خوابگرد

ما ایران نیستیم

این نوشته‌ی انتقادی پرستو دوکوهکی بهانه‌ی خوبی شد تا چیزی را که یکی دو هفته است تردید داشتم در نوشتنش، بنویسم. پرستو که وبلاگش در بین کاندیداهای نهایی مسابقه‌ی بهترین وبلاگ‌های سایت دویچه‌وله قرار گرفته، به‌درستی انتقاد کرده از نگرش سیاسی خاص و هدفمندی که بر سر این مسابقه هم سایه انداخته. اگر این نکته را پیش از او من می‌نوشتم لابد متهم می‌شدم به یک چیزهایی! خوشحال‌ام که پرستو ـ به‌عنوان یکی از برترین‌ها ـ چنین کرده، الان هم نمی‌خواهم درباره‌ی آن بنویسم. مشکل بالاتر از این حرف‌هاست.

مشکل بر سر مصیبتی‌ست که وبلاگستان فارسی از بیرون دچار آن است؛ مصیبتی که چه از داخل و از چه خارج به‌طور یکسان بر این وبلاگستان نازل شده و هر روز هم موج تازه‌ای از آن بر اندامش می‌خورد. از درون وبلاگستان را عرصه‌ای سیاسی از نوع اپوزیسیون معرفی می‌کنند تا دایم بر سرش بزنند، از بیرون هم شاهدهای محکم، پی در پی از خزانه‌ی غیب می‌رسند! می‌خواهم چندخطی در این باره بنویسم و هرچند نوشته‌ی پرستو بهانه‌ی این چند خط است، دلیل اصلی‌اش انتشار کتابی‌ست به نام «ما ایران‌ایم» در انگلستان که نخستین کتاب به زبان انگلیسی‌ست درباره‌ی وبلاگستان فارسی. فقط این مقدمه را داشته باشید که اساسا سیاسی‌نویسی در وبلاگ‌ها را نه تنها مذموم نمی‌دانم که اصلا در این یادداشت، در مقام مقایسه‌ی ارزش یادداشت‌های سیاسی وبلاگ‌های سیاسی با هر یادداشت دیگری درباره‌ی هر موضوع دیگری در هر وبلاگ دیگری نیستم. [ادامـه]

من این کتاب را نخوانده‌ام، اما دو دوست زحمت کشیدند و سوالات مفصل و متنوع مرا در مورد این کتاب با مراجعه به خود کتاب جواب دادند، ضمن آن که نقد مفصل این کتاب هم در بی‌بی‌سی توانست فضای نسبتا روشنی از این کتاب ارائه کند که با توجه به سکوت نویسنده در برابر انتقادها، می‌توان به درستی این نقدها اتکای بیش‌تری کرد. خلاصه‌ی اتفاقی که افتاده این است: یک خواننده‌ی انگلیسی‌زبان کتاب «ما ایران‌ایم» را مطالعه می‌کند و متوجه می‌شود که ایرانی‌ها حداقل یکصد هزار وبلاگ دارند که بیش از شصت هزار تای آن‌ها فعال‌اند و همه‌ی این بلاگرهای ایرانی به عنوان نماینده‌ی هفتاد درصد از جامعه‌ی ایران(!)  از صبح تا شب دارند در وبلاگ‌های‌شان با نظام ایران مقابله می‌کنند، فحش می‌دهند، بیانیه‌ی سیاسی امضا می‌کنند، افشاگری سیاسی می‌کنند، و همه تلاش می‌کنند با یک همگرایی مجازی نظام جکومتی ایران را به چالش و سقوط بکشانند. این، تابلویی‌ست که با کمی بالا و پایین در رنگ و اندازه و ترکیب‌بندی، نصیب خواننده‌ی انگلیسی‌زبان می‌شود. این تابلو چه‌قدر واقع‌بینانه است؟ و نصیب غیرمستقیم بلاگرهای ایرانی از این تلاش فرهنگی بین‌المللی در قالب یک کتاب به زبان انگلیسی چیست؟

