چطور میتوانم خودم را بزنم به کوچهی علی چپ و ننویسم که مثل خیلیهای دیگر، دارم به ماجرای انرژی هستهای و گزارش آژانس به شواری امنیت فکر میکنم. چپ و راست میشنوم و میخوانم که همه نگراناند، ترسیدهاند، مأیوساند، گیجاند، بیقرارند، و… هرچند مسائل سیاسی را همیشه با دقت دنبال کردهام و میکنم، ولی در تحلیل مسائل سیاسی واقعا شایستگی ندارم. در این مورد هم فقط دو نکته را میتوانم در اندازهی ذهن کوچک خودم بگویم. نخست این که موضوع اصلا این نیست که غنیسازی اورانیوم برای تولید انرژی هستهای حق ما هست یا نیست؛ این موضوعیست که متأسفانه دستگاه تبلیغات رسمی به شکل افراطی به آن دامن زده و میزند تا جایی که سخن از «نهضت ملی انرژی هستهای» میرود و از همهی مردم و حتی روشنفکران هم تأییدیه گرفته میشود که یکی از عواقب محتملش میتواند این باشد که در هر حالتی، دولت روی برگشت به وضعیت پیشین را نداشته باشد؛ همچنانکه پیشتر چنین تجربههایی را از سر گذراندهایم.
در چنین مواردی من شخصا به موضوع دیگری فکر میکنم و آن منفعت ملی در درازمدت است؛ البته نه با تعریف جعلی و ایدئولوژیک. در واقع در هر ماجرایی از این دست، فقط نمیتوانم به این فکر کنم که حق با کیست و با کی نیست؛ «منفعت ملی» عنصریست که فارغ از حق و ناحق، تعریفها و بایدها و نبایدهای دیگری جلوی چشم آدم میگذارد. بنابراین شاید آنچه امروز حق به نظر میرسد، ماه آینده ناحق جلوه کند و برعکس. هم از این روست که در عین نفرت از بیگانگانی که در پی منافع اقتصادی و امنیتی خود برای کشوری دیگر تکلیف تعیین میکنند، اصرار بر دمیدن بر خاکستر انزوا و آتش تحریم و جدال نابرابر را هم درک نمیکنم. یعنی وقتی آنچه به دست میآید را با آنچه از دست میرود، مقایسه میکنم، به چنین گهگیجهای گرفتار میشوم. این تازه سوای این است که به حکایت مکرر خوردن پیاز و تحمل شلاق و پرداخت جریمه دچار نشویم؛ همچنانکه جنگ ایران و عراق بهرغم صداقت و ایستادگی رزمندگان ایران ـ از جمله خود من ـ با فرجامی کمابیش چنین به پایان رسید.
و اما نکتهی دوم این که وقتی در چنین ماجراهایی دچار گهگیجه در تحلیل و درک چراییها میشوم، از یک فرمول بسیار ساده برای راحت کردن خودم استفاده میکنم. این فرمول، یافتن پاسخی برای این پرسش ساده است که: “از فرجام رویارویی ایران با قدرتهای نظامی و سیاسی جهان، چه کس یا چه جایی سود اصلی را میبرد؟” اگر دولت ایران همچنان بر موضع خود مصر باشد و به آن عمل هم کند، طبیعتا واکنشهای غرب تند و تندتر خواهد شد و فرجام چنین جدال فزایندهای را به راحتی میتوان حدس زد. اکنون پرسش این است که این «فرجام تلخ احتمالی» که حتی حاضر نیستم به واژهها بیانش کنم، سود اصلی را به چه کس، کسان، دولت یا جریانی میرساند؟ وقتی به پاسخ میرسم و به آن فکر میکنم، در بدترین حالت وحشت میکنم از نفوذ ظریف و عجیبی که دشمن اصلی دولت ایران ممکن است در جاهایی که نباید، پیدا کرده باشد؛ و در خوشبینانهترین حالت افسوس میخورم از روی هم سوار شدن و یکی شدن تصادفی نتیجهی تلاشهایی که دولت ما بهخاطر احقاق حق ایران انجام میدهد با نتیجهی تلاشهایی که صهیونیزم برای تضعیف و انزوای ایران انجام میدهد.
با این همه اگر حکومت به جای شیوهی تبلیغاتی خاصی که اکنون پیش گرفته، راه میانهتری را برگزیند و با طرح دیدگاههای متفاوت در سطح گسترده، اجازه دهد که عامهی مردم فارغ از عِرق ملی، از جزئیات و جوانب ماجرا هم آگاه شوند، آنگاه همین آگاهی و دانایی هم مایهی آرامش خاطر در میان مردم خواهد شد و هم کار حکومت را در گزینش راهحلهای بهتر و درستتر آسان خواهد کرد. من نگرانام، ولی ناامید نیستم. منتظر زمانی هستم که خیرخواهان عاقبتاندیشتر داخل نظام بتوانند گزینهی مناسبتری را پیش روی رهبران نظام قرار دهند. تجربه نشان داده که این اتفاق ناممکن نیست، اما شاید کمی دیر و زود داشته باشد. امیدوارم زیاد دیر نشود.