گسترش فضای وب فارسی هر بدی و هزینهای ـ که خصوصا برای بلاگرها ـ داشت، توانست دیوار بلندی را که میان فضای فرهنگی و ادبی داخل و خارج ایران کشیده شده بود، روزبهروز کوتاه و کوتاهتر کند. بهتدریج با هر خشت و سنگی که از این دیوار برداشته میشد، هم دروازهای به پستویی دیگر باز میشد و هم ـ ناگزیر ـ دیواری نامرئی از سوءتفاهم و توهم بالا میرفت. ما در این سوی آب با نویسندگان و هنرمندانی آشنا میشدیم که هر کدام در گوشهای از جهان، سالها در سکوت به خلق جهانی دیگر نشسته بودند، اما میراندیمشان به توهم این که کنج عافیت جستهاند و هویت خویش در گریز از خود جستهاند. مدتها در تردید میان تأیید و تکذیب سر کردیم. آنها هم در تردید بودند، اما از جنسی دیگر. آنها در آن سوی آب قایق قدیمی از دسترفتهی خود را میدیدند با سرنشیانی از جنس هموطن. سرنشینانی که از دل سالها دشواری کار فرهنگ در ایران سربرآورده بودند. آنها هم میراندند ما را به توهم این که مزد گرفتن در ایران همان مزدوریست، توهم این که آزادگی فقط یا به مرده بودن است، یا به در زندان بودن و یا به در ایران نبودن. حق داشتند؛ باید در دل معرکه باشی تا ببینی که گرد و خاک این معرکه رنگش خاکستریست، نه سیاه و نه سفید!
قایق مهزدهی ما به امواج خشمناک ایشان خورد و از دل این برخورد زهری از توهم و تردید در این رود جاری شد که جز به بهترین پادزهر روزگار که همان «گذشت زمان» است، از میان نرفت. زمان گذشت و دوباره شعار و شور جایش را به شعور داد، زمان گذشت و ما دریافتیم که آن سوی آب اگرچه ظاهرش به کنج عافیت میماند، اما حقیقتش برزخی فروبرنده است. این را از دل داستانها، نوشتهها و آثارشان فهمیدیم. از رمان برجستهی رضا قاسمی، از نوشتهها و آثار عباس معروفی، از داستانهای بهرام مرادی، و دیگران و دیگرانشان. زمان گذشت و آنها دریافتند که این سوی آب مزد را برای تأمین معاش میگیرند، نه مزدوری برای رفاه. این را از دل سطرسطر نوشتههایمان فهمیدند، از روایتهای پنهان و آشکار ایستادگی ما در برابر سانسور، آن هم نه از فاصلهای دور که تنگاتنگ و خطرساز و هزینهبردار. از کورسوهای امیدی که سربرآوردند و خاموش شدند و همچنان سربرمیآورند و خاموش میشوند. ما دریافتیم که پارهای از پیکرمان، رنجور و آزرده در آن سوی آب انتظار همآغوشی میکشد؛ و آنها دریافتند که دستان این پیکر هنوز پاک ماندهاند و سالهاست تلاش میکنند فرود نیایند از خستگی تا آغوش همچنان باز بماند. نه که وصلتی رخ دهد، تنها که هم ما و هم ایشان بدانیم که هیچکدام «بیچرا زندگان» نیستیم. ما زندهایم، حتی اگر با نگاهی باشد که به همدیگر دوختهایم.
میخواستم سادهتر بنویسم، اما اسیر واژهها شدم. انجمن نویسندگان و منتقدان مطبوعات به جای معرفی کتاب سال، جایزهی ویژهاش را به رمان «شالی به درازای جادهی ابریشم» مهستی شاهرخی داد بهخاطر «اعتراض به حقوق پایمالشدهی نویسنده از سوی ناشر». سوءتفاهم آزاردهندهای که میان این نویسنده و انجمن منتقدان مطبوعات شکل گرفته بود، با این اقدام ستایشانگیز و نیز یادداشت بسیار زیبا و معنادار مهستی شاهرخی پایانی خوش گرفت که بوی زندگی میدهد. به خطابهای یادداشت مهستی شاهرخی توجه دوباره کنید: “روزنامهنگاران خستگیناپذیر سالهای تلخ، نویسندگان دلتنگ سالهای خون و جنگ، منتقدان قلمشکستهی سالهای سکوت، سلام بر شما”
تا جایی که من اطلاع دارم، اگر این کتاب به درخواست خود نویسنده از دایرهی داوری بیرون نمیرفت، احتمالا بهعنوان کتاب سال ایران معرفی میشد که اگر چنین میشد «با توجه به اصول، سابقه و سلیقهی انجمن» انتخاب قابلقبولی بهنظر میرسید. در شکل فعلی هم اتفاقی کمتر از این نیفتاده است که چه بسا ارزشمندتر: تقدیر از نویسندهی برتر همراه با رساندن صدای اعتراض نویسنده به همگان. چه تعامل و همسایگی از این خجستهتر؟ و چه نتیجهای از این بهتر که دیوار دیگری از توهم و تردید فرو میریزد و نویسندهای به فاصلهی پنج هزار کیلومتر از ایران سرانجام درمییابد که روزنامهنگاران و نویسندگان ایران گرچه میروزنامهاند و مینویسند، اما مثل آنها هم دلتنگاند و هم قلمشکسته.
در چند سال اخیر بخشی از پیکر جامعهی ادبی ایران پیوسته و از سر صداقت در کار فروریختن این دیوارها بوده است. فراموش نکردهایم زمانی که پکا بر اثر اشتباهی در اساسنامهی خود، رمان رضا قاسمی را داوری نکرد، نخستبار منتقدان مطبوعات بودند که در کنار بنیاد گلشیری، رضا قاسمی مقیم فرانسه را به جامعهی ادبی ایران بازشناساندند. سال بعدش بود که بهرام مرادی دیگر نویسندهی دور از وطن به عنوان نویسندهی برتر معرفی شد. حواسمان هست که در این سالها حتی ردپای نویسندگان مهاجر و یا در تبعید هم در داوری جوایز ادبی داخل ایران دیده میشود. و امسال رمان ناقصشدهی یک نویسندهی دیگر ایرانی مقیم خارج که اینبار نه یک مرد که یک زن است، به عنوان شایستهترین اثر سال معرفی میشود، و کتاب «هتل مارکوپولو» خسرو دوامی نویسندهی ایرانی مقیم آمریکا در لیست نامزدهای چند جایزهی ادبی، قدرتمندانه حضور دارد.
اکنون دیگر پس از فروریختن دیوارهای فاصله، دیوارهای توهم و تردید هم یکی یکی فرو میریزند. اکنون دیگر آدمهای هر دو سوی آب دریافتهاند که هر دو بیپناهاند و رنجور. دیگر وقت آن است که «ما» دیگر حرفی از کنج عافیت نزنیم و «ایشان» دیگر حرفی از مزدوری نزنند. وقت آن است که از میان همین نقطههای نورانی و ـ به تعبیر رضا قاسمی ـ الواح شیشهای، نزدیک هم بایستیم، به هم لبخند بزنیم و توان و زمان اضافهمان را باهم صرف فروریختن دیواری کنیم که میان ما و جامعهی ایران قدعلم کرده است.