خوابگرد

بارتلمی و فرض‌های نامحتمل

[گزارش نشست هفتگی شهر کتاب]
نشست‌های ادبی منظمی که «محمدخانی» سردبیر سابق «کتاب ماه ادبیات و فلسفه» آن‌ها را در «خانه‌ی کتاب» برگزار می‌کرد، خوشبختانه با همان شکل و کیفیت در «شهر کتاب» ادامه پیدا کرده. سه‌شنبه ۲۷ دی‌ماه، نشست هفتگی شهر کتاب به بررسی  آثار دونالد بارتلمی اختصاص داشت. در این نشست که هم صاحب‌نظران در آن حضور داشتند و هم علاقه‌مندان، «محمدخانی» دبیر نشست ابتدا شرح مختصری از زندگی بارتلمی بیان کرد و در ادامه، مهمانان ویژه‌ی نشست یعنی مصطفی مستور و دکتر پاینده دیدگاه‌های خود را درباره‌ی آثار بارتلمی به عنوان یکی از پیشگامان پست‌مدرنیسم بیان کردند. فضای خوابگرد انگار نزدیک‌ترین جایی‌ست که می‌تواند گزارش مشروح این نشست را در اختیار علاقه‌مندان موضوع قرار بدهد. می‌توانید در ادامه، گزارشی از صحبت‌های آقایان مستور و پاینده را مطالعه کنید. [ادامـه]

مصطفی مستور
داستان‌های پست‌مدرن از بسیاری جهات با داستان‌های مدرن و کلاسیک متفاوت‌اند و توجه به مؤلفه‌های این نوع داستان به خواننده کمک می‌کند تا آنها را بهتر درک کند و بستر و فضای فرهنگی و اجتماعی‌ای را که این آثار در آنها شکل گرفته، بهتر بشناسد. به لحاظ تبارشناسی داستان، سه دوره‌ی مهم را می‌توان در این چهار قرن گذشته به طور کلان از هم متمایز کرد: دوران داستان‌های کلاسیک، دوران داستان مدرن، دوران داستان‌های پسامدرن. در دوره‌ی داستان‌های کلاسیک که از اوایل قرن هفدهم آغاز می‌شود و تا اوایل قرن بیستم ادامه دارد، از حیث طرح ما با یک طرح کلاسیک رو به رو هستیم، یعنی گره‌گشایی، گره افکنی، زاویه دید، تعلیق و جز آن در داستان‌های کلاسیک به بهترین شکل بیان می‌شود و زمان خطی رویدادها یکی پس از دیگری اتفاق می‌افتند و شخصیت‌پردازی آن‌ها، در همان بستر رخ می‌دهد. بر خلاف داستان‌های کلاسیک، در داستان‌های مدرن ما با چنین طرحی رو به رو نیستیم. در داستان‌های مدرن با طرحی کاملاً فشرده و کوتاه مواجه‌ایم. در این نوع داستان‌ها تکیه‌ی داستان بر پرداخت صحنه در موقعیتی است که داستان در آن روی می‌دهد. در داستان‌های پست‌مدرن اساسا ما با طرحی رو به رو نیستیم و گویی نوعی فروپاشی و ویرانگری در طرح داستان اتفاق افتاده است به طوری که ظاهرا هیچ انسجام و نظم کلاسیک و حتی مدرنی در طرح دیده نمی‌شود. به لحاظ شخصیت‌پردازی هم این سه نوع داستان با هم تفاوت‌های بنیادین دارند.

در داستان‌های کلاسیک ما غالباً با یک شخصیت مرکزی رو به رو هستیم که به صورت فعال (Active) در داستان حضور دارد و بر وقایع و افراد پیرامون خود تأثیر می‌گذارد در حالی که در داستان های مدرن ما با چند شخصیت مواجه‌ایم که نه تنها هیچ کدام بر دیگری ارجحیتی ندارد (چون همه‌ی شخصیت‌ها به نوعی در یک سطح قرار دارند) بلکه به شدت شخصیت‌های کنش‌پذیر و منفعلی (Passive) هستند. در داستان پست‌مدرنیستی اما اساسا شخصیت به مفهوم کلاسیک و مدرنیستی اش نداریم و شخصیت‌ها به صورت کاریکاتورگونه در روایت حضور دارند.

