پدرام رضائیزاده ـ و جنس جوانان چون او از نظر سن و سال ـ مرا هم یاد خودم میاندازد در روزگاری نه چندان دور، هم از خودم دور میکند در روزگار اکنون. شور و اشتیاقشان در هر زمینهای ـ از داتکامشدن وبلاگشان گرفته تا برقراری رابطههایشان ـ خود مناند تا چند سال پیش، ولی «نوع» رابطههایشان، طرز رفتارشان و شیوهی گفتارشان عجیب مرا به غربت میاندازد. چه آسودهاند و بیپروا، چه راحت باهم درمیآمیزند و از هم جدا میشوند، چه راحت به چشمهای بزرگترهایشان خیره میشوند و از رو میبرند، چه راحت کلهشقی میکنند بیآنکه بدانند کلهشقی میکنند، چه راحت همه چیز را تعریف میکنند و میگذرند، چه راحت مرز میکشند و مرز میشکنند و… ما چنین نبودیم: سخت بودیم، پروا داشتیم، خجالت جزو وجودمان بود، سوءتفاهم اخلاقی و جنسی بخش جداییناپذیر زندگیمان بود، حساب و کتاب یک ریال و دو ریال مشق هر شبمان بود، حرفنزدن و گوش کردن مراممان بود و هزار اما و اگر شخصی و خانوادگی و فکری و رفتاری و جنسی و فرهنگی همهی تن رو روانمان را انباشته بود. نه، اشتباه نکنید. اینها را من بیشتر میپسندم. تازگیها این را کشف کردهام و یواشکی از خودم، گاهی سراغ جوانترها میروم برای گذراندن بخشی از لحظات ملالانگیز زندگی. نکته این است که راحتاند و راحتیشان برای خودشان بدیهی، اما برای من ـ و نسل من ـ موضوعی درنگیدنی و هر لحظه قابلکشف. اعتراف ناشایستیست، ولی شیرین است. کاش میشد در اینباره بیشتر و بهتر مینوشتم، ولی هنوز در حال کشفام.
ولی این حرفها تنها دلیل پذیرش پدرام رضائیزاده در خانوادهی خوابگرد نیست. از آزادمنشی و تعلقخاطر ادبی و سلامت نفس پدرام که بگذرم، تا زمانی که پدرامیّتش در طول زمان امتداد یابد و معیارهای من همینی باشد که هست، خانوادهی خوابگرد به حضورش مفتخر خواهد بود. روزی که خوابگرد را شروع کردم با سه چهار خواننده در روز، تصور چنین روزی برایم ناممکن بود. اکنون ایستادهام کنار خوابگردی که بایگانی مسابقهی بهرام صادقی را دارد، پنجرهی پشتی محمدحسن شهسواری را دارد، ضدسانسور را دارد، کتابخانه را دارد، هفتان را دارد، نهفت حمید ستار را دارد، و از امشب ناتور پدرام رضائیزاده را دارد. ببخشید که زیادی احساس پدرخواندگی به من دست داده؛ بگذارید چند لحظهای خوش باشم!
تبریک به خوابگرد و به «ناتور دات خوابگرد دات کام». نگاهش کنید!