این تابلو اصلا واقع‌بینانه نیست. خانم یا آقای «نسرین علوی» ـ نام مستعار نویسنده‌ی کتاب ـ اگر اسم کتابش را نمی‌گذاشت «ما ایران‌ایم»، شاید می‌شد زبان به کام گرفت و آن را یک تابلوی شخصی قلمداد کرد. اما چنین نیست. از مجموع بیش از شصت هزار وبلاگ فعال فارسی، تعداد وبلاگ‌هایی که در این کتاب از آن‌ها نام برده شده یا نقل‌قول شده، چیزی‌ست در حدود عدد صد، یعنی از ۲/.٪ هم کم‌تر! از بین این شمار بسیار کم، تعدادی از وبلاگ‌ها بدون ذکر آدرس‌اند، تعدادی اصلا وجود خارجی ندارند، تعدادی بازدید روزانه‌شان در حدود پنجاه بازدید‌کننده است و نهایتا چند وبلاگ معروف و نسبتا معروف که اکثرا سیاسی‌نویس‌اند. این سهم عددی همه‌ی شصت هزار وبلاگ فارسی‌ست از تابلوی بسیار عظیمی به نام «ما ایران‌ایم» که این کتاب آن را ترسیم کرده.

همان‌گونه که منتقد این کتاب ۳۶۵ صفحه‌ای در سایت بی‌بی‌سی نوشته، به‌نظر می‌رسد خانم یا آقای نسرین علوی با اعتقاد و رویکردی سیاسی از نوع اپوزیسیون، برخی مطالب وبلاگ‌هایی را برگزیده که در واقع برشی‌ست از وبلاگستان فارسی برای تأیید اهداف نویسنده و عقاید او. در این نقد می‌توانید شواهد این امر را دریابید. یک نمونه از این نقد را این‌جا می‌آورم، دو نمونه را هم خود به آن اضافه می‌کنم:

نمونه‌ نخست تفسیری است که نویسنده از شعر “بن بست” شاملو ارایه می‌دهد. نویسنده پیش از نقل کامل ترجمه‌ی‌ شعر شاملو (دهانت را می‌بویند…)،‌ به قلم خود و نه نقل‌قول از یک وبلاگ چنین نوشته: “در سال‌های نخستین انقلاب، پلیس امر به معروف و نهی از منکر برای پیاده ساختن احکام تازه به خیابان فرستاده می‌شدند. چنان که شاعر برجسته‌ ایرانی احمد شاملو در شعر «بن بست‌» اش (۱۹۷۹) آورده است، افراد پلیس امر به معروف و نهی از منکر اگر شک می‌بردند که الکل نوشیده‌ای، دهانت را می‌بوییدند و هر کس را که کتاب‌های ممنوعه، نوار موسیقی یا فیلم داشت؛ یا اگر کسی را در انظار عموم در حال بوسیدن دیگری می‌دیدند مجازات می‌کردند؛ و گاهی اوقات لبان زنان را به خاطر داشتن روژ لب، با تیغ می‌بریدند (اشاره به: و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند).” (ص ۹۳ متن انگلیسی).

در صفحه‌ی ۲۶۵ زیر عنوان «سربازان دشمن» جمله‌ی نویسنده این‌طور آغاز می‌شود: “رئیس قوه‌ی قضاییه‌ی ایران، آیت‌الله شاهرودی اخیراً اینترنت را به شکل اسب تروایی که سربازان دشمن را در شکمش دارد توصیف کرد. حق با اوست. بلاگرهای ایرانی پر از چیزی هستند که آیت‌الله شاهرودی آن را «سربازان دشمن» می‌نامد.”
در صفحه‌ی ۲۷۴ هم زیر عنوان «نزاع‌طلبی متروک» می‌نویسد: “نسل جدید ایران دیگر رادیکالیسم سیاسی را راهی به جلو نمی‌بیند. شکست اصلاحات پارلمانی آن‌ها را از تلاش برای بهتر کردن اوضاع ایران باز نداشته است، مخصوصا دانشجویان. امروزه جوانان ۷۰ درصد جمعیت را تشکیل می‌دهند و خواهان دموکراسی سکولار هستند. این اکثریت خیره‌کننده نهایتا آینده‌ی ایران را تعیین خواهد کرد.”