به لحاظ پایان‌بندی هم در داستان‌های کلاسیک پایان‌بندی‌ها عموما بسته است و با پایان داستان، خواننده اقناع می‌شود که داستان تمام شده است زیرا ناپایداری اولیه‌ی داستان به تراز پایداری منتهی شده است. در داستان های مدرن پایان‌ها باز هستند و با پایان فیزیکی داستان گویی داستان در ذهن خواننده آغاز می شود و این خواننده است که می‌تواند تفسیرهای مختلفی برای پایان داستان تاویل کند. در واقع در این نوع روایت نویسنده قرار نیست داستان را در یک نقطه ببندد و همه‌ی، وقایع را به سرانجام برساند. بدین گونه او به خواننده‌اش اجازه می‌دهد تا تفاسیر متکثری از داستان داشته باشد. اما در داستان‌های پست مدرنیستی اساساً پایانی وجود ندارد و شما می‌توانید اجزای داستان را جا به جا کنید بی‌آن‌که در ساختار داستان تغییر کلی رخ دهد.

علت این که ما در داستان‌های پست‌مدرنیستی با یک طرح منسجم و نظم روایی مواجه نیستیم این است که عنصر سببیت این‌جا غایب است، عنصری که اجزای طرح را در داستان به طریقه‌ی علّی و معلولی به هم متصل می‌کند. در داستان‌های پست‌مدرنیستی چون سببیت غایب است زنجیره‌ی رخدادها هم وجود ندارد. به همین دلیل است که در داستان‌های پسامدرن رئالیسم و ناتورالیسم به شکل عامدانه‌ای کنار گذاشته می‌شوند زیرا نفی سببیت با جوهر این دو سبک مخالف است. در حقیقت به لحاظ فلسفی پست‌مدرنیست‌ها معتقدند تجربه‌های انسان امروز نمی‌تواند در ساختار و طرح‌های داستان کلاسیک و مدرن منعکس شود. به تعبیری دیگر در باور پست‌مدرنیست‌ها جهان فاقد معنا، نظم، انسجام و یکپارچگی است از این رو برای طرح چنین جهانی باید به شیوه های متناسب با آن روی آورد.

به طور کلی داستان‌های پسامدرن چه در ساخت و چه در زبان مولفه‌های ویژه‌ای دارند. نخست این که عنصر هجو ( Parody) در آن‌ها زیاد است و گویی به کمک این ویژگی می‌کوشد تا چیزی را که پیش از آن در دوران کلاسیک و مدرن شکل گرفته، هجو و سپس نقض ‌کند. عنصر زبانی دیگر آثار پست مدرن طنز (Satire) است. طنز هم ابزار مؤثری است در دست پست‌مدرن‌ها برای به سخره گرفتن روابط و پیوندهای شکل‌گرفته در جهان واقعی و داستانی دوران کلاسیک و مدرن. همچنین است عنصر طعنه (Irony) که کارکردی مشابه طنز و هجو دارد. این سه ویژگی به خصوص در آثار براتیگان به عنوان نویسنده شاخص پست‌مدرن مشهود است.

ویژگی دیگر آثار پست مدرن در نوع روایت آن‌ها است. درواقع در داستان‌های پست مدرنیستی نوعی گسست وجود دارد و روایت آن‌ها تکه تکه و پاره پاره است. رمان‌ها با تکه تکه کردن روایت در پی نفی نظم و انسجامی هستند که داستان‌های کلاسیک و مدرن داشتند، نظمی که کاشف وحدت زمان و مکان بود. از سوی دیگر داستان‌های پست‌مدرنیستی همواره در لایه‌ای از ابهام روایت می‌شوند تا به خواننده اجازه دهند برداشت‌های متکثری از جهان داستان داشته باشد. عدم وضوحی که در این نوع آثار دیده می‌شود نوعی تاویل پذیری مفرط و نسبی‌انگاری را منعکس می‌کنند.

با این مقدمه می‌توان بارتلمی را در جغرافیای ادبیات پست مدرنیستی تحلیل و تا حدی بهتر درک کرد. ویژگی بنیادین بسیاری از داستان‌های کوتاه بارتلمی وضعیتی است که شاید بتوان اسم آن را وضعیت «فرض نامحتمل» گذاشت. درواقع بارتلمی داستان‌های خود را بر اساس فرضی طراحی می‌کند که این فرض امکان وقوع اندکی دارد. او این فرض را با تاکید بر برخی جزئیات چنان جدی می‌انگارد که نهایتا منجر به خلق پارادوکسی میان جزئیات داستان و کلیت طرح می شود. در حقیقت ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم بپذیریم که کلیت داستان امکان وقوع داشته باشد در حالی که جزئیات داستان با دقت مینیاتوری‌شان تاکید می‌کنند که چنین فرض نامحتملی رخ داده است. از یک سو و با تمرکز بر جزئیات خواننده گمان می‌کند که فرض مورد نظر طرح اتقاق افتاده اما در کلیت طرح خواننده به هیچ وجه نمی‌تواند بپذیرد این حادثه رخ داده است. جذابیتی اگر در آثار بارتلمی دیده می‌شود تا حد زیادی مرهون چنین وضعیتی است.


