدام اینها مبتذل نیستند، چون اساسا نمیتوان «مبتذل بودن» را به یک وبلاگاطلاق کرد. ابتذال معمولا در یک گفتار است، در یک نگاه خاص است، در یک اقدام و یا واکنش است، در یک منش و یا بینش است. پس لطفا به من نگویید که چرا فلان وبلاگ را مبتذل میدانم و فلان را نمیدانم. اصلا من کی و کجا گفتهام فلان وبلاگ مبتذل است یا نیست؟ به خدا من روی واژه واژهی نوشتههایم فکر میکنم. شاید اشتباه فکر کنم، ولی به هر حال فکر میکنم و هر واژه و عبارتی را در هر جایی به کار نمیگیرم. خواهش میکنم شما هم نوشتههای من بیسواد را کمی باحوصلهتر بخوانید تا دچار سوءبرداشت نشوید.
ـ وبلاگها را باید از روی موضوعشان تقسیمبندی کرد. فلان وبلاگ اجتماعیست، فلان وبلاگ ادبیست، فلان وبلاگ روزنگاریست، فلان وبلاگ سیاسیست و… بنابراین نه قبول دارم و نه طبعا تلاش میکنم که وبلاگها را به دستهبندیهایی از قبیل بالاشهری و پایینشهری! تقسیم کنم. با این حال این را هم نمیتوانم بپذیرم که شخصیت و جایگاه اجتماعی افراد بر جایگاه وبلاگشان بیتأثیر است و نمیتوانم مثلا ارزش وبلاگ استاد شکرخواه را با ارزش وبلاگ پسر همسایهام یکی یکی بدانم. در این یک مورد شرمندهام، چون چه خوشتان بیاید چه نیاید من وبلاگها را از این نظر نیز تقسیم میکنم. حالا اسمش را شما هر چه میخواهید بگذارید. و معتقدم برابری وبلاگنویسان صرفا در خود وبلاگنویسیست نه در آنچه که مینویسند. از نظر شخص من، تعهداتی که مثلا استاد شکرخواه در وبلاگنویسی برای خودش قائل است، با تعهدات پسر همسایهی ما در وبلاگنویسی از زمین تا آسمان فرق میکند. فصل مشترکشان فقط وبلاگنویسیست، اما فرق نوشتههایشان در حد درچشمکردنی! چرا اصرار بیهوده میکنید که وبلاگنویسان را از این منظر هم با هم برابر بدانید؟
ـ من هم در کنار سوءاستفادهای که از ساختار و زبان وبلاگ برای کمکی ناچیز به فرهنگ و هنر میکنم، گاهی نگاهی هم به درون میاندازم؛ صرفا به عنوان یکی از اعضای این شهر. چرا پای من که میرسد، تحملتان کم میشود و حق حرف زدن برای من قائل نیستید؟ و یا آنقدر لطف دارید که به من نمرهی منفی میدهید؟ شما هم مرا نقد کنید، بنویسید، تند هم بنویسید، اما لطفا جوری بنویسید که آدم دلش بیاید تا دو و نیم نصفه شب بنشیند و دو کلمه جواب بنویسید و یا دستِکم دربارهاش فکر کند.
ـ وبلاگستان هرقدر هم فضایش بسته و کوچک و نسبت به جامعه بیتاثیر باشد، از نظر من بسیار ارزشمند است و با همین تعداد مخاطب اندک هم به زعم من فضای بازی دارد، بزرگ است و در درون خودش تآثیرگذار. این فضا نیاز به نقد دارد. از نقد نهراسیم، حتا اگر تند باشد. آنچه ترسیدنیست، اعتماد سلب کردن است و پردهدریدن است و عقدهگشایی کردن است و وقت مخاطب را تلف کردن است و به منفعت عمومی وبلاگستان صدمه زدن است و به دام روزمرگی افتادن است؛ و همانا روزمرگی، آبستن همیشگی ابتذال است.
:: ببخشید که کامنت این مطلب را باز نگذاشتهام. این بحث از نظر من در اینجا تمامشده است. اگر شما فکر میکنید تمام نشده، لطفا در وبلاگتان بنویسید؛ مطمئن باشید در خدمتتان خواهم بود.