کشته شدن احمد کاظمی موضوعی نبود که بخواهم در خوابگرد چیزی دربارهاش بنویسم، ولی امروز که تابوت او را در هوای سرد و بارانی زادگاهش، نجفآباد تا میدان خروجی شهر تشییع کردند ولی به جای گلزار شهدای نجفآباد، سر تابوت را به سمت اصفهان چرخاندند، دلم آرام نگرفت که ننویسم. احمد کاظمی فرمانده لشگر خطشکن ۸ نجف اشرف زمان جنگ و فرمانده نیروی زمینی سپاه زمان صلح، وصیت کرده او را در اصفهان خاک کنند. چرا نخواست کنار انبوه قبرهایی پناه بگیرد که دستِکم هشتاد درصدشان متعلق است به رزمندگان و بسیجیانی که او فرماندهشان بود و ایشان با افتخار او را فرمانده صدا میزدند؟
به این ترتیب مردم شهر با خویشتن خویش به مبارزه برخاستند تا نام او را هم از یاد ببرند. آن سوی ماجرا حاجاحمد روزگار دشوارتری داشت شاید. وقتی که بار سفر از شهر بست، وقتی که رتبههای عالی یافت در فرماندهی بخشهای عظیم سپاه و وقتی که به قدرت نزدیک و نزدیکتر شد، شاید رنج بیشتری برد. بعید نبود اگر حاجاحمد درگیر آن ماجرای سیاسی نمیشد، روزهای زیباتری را نزد همشهریان خود میگذراند؛ هرچند که همان ماجرا خود پلهای بس بلند بود برای پرش در ساختار قدرت نظامی و سیاسی ایران. چه تناقض تلخ بیرحمی!
امروز را که بهتصادف سفر در نجفآباد گذراندم، در شهر چرخی زدم. باران سردی میآمد. شهر دیگر نه نشانی از جنگ دارد و نه از آیتالله. سرها به کار و همه خاموش؛ اما نزدیکتر، همچون همیشهی مردم این شهر، لبها و زبانها به کار بود زیر گوش هم در کوچه و بازار. شهر پر بود از نیروی انتظامی و نظامی و پلاکارد و عکس. خیابان اصلی شهر را بسته بودند برای تشییع حاجاحمد، اما در نگاه مردم حسرت موج میزد: حسرت از دست رفتن سرمایهای عظیم از تجربهی مدیریت، حسرت از دست رفتن الگویی تمامعیار از ایثار و تواضع و مهربانی و شکوه، حسرت از دست رفتن نشانهای بزرگ از هویت بومی، و حسرت بزرگتر این که چرا امروز را نتوانستند در سوک فرزندشان بگریند، با افتخار پیکر سوختهاش را تا پای گور همراهی کنند و در پهنهی ایران بزرگ سر بالا بگیرند که “حاجاحمد” از ما بود. وقتی اعلام شد که حاجاحمد وصیت کرده تا در شهر اصفهان به خاک بسپارندش، نجواهای چند روزهی شهر بالا گرفت و وقتی دیدند که تابوت حاجاحمد از میدان خروجی شهر، پشت به گلزار شهدای نجفآباد به حرکت درآمد، نجواها آرام گرفت و به بغضی فروخورده تبدیل شد تا سرانجام نفرینی شود بر سرنوشتی که چنین بیپروا هر امید و سرمایهای را از کف این مردم بیرون میکشد…