دکتر حسین پاینده
دنیای داستانی بارتلمی مانند دنیای داستانی اغلب پیشگامان ادبیات داستانی پسامدرن در آمریکا،‌ دنیای حیرت‌آور و در بدو امر نافهمیدنی جلوه می‌کند. در مورد رمان «سفید برفی» همان‌طور که از عنوان اثر برمی‌آید، این اثر در حقیقت بازنگاری یک قصه‌ی پریان است. بارتلمی همان قصه‌ی قدیمی سفیدبرفی را اخذ می‌کند و به نحو پسامدرن آن را باز روایت می‌کند تا از راه این دخل و تصرف‌هایی که در داستان انجام می‌دهد، چیزی راجع به فرهنگ بگوید اما این دخل و تصرف ها با تمهیدات، صناعات و شیوه‌های پسامدرن است. برخلاف داستان اصلی، شاهزاده‌ای نجات دهنده سپیدبرفی نیست و او زندگی غمبار و ملال زده‌ای را هم دارد و در پایان رمان هم همچنان زندگی او ملالت‌بار است و برخلاف آن قصه پریان،‌ از این ملال نجات نمی‌یابد. پس تفاوت‌هایی میان این دو روایت وجود دارد که باعث می‌شود قدری خواندن این رمان دشوار شود. اما تمهیدات پسامدرنیستی‌ای که در این رمان به کار رفته در تشدید این وضعیت نقش دارد. از جمله این تمهیدات یکی آن است که این روایت فاقد انسجام و پیوستگی است و یک خط روایی را در آن نمی‌توان تشخیص داد. هر رمانی را بخوانید به طور طبیعی انتظار دارید داستانی را برای‌تان روایت کند. اما اگر پس از خواندن داستانی درنیابید که از کجا آغاز و به کجا ختم شد، در حقیقت داستان با عدم انسجام روایی همراه است.

مسئله‌ی دیگر این است که بعضی از صفحات کتاب تنها چند سطر دارند و بقیه صفحه سفید است. سفید گذاشتن صفحات تکنیکی است که در آثار سایر نویسندگان پسامدرن نیز وجود دارد. بعضی جاها نیز متن فاقد علائم سجاوندی است و به نوعی تداعی ذهن شباهت دارد. از نوع تداعی‌ای که بیمار هنگام مراجعه به روانکاو انجام می‌دهد و ربط و بسط میان کلمات مشخص نیست. تمهید دیگر این است که برخی از صفحات این رمان، اصلاً نوشته نیستند و صرفاً عنوان جاهایی هستند که با قلم بسیار درشت دیده می‌شوند و بالاخره اینکه برخی از بخش‌های این رمان اصلاً داستان نیست، برای مثال شاهدیم که پرسش نامه‌ای در میان کتاب آمده است و این پرسش نامه، خط روایت را به طور کلی قطع می‌کند و به خواننده مجال اظهار نظر درباره‌ی این رمان را داده است در مجموع این تمهیدات بیش از آنکه قرائت را تسهیل کنند، آن را با مانع مواجه می‌کنند.

اصطلاح «بینامتنیت» را نخستین بار نظریه‌پرداز فمنیست فرانسوی ژولیا کریستوا ابداع کرد و به اعتقاد او هیچ متنی به طور مستقل از متون دیگر معنا ندارد بلکه صرفاً با ارجاع به متون دیگر شکل می‌گیرد. از این منظر اگر به متون دیگر نگاه کنیم درمی‌یابیم که آثار فلاسفه‌ی بزرگ مانند افلاطون و ارسطو نیز کاملاً بدیع نیستند چرا که نوشته‌های آنها نیز دربرگیرنده‌ی اندیشه ها و مفاهیمی است که فلاسفه پیش از آنان ذکر کرده بودند. لیندا هاچن معتقد است که «بینامتنیت پسامدرن یکی از نمودهای صوری میل خواننده به از میان برداشتن فاصله‌ی بین گذشته و حال و میل به بازنویسی گذشته در زمینه‌ی جدید است.» این دقیقاً عین هدفی است که، بارتلمی دنبال می‌کند، او می خواهد متنی قدیمی را به شکلی دیگر بازنویسی کند و فاصله‌ی میان زمان حال و آینده را به یک عبارت از میان ببرد.

