یکم این که محمدحسن شهسواری حاصل یک کار زیبا را در پنجرهی پشتی منتشر کرده: یکی از خوانندگان رمان «پاگرد» نامهای به او مینویسد و نظراتش را دربارهی رمان «پاگرد» برایش بیان میکند، شهسواری هم پاسخ بلندبالایی به او میدهد و بعد از مدتها تصمیم میگیرد آن نامه و پاسخ خود را منتشر کند. از نفس این کار، انصافا حظ بردم. اما نکتهی مهمتر این است که شهسواری در پاسخ خود نکاتی را در مورد رمان پاگرد و نیز خودش و زندگیاش گفته که پیش از این در هیچ مصاحبهی رسمی به گفتن آنها تن نداده. خواندن این گفتوگوی صریح و صمیمی را میان نویسنده رمان پاگرد و یکی از خوانندگانش شدیدا توصیه میکنم. بکلیکید لطفا!
دوم هم این که داستان تازهای را به کتابخانهی خوابگرد افزودهام به نام «فانفار». نویسندهی این داستان پدرام رضاییزاده است که مدتیست مثل گذشته کار نقد ادبی نمیکند ولی در کنار پول درآوردن و گاهی هم خوشگذراندن(!) وقت و انرژی اضافهاش را بیشتر صرف مطالعه و داستاننوشتن میکند. این داستان قرار بوده چاپ شود که شاید بهخاطر رویکرد منفیای که به جنگ دارد، چنین نشده. پدرام اشتیاق شدیدی دارد که خوانندگان پنبهی این داستانش را بزنند، هرچند تجربه نشان داده که این اشتیاق اولیه غالبا پس از مدتی جایش را به بیحوصلگی و گاهیوقتها هم عصبانیت میدهد! به هر حال اگر داستان فانفار را خواندید و خدای ناکرده خواستید همت کنید و نظری هم دربارهی آن بدهید، به وبلاگ نویسنده بروید و بمالانیدش! این داستان فانفار، این هم وبلاگ نویسندهاش.