گیج نشوید لطفا! این‌ها که خواندید، تعریفی از همه‌ی ما بلاگرهای ایرانی‌ست؛ ما نمایندگان هفتاددرصدی که به هنگام انتخابات ریاست جمهوری خودمان را جر دادیم و هیچ غلطی هم نتوانستیم بکنیم! نسبت این رویکرد با فضای واقعی هزارتوی وبلاگستان آیا واقع‌بینانه است؟ کدام ما به چشم خود ندیده‌ایم وبلاگ‌هایی را از جوانان مذهبی و هیأتی و حتی طلابی که پرشورتر از ما وبلاگ می‌نویسند و حلقه‌های وبلاگی خود را تشکیل می‌دهند؟ کدام ما برخورد نکرده‌ایم با انواع و اقسام وبلاگ‌های تخصصی در انواع موضوعات انسانی، هنری، ادبی، و حتی علمی و تجربی؟ کدام ما ندیده‌ایم و نخوانده‌ایم انبوهی از وبلاگ‌های فارسی را که نویسندگان‌شان نجواهای خلوت خود را در آن‌ها می‌نگارند؟ کدام ما چپ و راست ندیده‌ایم وبلاگ‌هایی را که هم‌چون نشریه‌ای جدی و حرفه‌ای به موسیقی پاپ روز می‌پردازند، یا تازه‌ترین بازی‌های کامپیوتری را معرفی می‌کنند، یا تازه‌ترین دستاوردهای آی‌تی را جمع‌آوری و پیشکش می‌کنند؟ کدام ما نخوانده‌ایم وبلاگ‌های تخصصی ترجمه را، آشپزی را، فیزیک را، جغرافیا را، عکاسی را، هک را، تاریخ را، زبان‌شناسی را، فلسفه را و هزار و یک موضوع تخصصی دیگر را؟ و کدام ما راه نیافته‌ایم به شمار ناشماری وبلاگ‌های نوجوانانی که به عشق کامنت یار و دلدار خود وبلاگ می‌نویسند؟ جمع همه‌ی این‌ها «ما ایران‌ایم» است یا دو دهم درصدی که خانم یا آقای نسرین علوی بر سربازان دشمن بودن آن‌ها مهر تأیید می‌زند؟ کدام این‌ها واقع‌بینانه است؟

و اما نصیب بلاگرهای ایرانی از این کتاب و این رفتارها چیست؟ پیش‌تر جایی علنی گفته‌ام که گروهی مقتدر به هر دلیلی تلاش می‌کنند بقبولانند به دیگران که فضای حاکم بر وبلاگستان فارسی «سیاسی» از نوع اپوزیسیون است، در حالی که نه تنها چنین نیست که اصلا ذات وبلاگستان فضاپذیر نیست. چنین کتابی با چنین رویکرد و نامی و نیز رفتارهای سیاسی دیگری که از بیرون ایران به وبلاگستان فارسی ربط پیدا می‌کنند، جز شاهدی‌ست بر مدعای بی‌پایه‌ی این گروه مقتدر که بر شدت فیلترینگ بیفزایند، وبلاگ‌نویسی را به مهر لعنتی بر پیشانی بلاگرها تبدیل کنند، بلاگرهای با نام غیرمستعار را گرفتار بازداشت و زندان و فشار کنند، و شوق و امید به زندگی را در وجود شمار بزرگی از جوانان و میان‌سالان ایران که وبلاگ می‌نویسند، بخشکانند؟

نه واقع‌بینانه است، نه منصفانه. نه تنها تابلویی که خانم یا آقای نسرین علوی در کتابش ترسیم کرده، ایران نیست که مجموع همه‌ی ما هم ایران نیستیم. نه، ما ایران نیستیم. همه‌ی ما بلاگرهای ایرانی در کنار هم تنها بخشی از ایران‌ایم، بخشی کوچک، بخشی لاغر، بخشی نحیف. ما شصت هزار نفر نماینده‌ی هفتاد درصد مردم ایران نیستیم، ما حتی نماینده‌ی خانواده‌های‌مان هم نیستیم. ما همه کنار هم فقط بخشی از ایران‌ایم که که فقط خودمان را نمایندگی می‌کنیم و بسیار علاقه‌مندیم که هم‌چنان به نمایندگی از خود در امان بمانیم تا به عنوان ایرانی وبلاگ‌مان را بنویسیم.