بینامتنیت پژواک‌های بینامتنی را مورد استفاده یا سوء استفاده قرار می‌دهد به این صورت که ابتدا تلمیحات تأثیرگذار آن‌ها را در متن مستتر می‌کند و سپس تأثیرشان را با استفاده از طعنه و رویدادهای خلاف انتظار، زایل می‌سازد» به عبارتی رمان بارتلمی تلمیح و اشاره‌‌ای به داستان پریان سفیدبرفی دارد و این استفاده است اما سوء استفاده هم می‌کند چرا که پیرنگ این رمان بسیا رمتفاوت است و این نوعی بینامتنیت پسامدرن است. پس اینجا هدف نویسنده طعنه، هجو و ارائه رویدادهایی خلاف انتظار خواننده است. رمان سپیدبرفی، خواننده را به آن قصه ارجاع می دهد و با این کار هم چیزی درباره‌ی خودش به عنوان یک متن به خواننده می‌گوید و هم اینکه قصه شاه پریان سفیدبرفی را در یک پرتو جدید در برابر ما قرار می دهد. این استفاده از متون قدیمی بیانگر یک نوع خودآگاهی است. به نظر می‌آید شخصیت اصلی رمان هم به این ماجرا کاملاً واقف است. سفیدبرفی قهرمان این رمان وارونه‌ی سفیدبرفی قصه‌های شاه پریان است و در واقع مظهر اظهار احساسات زن در فرهنگ پساصنعتی است. در داستان شاه پریان، سفیدبرفی شخصیتی تک‌بعدی است و از یک بعد پرورانده شده است. در حالی که سفیدبرفی بارتلمی،‌شخصیتی چندبعدی و پیچیده دارد و احساساتش برخلاف سفیدبرفی گذشته، دور از انتظار است و احساساتش دقیقاً برخلاف توقع خواننده است. این سفیدبرفی مدام در طول رمان نارضایتی خود را بیان می‌کند. پس بارتلمی تصور جدیدی از زن را در این رمان ارائه می دهد. در امریکای پس از جنگ جهانی دوم، زن را شالوده‌ی خانواده‌اش می‌دانستند و نیل به تمدن را به خاطر نقش زنان در جامعه می دانستند اما در پس این احترام ظاهری و لفاظی در خصوص جایگاه بی‌بدیل زن در جامعه، از زنان انتظار این می‌رفت که در چارچوب خانه باشند و این نوعی دوگانگی در فرهنگ امریکا بود.

بارتلمی در رمان سفیدبرفی نگرش ضدزن و ایدئولوژی مردسالاری را هجو می‌کند. فرهنگی که فارغ از لفاظی‌هایی که درباره‌ی‌زنان می‌کرد، تمام اختیارات را به مردان می‌داد. در گفتمان رسمی امریکای آن دوران کارهای طاقت‌فرسا و دشوار مطابق با ذات زنانه تلقی می‌شد و بارتلمی این دوگانگی را بسیار زیبا شرح می دهد. البته بارتلمی با این کار قصد همنوایی با زنانی مانند سفیدبرفی را ندارد. آنها خود قربانی ایدئولوژی مردسالاری‌اند و وجود خود را ناقص می‌دانند مگر اینکه مردها آن‌ها را کامل کنند. زنان هم منتظر یک نجات‌بخش مذکر هستند و همین نگرش قهرمان‌طلبانه و رستگارجویی از طریق مردان است که موجب یأس در زندگی زنان می‌شود. برخلاف داستان‌های شاه پریان این رمان واجد پایان خوش نیست، البته بدبینی هم ترویج نمی‌کند چرا که صرف وقوف به حقیقت موجب امید در آینده است.

کولاژ یا تکه‌کاری (به عنوان یکی دیگر از تمهیدات مورد استفاده در رمان پست‌مدرن) آن است که در متنی از سایر متون یا تلمیحات متعدد و یا سبک‌های نگارش مختلف استفاده شده باشد. البته این تکنیک از نقاشی به ادبیات راه یافت و پیش از ادبیات داستانی هم در شعر رواج داشت خصوصاً در اشعار شاعرانی چون تی.اس الیوت یا ازرا پاوند. منتقدان مختلفی درباره‌ی اثار بارتلمی گفته‌اند که بهترین نمونه‌ی تکه‌کاری در ادبیات انگلیسی است.

درباره‌ی ‌تفاوت دیدگاه مدرنیستی و پست‌مدرنیستی با توجه به آراء بارتلمی و فورستر هم می‌توان گفت که فورستر رمان‌نویس مدرن انگلیسی در سرلوحه‌ی یکی از رمان‌های خویش آورده است: «دیگر نگذار زندگی‌ات  از هم گسیخته باشد، ایجاد رابطه کن و بس» به نظر می‌آید این جمله شعار مدرنیسم بود. اما در زمانه‌ای که ما زندگی می کنیم آنچه به چشم می‌خورد فقدان رابطه و انسجام است. بارتلمی در داستان کوتاه «ماه را می‌بینی» می‌آورد: «فقط به تکه‌های از هم گسیخته اعتقاد دارم» این دو گفته فورستر و بارتلمی تفاوت مدرنیسم و پست‌مدرنیسم را به خوبی نشان می‌دهد. پست مدرنیست‌ها از طریق عدم انسجام و گسست در پی ایجاد ادبیات جدیدی هستند، بنابراین پی‌رنگ مبتنی بر ترتیب زمانی نیست و روایت هم خط واحد نیست. اساساً پست‌مدرنیست‌ها به تمامیت و یکپارچگی با دیده‌ی شک نگاه می‌کنند. لیوتار معتقد است که در دوران پست مدرن روایت‌های اعظم فرو می‌پاشد و هر نوع ایدئولوژی و مکتب فکری که بخواهد به زندگی تمامیت بدهد از دید پست‌مدرنیست‌ها، محل تردید است.

بنابر این آن‌ها تکه‌کاری را می‌پسندند چون چیزی که در کولاژ وجود ندارد، یکپارچگی و تمامیت است. در اواخر قرن بیستم برخی منتقدان بر این باور بودند، که رمان در حال احتضار است و منقرض خواهد شد، چون اغلب پیرنگ‌های مهم در رمان‌های مختلف به کار رفته بود. رمان‌نویسان پست مدرن از طریق تکه‌کاری جان تازه‌ای در رمان دمیدند. یعنی عناصری که وجود داشت و پراکنده بود، به صورت نامتناسب در کنار هم قرار دارند و مشکل‌های جدید درست کردند. به این ترتیب عرف‌ها و سنن رمان را به تمسخر گرفتند ولی با این کار رمان را دوباره ‌احیا کردند.

بارزترین نحوه‌ی تکه‌کاری در رمان «سفیدبرفی» نحوه‌ی فصل‌بندی آن است. اکثر فصل های این رمان در حدود دو یا سه صفحه است و این تلقی ما را از فصل بر هم می‌زند. در عین حال میان این فصول هیچ ارتباط روشنی وجود ندارد. تکه‌کاری حتی در داخل فصول و سطور هم به چشم می خورد. شکل‌ دیگر تکه‌کاری در این رمان کنارهم قرار دادن یا ملحوظ کردن گفتمان‌های مختلف است. برای مثال در این رمان گفتمان روانکاوی به نحو هجوآمیزی با باز روایت سفیدبرفی در هم می‌آمیزد. کولاژ روایت‌های ظاهراً غیر مرتبط باعث می‌شود قصه شاه پریان سفیدبرفی در این بازگویی پسامدرنیستی ابعاد جدیدی بیابد و داستانی متکثر شود. این کولاژ تمهیدی است که از یک سو استیصال و انزوای شخصیت‌ها را القاء می‌کند و از سوی دیگر روانکاوی فرویدی و فلسفه‌ی هایدگر را هجو می‌کند.

پرسش‌نامه‌ای هم که در این رمان آمده در جهت همین تمهیدات و در آن قسمتی وجود دارد که خواننده باید خود بنویسد. دلیل چنین امری نخست اهمیت بسیاری است که در جامعه آمریکایی برای نظرخواهی قائل‌اند.دیگر اینکه این نوع تمهید فراداستانی است تا بخشی از رمان را خواننده بنویسد. در پسامدرنیسم نویسنده از جایگاه والای خودش خلع می‌شود و نه تنها معنا در انحصار نویسنده نیست، حتی متن هم در انحصار نویسنده نیست. با توجه به اینکه هر کسی چگونه به این پرسش‌نامه پاسخ می دهد می‌توان این اثر را متفاوت دانست یعنی ما یک رمان واحد به نام سفیدبرفی نداریم و کاوش معنا در متن در گرو حضور فعالانه‌ی خواننده است.